مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیدمت لرزید دستم ، چادر افتاد از سرم !

یک نفر پرسید: خوبی ؟! گفتم : اکنون بهترم !

 

زیر لب با اخم گفتی : چادرت را جمع کن

خنده رو ، آهسته تر گفتم : اطاعت سرورم

 

عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم

عشقِ پاکت مردِ با احساسِ من ! شد باورم

 

عشق تو رنگین کمان پاشیده بر دنیای من

هم تو عشقِ اولم هستی ، هم عشقِ آخرم

 

هرچه در انکار کوشیدم نشد ، ناممکن است !

آخرش هم عشقِ من ! فهمید گویا مادرم

 

کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز

تا نگاهم باز کردی ، چادر افتاد از سرم  !

 

شاعر : طاهره اباذری

۷ نظر ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۹