مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟

من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.

۱۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۵۰
سارا سماواتی منفرد

 

فیلم عرق سرد ( cold sweat ) ( دومین فیلم سهیل بیرقی ) با همه ضعف هایی که می توان برایش تصور کرد اما به نظر من ریتم خوبی داشت و بیننده اش را متقاعد می کند تا داستان را دنبال کند.

خوشبختانه چه بخواهی و چه نخواهی پس از پایان فیلم فکرت را قلقلک می دهد که راجع به موضوع و پیام فیلم فکر کنی و این مطمئنا تو فیلم های ایرانی کم دستاوردی نیست!

در یک جمله "عرق سرد " فیلمی زنانه براساس اتفاقات واقعی است.

بازی باران کوثری و سحر دولتشاهی را دوست داشتم اما با شخصیت افروز اردستانی ( باران کوثری ) اصلا حال نکردم گرچه بهش حق داذم !

نکته جالب اینکه باران کوثری بخاطر بازی در این فیلم حسابی وزنش راکم کرده و باربی شده !

 

         

 

شخصیت بد مَن فیلم یعنی یاسر حسینی  ( امیر جدیدی ) را هم اصلا دوست نداشتم از اون مردای چندش بود .

سحر دولتشاهی هم در نقش سرپرست تیم بازی خوب و باور پذیری دارد.

اما در مورد داستان باید بگم که تک خطی و در مورد حق زنان در انتخاب شغل و حرفه و کمی ریزتر اگه بخواهیم بشیم در مورد حق زنان در خروج از کشور است برای من داستان تکراری نبود و به شرایط زنان ورزشکار و قهرمان در جامع امروزی پرداخته بود و اگه حوصله فیلم دیدن دارید می تواند سرگرمتون کند .

 

پ.ن

من خیلی کم فیلم ایرانی می بینم ولی قول می دهم در مورد فیلم های غیر ایرانی که خوشم بیاید حتما مطلب بگذارم.

 

۹ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۹:۲۴
سارا سماواتی منفرد

 

جای پارک نبود مجبور شدیم چند خیابان مانده به مطب دکتر ماشین را پارک کنیم. از ماشین که پباده شدیم علیرضا رفت تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد !

یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردای هردویمان غذا درست کنم.

راه رفتن طولانی با کفش پاشنه بلندی که تازگی برای عروسی دختر عمه ام فرحناز خریده بودم برایم زیاد راحت نبود ، پوشیدن پاشنه بلند را دوست دارم اما نه برای پیاده روی ، امروز هم اصلا تو فازش نبودم و نمی دانم چرا آنها را از کشور درآوردن و پوشیدم !!

آخه فکر نمی کردم پیاده روی در کار باشد و مثلاً خواستم جلوی دکتر با کلاس و شیک باشم !

رفتم بالا و وارد اتاق انتظار شدم اطرافم را نگاه کردم سالن چهارگوشی بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی اداری چیده بودند و سمت دیگرش میزی قرار داشت که منشی که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ بود در پشت آن نشسته بود.

وقتی وارد شدم اسمم را پرسید و گفت که وقتتون چه ساعتی بوده ؟ و سرش را پایین انداخت و چیزی تو دفتر مقابلش نوشت.

رفتم رو یکی از صندلی های مقابل نشستم و از آنجا دوباره نگاهی به او انداختم.

مانتوی سفیدی که به نظرم لباس فرمش بود به تن داشت و شلوار لی مشکی پاچه کوتاهی هم که با کفش های کتانی قرمز و جوراب سفید کوتاه پوشیده بود از آنجا دیده می شد.

کمی آن طرف تر یک ال سی دی بر روی دیوار قرار داشت که در حال پخش مسابقه ای از شبکه نسیم بود.

خودم را سرگرم موبابلم کردم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۵
سارا سماواتی منفرد