مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

یک نفر باید ...

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ب.ظ

 

یک نفر باید این نقطه محض را در مدار شعور عناصر برگرداند

یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید !

 

 

 

شاعر : سهراب سپهری

۹۷/۰۲/۲۸

نظرات  (۱۱)

عزیزم سهراب 😍
پاسخ:
(-:
می آید به حق فاطمه ی زهرا(س)...
پاسخ:
اللهم عجل لولیک الفرج
:)
پاسخ:
((-:
ان شالله
پاسخ:
ان شا الله
ممنون عزیزم  (-:


قشنگ بود!!
پاسخ:
ممنون ، همیشه لطف دارید  (-:
باید بیاید
پاسخ:
ان شا الله ...
باید...
پاسخ:
ان شا الله ...
جمله اولش یعنی چی ؟
پاسخ:
برای دانستن معنی باید کل شعر را بخوانید و این تکه ای از شعر هست !

نام شعر : بی روزها عروسک


این وجودی که در نور ادراک
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است.
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.

سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام میبردم.

این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت.
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد.
هوش من پشت چشمان او آب می شد.
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت.
پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد.
این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمرهندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت.
یا شبیه هجومی لطیف
قلعه ترس های مرا می گرفت.
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار "تکالیف" من محو می شد.

( واقعیت کجا تازه تر بود ؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم.
در نزول زبان خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می شد.
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت.
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک
برق می زد.)

یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید.
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد،
دست او را برای تپش های اطراف معنی کند،
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد.
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند.
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.

گوش کن، یک نفر می دود روی پلک حوادث:
کودکی رو به این سمت می آید.
منظومه ما هیچ، ما نگاه از سهراب سپهری

ممنونم :)
پاسخ:
خواهش می کنم ((-:
مزارش در مشهد اردهال هم همین قدر خاص و عجیبه.
پاسخ:
سلام
ممنون از نگاهتان
جالبه (-:
دم سهراب گم
پاسخ:
((-:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">