مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

 

                            23

 

  امروز داشتم تو تنهایی آلبومِ عکسای کودکیم را نگاه می کردم یکباره حسرت و دلتنگی همه وجودم را فرا گرفت طوریکه سنگینی آنرا روی قلبم حس کردم .

کاش همه چیز در همان کودکی متوقف می شد آن روزها آدما اینقدر بی رحم و واقعی نبودند !

الان که تو مسیر زمان یک دفعه به خودت میایی می بینی که دردت گرفته و این درد ناشی از سوزش صورتت از سیلی بی هوایِ زمانه است و میخواهی فریاد بزنی و زاز زار گریه کنی اما اشکهایت نمی آیند.

اون موقع ها اگه یکی این دختر بچه معصوم را اذیت می کرد چشمایش بلافاصله پر می شد از اشک و خیلی زود فراموش می کرد و در نهایت می بخشید اما الان دردش که میگیره قلبش میشه پر از کینه و بغض و حواله میکند به آسمان و هرچه که می خواهد ببخشد اما نمی تواند که ببخشد !!

 

پ.ن :  عکس تزئینی است                 

۱۴ نظر ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۳:۱۸
سارا سماواتی منفرد

 

شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد

باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد !

غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر

با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد !

خاک کم آب شده مثل کویر تشنه ...

شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد

سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد ...

باغبان کرده فراموش که سیبی دارد .

 

 

شاعر : حسین میرزایی

۱۵ نظر ۱۷ مهر ۹۷ ، ۱۱:۱۷

 

در این روزگار این سخن شمس تبریزی چه بجا و درست است که مردمان روزگار خویش را چنین نصحیت می کند ...

 

فی الجمله تو را یک سخن بگویم :

این مردمان به نفاق خوشدل می شوند و به راستی غمگین !

با مردمان به نفاق می باید زیست تا در میان ایشان با خوشی باشی !

همینکه راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون می باید رفت که میان جماعت راه نیست !

۱۳ نظر ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۳