مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

 

  نازنین تازه شیرش را خورده بود و دیگه خوابش برده بود. تلویزیون روشن بود و بیست و سی از گزارش های کاذبی گزارش پخش می کرد که به منظور فریب شبکه های ایرانی خارج از کشور در مورد اعتصاب کسبه بازار شهرهای مختلف توسط خود خبرنگاران صدا و سیما به این شبکه ها ارسال شده بود و اینکه آنها در مورد اخباری که پخش می کنند زخمت یک راستی آزمایی کوچک را هم به خودشان نمی دهند.

رو کردم به علی که حواسش به تلویزیون بود و داشتش می خندید و گفتم :

« به نظرت نازنین چطوری میشه ... محجبه یا بی حجاب ؟ »

سریع گفتش : دوست دارم که ... دوست دارم مثل خودت بشه !

گفتم : « اِه ... چی میشنوم علی جان ... مثل اینکه یادت رفته اول نامزدی و بعد ازدواجمون همش گیر می دادی بهم و می گفتی میشه چادر نزاری ؟ » و من سر این موضوع چقدر باهات بحث می کردم و حالا میگی دوست داری دخترمون هم چادری باشه !!؟

همه اش تو این سال ها فکر می کردم از ته دلت و واقعا دوست نداری که چادر سر می کنم و از سر ناچاری و فقط بخاطر دوست داشتن من و علاقه ات به زندگیمون تسلیم شدی و با آن کنار آمدی و چیزی نمی گی .

برگشتش و با دستاش صورت مثل ماه نازنین را در همان حالیکه خواب بود نوازش کرد و گفت دوست ندارم مثل دخترای الان که همه جاشون تزریقی و مصنوعیه و روی دست و پاهاشون پر از تتو و نقش و نگاره بشه ... اینا اصلا هیچ حد و مرزی ندارند ... بیا دخترمون را خوب بزرگ کنیم.

گفتم : « اما ما نمی توانیم بهش تحمیل کنیم که جطوری و چگونه باشد ولی باید راه درست را بهش نشان بدهیم و یرای شناخت راه درست مجهزش کنیم و نهایت اونه که باید انتخاب خودش را بکند. »

علی با تندی گفت: اجازه نمی دم که ناموسم ...

و من گفتم : « شما مردای ایرانی را جون به جونتان بکنند رو همه چیز از زن و بچه احساس مالکیت می کنید. » به شوخی برای اینکه لجش را در بیارم گفتم : « اصلا از این به بعد چادر بی چادر . »

حرفم را نسبتا جدی گرفت و با تندی بیشتری گفت : حق نداری !

از طنز روزگار داشتم منفجر می شدم خودم را به سختی نگه داشتم و گفتم : « اصلا به خودم مربوطه که چی ... مگه به حرف تو بود که تا الان ... »

 

      *‌‌‌‌‌        *        *        *         *

 

بعد که فهمید باهاش شوخی کردم گفت : اصلا شوخی خوبی نبود ! اگه نمی شناختمت و بهت ایمان نداشتم خیلی از دستت دلخور و عصبانی می شدم و بعدش از حالت چهره اش فهمیدم که نفس راحتی کشید و دیگه چیزی نگفت.

من که اصلا نفهمیدمش پاشودم و رفتم دوتا چایی تازه دم ریختم و توی سینی گذاشتم و آمدم پیشش نشستم ...

باید بگم دیشب همش یک لبخند رضایت وصف ناشدنی و دلنشینی داشتم و از ته دلم خوشحال بودم .

و تمام سعی ام را کردم تا او هم بقیه شب خوشحال باشه ... همین .

۱۳ نظر ۲۰ آبان ۰۱ ، ۲۲:۱۰
سارا سماواتی منفرد

 

اندیشیدن علیه خویشتن اغلب مفید و ثمربخش است.

اما داستان مادر من داستان دیگری بود ...

او علیه خود زندگی کرد !

سرشار از شور و شوق بود اما تمام نیرویش را به کار می بست تا آن را پس بزند.

این ردّ و اِنکار را به زور به خود می قبولاند.

در ایام کودکی ، تن و جان و روحش او را زیر آوار مقدّسات و مَنهیات و مُحترمات مچاله کرده بودند.

به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد.

در درونش زنی خونگرم و آتشین مزاج نفس می کشید اما کج روییده و مُثله شده و بیگانه با خویشتن.

 

 

 

  متن برگرفته از کتاب « مرگی بسیار آرام » نوشته  «‌ سیمون دوبووار » انتشارات ماهی

 

۲ نظر ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۲۷

 

دقیقا ۸۳ سال پیش (۱) در چنین روزی دستوری آمرانه در فضای اجتماعی ایران دنیای زن ایرانی را که تا آن زمان خود را بدون چادر و چارقد و روبنده در دنیای بیرون از اندرونی خانه اش نمی توانست تصور کند در هم ریخت .

تجددی عامرانه که چادر را از سر زن ها کشید و سال ها بعد در روی دیگرش با اجباری عامرانه و با شعار توسری یا روسری همان داستان را به گونه ای دیگر باز تولید کرد و عجبا در این میان متاسفانه قربانی اصلی که می توانست باشد؟؟

شاید در آن زمان همه ابعاد این رخداد تاریخی پیدا نبود اما تاریخ بی پرده نشان داد که این قربانی چیزی نیست جز شخصیت عفیف زن ایرانی و صد البته خود حجاب مظلوم و حیا که امری فطری و مورد تاکید دین و ریشه دار در ذات همه انسان ها است .

معتقدم تاریخ معاصر صحنه مظلومانه ذبح حجاب و برباد دادن حیای مظلوم و لگد مال کردن شخصیت زنان ایرانی در بین دو تیغه افراط و تفریط است و از همه مهمتر اینکه دوستی های خاله خرسگان در این رنج و محنت موثرتر و تاثیر گذارتر بوده است تا دوستداران فرهنگ برهنگی .

امید اینکه روزی به دور از این فضاهای آلوده و مخدوش به کج اندیشی و کج فهمی انتخابگر فطرت انسانی خود باشیم.

 

 

(۱)

     ۱۷ دیماه مصادف است با دستور کشف حجاب زنان در سال ۱۳۱۷ شمسی مصادف با ۱۶ ذی القعده ۱۳۵۷ قمری

 

۵ نظر ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۹:۰۰
سارا سماواتی منفرد

 

چادرم را محکم می گیرم در حالی که مرا در آغوش گرفته !

در آغوشش ناپیدا می شوم  تا شاید پیدا شوم !!

یواشکی و آرام هر لحظه نوازشم می کند تا بدانم حضورش را ...

قصّه من و چادرم را غصّه نخوانیدش چراکه این قصّه عشق است نه مَشق.

دلبسته چادرم هستم به همین سادگی !!

تو می توانی برای دوست داشتن هایت دنیا دنیا دلیل ردیف کنی اما آیا می توان از کسی که عاشق است دلیل پرسید؟؟؟

فقط می دانم دنیای دو نفره ما همه چیز دارد !!

 

پ.ن

  • بیست و یکم تیر ماه در تقویم ملی روز حجاب و عفاف هست.
  • این روزها حرف از حجاب شاید برای بعضی ها مضحک به نظر برسد و به قولی گوش شنوایی هم ندارد !! البته اصلا مهم نیست چون هرکی می تواند نظرات خودش را ضمن احترام به نظرات دیگران داشته باشه و نکته مهم همین هست البته اگه بفهمیم.
  • چادر فقط یک حجاب است و بدون چادر هم می توان حجاب کامل داشت و چادری بودن کسی را مقدس نمی کند.
  • حجاب فقط مختص زنان نیست.
  • حجاب آقایان مهمتر است و این بی اختیاری که در خصوص حجاب برای خود قائل هستند هیچ مبنایی ندارد.

 

 

۷ نظر ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۵
سارا سماواتی منفرد

 

شیطان بر آن گردیده تا از تو بگیرد

با اسم روشن فکر ، فکر روشنت را

با تیغٍ تبلیغ آمده صَد پاره سازد

چادُر که نه ! بهتر بگویم جوشنت را

ترسانده حزبِ بادها اهتزازَش

این پرچمی که ذلّه کَرده دشمنت را

تو سرزمین حُجبی و این پرچم ناب

داده نمایش اقتدار میهنت را

این سر به زیری سر بلندت کرد و دشمن

طاقت ندارد نحوه جنگیدنت را

چادر عزیزت کرده و خوب است این که

با حُسنِ یوسف بافتی پیراهنت را ...


 

پ.ن :

یک : شاعر این شعر آقای محسن کاویانی است.

دو : به سکه دو روی حجاب اجباری و نیز ولنگاری و نادیده انگاشتن مبانی فرهنگی و اخلاقی جامعه اعتقادی ندارم .

سه : حجاب فقط چادر نیست .

 

۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۹

نوشتن درباره این فیلم که توی جشنواره فیلم فجر دیدم حالا بعد از دو ، سه هفته شاید یک کم راحت تر باشه !

فیلمِ « دیدن این فیلم جرم است » اولین ساخته کارگردانش آقای رضا زهتابچیان است و با اینکه عنوان اولین فیلم را برای کارگردانش یدک می کشد به نظر من اثر قابل قبول و تاثیرگذاری از آب در آمده بود.

قصّه پرکششی داشت و من تا به آخر بر روی صندلی میخکوب شده بودم .

   

           

 

فیلم با صحنه تیکه اندازی چند دختر جوان و شُل حجاب به مرد میانسالی درون یک خودروی گران قیمت شروع شد اما چند لحظه بعد همان مرد به یک خانم محجبه ای که پشت چراغ قرمز در کنار خودرویش متوقف شد ، گیر داد ! ( اصلا این صحنه را نتوانستم هضم کنم )

در ادامه فردی که در صحنه های ابتدایی فیلم خود قربانی خشونت کلامی به نظر می رسید همان زن محجبه و چادری را به جرم اینکه سال ها پیش زنانی شبیه به او باعث مرگ همسرش شده اند به زیر مشت و لگد گرفت !

صحنه ای که در همان دقایق ابتدائی فیلم شوکه ام کرد اما فیلم داستان حجاب و حواشی آن یا داستان انتقام و عُقده های فروخفته نیست بلکه داستان آرمان های فراموش شده و آرمانخواهانی است که به افرادی محاسبه گر و سوداگرانی قهار مبدل گشته اند .

یکی از این آرمان ها که در طول فیلم ذهنم را درگیرکرد استقلال و موضوع نام آشنایی کاپیتولاسیون بود !

بهتر است بیش از این در مورد داستان فیلم نگویم چون فکر کنم جذابیت دیدن فیلم را کم کند .

در کل فیلم خوبی بود و از بازیگران شاخص آنچنانی در آن خبری نبود که شاید بشود گفت یکی از نقاط قوت فیلم از نظر من همان عدم حضور بازیگران شاخص و گران قیمت و توجه به داستان خوب بود.

لیندا کیانی هم در حد ۵ دقیقه در فیلم ظاهر شد .

 

            

 

از آن فیلم های سیاسی است که با هر نوع اعتقاد و مسلکی که آنرا ببینند مطمئنا ذهن بیننده را درگیر پیام هایش می کند.

پس توصیه میکنم فیلم را حتما ببینید !

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۰
سارا سماواتی منفرد