جای پارک نبود مجبور شدیم چند خیابان مانده به مطب دکتر ماشین را پارک کنیم. از ماشین که پباده شدیم علیرضا رفت تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد !
یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردای هردویمان غذا درست کنم.
راه رفتن طولانی با کفش پاشنه بلندی که تازگی برای عروسی دختر عمه ام فرحناز خریده بودم برایم زیاد راحت نبود ، پوشیدن پاشنه بلند را دوست دارم اما نه برای پیاده روی ، امروز هم اصلا تو فازش نبودم و نمی دانم چرا آنها را از کشور درآوردن و پوشیدم !!
آخه فکر نمی کردم پیاده روی در کار باشد و مثلاً خواستم جلوی دکتر با کلاس و شیک باشم !
رفتم بالا و وارد اتاق انتظار شدم اطرافم را نگاه کردم سالن چهارگوشی بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی اداری چیده بودند و سمت دیگرش میزی قرار داشت که منشی که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ بود در پشت آن نشسته بود.
وقتی وارد شدم اسمم را پرسید و گفت که وقتتون چه ساعتی بوده ؟ و سرش را پایین انداخت و چیزی تو دفتر مقابلش نوشت.
رفتم رو یکی از صندلی های مقابل نشستم و از آنجا دوباره نگاهی به او انداختم.
مانتوی سفیدی که به نظرم لباس فرمش بود به تن داشت و شلوار لی مشکی پاچه کوتاهی هم که با کفش های کتانی قرمز و جوراب سفید کوتاه پوشیده بود از آنجا دیده می شد.
کمی آن طرف تر یک ال سی دی بر روی دیوار قرار داشت که در حال پخش مسابقه ای از شبکه نسیم بود.
خودم را سرگرم موبابلم کردم.