مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم ؟

حال همه خوب است ، من اما نگرانم ...

 

 

شاعر : فاضل نظری

۳ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۵

چند روز پیش در مقابل اصرار خیلی زیاد یکی از همکلاسی های سابقم وسوسه شدم که در دورهمی آنها برای اولین بار شرکت کنم ؛ خوب در این سال ها تنها با میزبان گهگاهی ارتباطات و تماس تلفنی داشتم . 

وقتی به خانه دوستم رسیدم اولین مهمان بودم و بالطبع جز میزبان که شناخت بیشتری نسبت به من داشت بقیه ورود من را ندیدند و وقتی که بقیه مهمان ها آمدند

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۰
سارا سماواتی منفرد

 

از تو عبور می کنم فقط نگاه میکنی !

من اشتباه می کنم ، توام گناه می کنی .

 

 

۹ نظر ۲۲ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۳

 

کیسه سیب زمینی ها را گذاشتم رو ترازو ...

میوه فروش گفت : پنج هزار و سیصد ...

از کیفم دو تا دوهزارتومنی و یک هزار تومنی و سیصد تومن پول خرد گذاشتم رو میزش ، در حالیکه برشون می داشت گفت : "حاج خانم از این پولا پاره تر نداشتی که بدی ما !! " و بدون اینکه منتظر جواب بشه ادامه داد : " تور خدا ببین ... این ها را از کی گرفتی ... "

گفتم : " یکی مثل شما ! " و ادامه دادم : " خیلی سخت می گیری ... اینها که خوبه " و در حالی که کیسه سیب زمینی ها را برمی داشتم گفتم: " یک موقع بابا بزرگ من سال شست و پنج ؛ شصت و شش کل حقوقش پنجهزارتومن بود و با اون یک خانواده چهار نفره را ظرف یک ماه اداره می کرد و تازه مادربزگم از اون پول پس انداز میکرد اما حالا من برای یک نصفه کیسه سیب زمینی  پنج هزار و سیصد تومن پول دادم ! و با گفتن تشکر و بدون اینکه منتظر جوابش بشوم از مغازش خارج شدم ....

کیسه سیب زمینی ها را زیر چادرم پنهان کردم و قدم زنان راه افتادم سمت خانه و تمام راه به این فکر می کردم که چقدر در این سال ها پول بی ارزش شده ...

 

۸ نظر ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۴۱
سارا سماواتی منفرد

 

پنج شنبه ها معمولا برنامه خرید داریم و کل خریدهای یک هفته آینده خانه را انجام می دهیم دیروز که زدیم بیرون علی گفت بیا قبل خرید برویم سر راه معاینه فنی ماشین را هم بگیریم من هم که دیدم چاره ای نیست گفتم باشد.

پس از کلی صف وایستادن و معطلی و حرص خوردن که بخاطر ازدحام آخر هفته مراکز معاینه فنی بود ( این نکته را بعدا فهمیدیم که روزهای عادی این مراکز خلوت تر هستند ) رسیدیم به سالن تست خودروها .

ماشین را جلوی اولین تست که مربوط به آلایندگی خودرو بود تحویل متصدی دادیم و پیاده شدیم. وای که سالن چقدر آلوده بود و از حجم آلودگی انباشته شده در آن سالن سربسته قلبم داشت از جا در می آمد.

دستم را جلوی بینی ام گرفتم و با سرعت خودم را به خارج از سالن رساندم که البته اونجا هم شرایط خوبی نداشت.

بعدا که کمی فکر کردم دیدم کارگران شاغل در این مراکز چه از خودگذشتگی نشان می دهند و در چه محیط آلوده و سمی و خطرناکی مشغول به کار هستند .

متاسفانه متولی این مراکز یعنی شهرداری محترم که صدای ادعای مبارزه با آلودگی هوای آن تا هفت آسمان بلند است هم اصلا به فکر بهتر کردن محیط کار این بنده های خدا نیست چون نه هواکشی آنجا وجود داشت و نه وسیله دیگری برای تهویه هوا در نظر گرفته بودند.

لباس کارهای چرک و سیاه و صورت های خسته و پوست تیره خود گواه حال آدم هایی بود که آنجا مشغول کار بودند.

شهرداری نتوانسته آلودگی شدید سالن های معاینه فنی خودش را با وجود گذشت دو دهه از ایجاد مراکز مکانیزه بقول خودشان کاهش بدهد و در حد استاندارد و سالم برساند !! حالا با ادعاهای گزاف مدعی تلاش در جهت رفع مشکل آلودگی هوا است .

گو اینکه اگر ادعای این دوستان درست بود حداقل باید سال به سال از آلودگی هوا کم میشد نه اینکه سال به سال بدتر بشود !

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا می نمودی ...

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۰
سارا سماواتی منفرد