مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنان» ثبت شده است

 

بیایید فکر کنیم هر کدام از ما یکی مثل خودمون تو جهان موازی وجود دارد cool که همین خصوصیت های اخلاقی و رفتاری ما را دارد ولی شاید انتخاب ها ی متفاوت و دیگری در بزنگاه های مختلف زندگی داشته و حالا اون سارای مثل من که تو جهان موازی هست من دوست دارم چطوری باشه ؟

راستش امیدوارم او سارا رشته دیگه ای انتخاب کرده باشه و وارد یکی از زیر مجموعه های علوم انسانی مخصوصا رشته تاریخ و یا علوم سیاسی شده باشه و اگه هم قرار باشه کار کند حتما استاد دانشگاه باشد. blush

اصلا کاش تو شهری غیر از تهران باشد و تو یکی از روستاهای منطقه سوادکوه زندگی کند بخاطر اینکه هم خوش و آب و هواست و هم شرجی نیست. laugh

صبح ها اول بره ورزش و فرصت کافی برای دنبال کردن علایقش داشته باشه و مجبور نباشه هر روز صبح زود تو ترافیک بره سر یک کار کسل کننده .

امیدوارم اون سارا زودتر بچه دار شده باشه و سه ، چهارتا دختر و پسر قد و نیم قد هم داشته باشد. heart

اگه اون سارا پیانیست خوبی هم شده باشه واقعا معرکه هست و امیدوارم تو اون جهان بخاطر زن بودن جلوی علایق و خواسته هاش چه به زور و چه بواسطه نگاه های غلط سد نشده باشد. wink

امیدوارم بخاطر زن آفریده شدنش مجبور نبوده باشه زیر نگاه های مرد سالار خودش را ثابت کنه و آزار دیده باشه. angel

امیدوارم تو انتخاب هایش حداقل آزادتر بوده باشه و مجبور نبوده باشه همیشه بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند. surprise

همسرش بیشتر به افکارش اهمیت بده و اصلا شوهرش هم مثل اون عاشق تاریخ و سیاست باشه و هی باهم فیلم ببینند و کتاب بخوانند و بحث کنند و تا می توانند مسافرت به دور دنیا و شهرهای مختلف ایران بروند.

امیدوارم تو روستاشون آدم ها اینقدر به کار هم کار نداشته باشند و همه بهم دیگه محبت و عشق تقسیم کنند. smiley

امیدوارم با همسرش سر چیزای کوچیک جر و بحث الکی نکنند و شوهرش وقت و حوصله بیشتری داشته باشد. devil

خیلی خوب می شد سارا تو دنیای موازی تو این خانه های ویلای طور که کلی مرغ و خروس و درخت میوه تو حیاطش هست زندگی کنه و هر روز با صدای پرنده ها و نوازش نسیم خنک و با طراوت صبحگاهی که از لای پنجره وارد اتاق خوابشون میشه از خواب بیدار می شه و صبحش را شروع کند.

بهتره دیگه اون سارا را با زندگیش تو اون شهر خوش و آب و هوای کوچیک تنها بگذارم و برگردم به زندگی خودم آخه نازنین بچه ام داره بی تابی می کند ... فکر کنم باید عوضش کنم crying

 

این مطلب را به دعوت چالش یاسمن گلی بعنوان من دیگر در جهان موازی نوشتم.

۵ نظر ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۳
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

بانوی سربدار یک رُمان تاریخی دلچسب و شیرین به قلم آقای حمزه سردادور است.

اول اینکه مرحوم استاد حمزه سردادور(۱) از پاورقی نویسان حرفه ای مطبوعات در زمان حیاتشان بوده اند زمانی که پاورقی و داستان های دنباله دار تو مجلات و روزنامه ها حسابی مد بوده و یکی از عوامل جذب خوانندگان و آن دوره اثری از رسانه های مختلف صوتی و تصویری و اینترنت که ما الان داریم اصلا و ابدا نبوده و مردم خوابش را هم نمی دیدند.

بگذریم ...

این یعنی اینکه این کتاب ابتدائا بصورت پاورقی در مجله پر مخاطب اطلاعات هفتگی چاپ می شده است و سپس بصورت کتاب در آمده است و نکته دیگر اینکه زبان داستانی ساده و شیرینی دارد و بسیارخوش خوان است.

استاد توی این کتاب داستان قیام سربداران (۲) را در غالب یک رمان برای خوانندگان روایت کرده است که اگرچه بیشتر به حواشی داستانی پرداخته است ولی به نظرم آنرا خواندنی تر نموده و از حالت بیان خشک یک اتفاق تاریخی درآورده و حاوی نکات جالب و آموزنده خوبی هست.

من خودم اطلاعاتم در مورد نهضت سربداران در حد سریال پخش شده سربداران از تلویزیون بود و از آغاز و پایانشان در آن دوره مهم تاریخی یورش مغول چیزی نمی دانستم و بی گمان تاریخ سراسر درس و عبرت است.

جای این نوع داستان ها و روایات واقعا الان خالی است.

 

                                    

 

لذت متن :

 

 و علی کل التقدیر سربداران جلادت کاری از پیش بردند که تا انقراض عالم از صفحات روزگار محور نخواهد گردید و هر کس بر کیفیت و تهور و مردانگی ایشان وقوف یابد انگشت تحیر به دندان خواهد گزید و همه این ها را آزاده بانویی به نام آزاده با شجاعت و غیرتش رغم زد و جرقه و سر منشاء نهضت و قیام سربدران بر ضد مغولان متجاوز گردید.

 

                             یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای          یا مردوار بر سر همت نهیم سر

 

تاریخ سربداران را ببینید که اگر اینها نفاق و دو دستگی نمی داشتند و دولتشان روی قانون معینی استوار می بود مسلما با آن تعصب و شجاعتی که داشتند نه تنها سراسر ایران را مسخر خود می ساختند بلکه کشور گشا و جهانگیر هم می شدند.

 

تملق و چاپلوسی تاثیر سحرآمیزی در بعضی اشخاص دارد، عقل و هوش از سر بندگان خدا می رباید ، موم را بصورت سنگ خارا در می آورد و درویش افتاده حال و متواضع یک شداد متفرعن و مغرور می سازد.

 

 


(۱) متولد ۱۲۷۵ شمسی در شهر تبریز و درگذشت در سال ۱۳۴۹ شمسی

از آثارش می توان به همین بانوی سربدار (۱۳۴۳) ، داستان های علیمردان ( ۱۳۲۹ ) ، چشمه آب حیات (۱۳۳۲) ، کیمیاگران (۱۳۳۶) ، افسانه قاجار ، دختر قهرمان ( ۱۳۴۶ ) و انتقام زنان ( ۱۳۴۷ ) اشاره کرد.

 

(۲) قیام شیعیان مشرق ایران زمین بر ضد حاکمان مغول مابین سالهای ۷۳۶ تا ۷۸۸ قمری.

 

* این کتاب و تعدادی دیگر از کتاب های استاد در اپلیکیشن طاقچه بی نهایت هم در دسترس هست.

۳ نظر ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۲۱
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

رمان کلاسیک  «  بیداری  » را کیت شوپن (۱) در سال ۱۸۹۹ منتشر کرد. بیداری را باید یکی از پیش درآمدها بر ادبیات مدرن در آمریکا دانست و اثری در حوزه تفکرات فمنیستی اولیه محسوب کرد.

بیداری قصه زنی معمولی قرن نوزدهمی به اسم « اِدنا » است که با وجود داشتن همسر و دو فرزند و زندگی خوب خانوادگی و همچنین برخورداری از رفاه در اثر درگیر شدن در یک رابطه عاطفی خارج از روابط زناشویی از همسر خود دلزده می شود.

به نظرم او درک درستی از موهبت مادری و شکوه همسرداری ندارد و به سنت های جامعه پشت می کند و به تدریج دچار فروپاشی روحی و روانی می شود و مسیری منتهی به فنا را انتخاب می کند.

ما تو فرهنگمون خیلی رایج هست که میگیم ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان ... و این کتاب را من مصداق این سخن حضرت سعدی می دانم و دیگه اینکه راه و رسم غلط و ناصحیح و کژراهه سرانجام به کجا ختم می گردد.

        

                                            

راستش نمی دانم بخاطر سانسور متن بود یا اینکه کلا با مسیری که ادنا در پیش گرفت حال نکردم و کلا نتوانستم باهاش ارتباط بگیرم و مخصوصا از پایانش خوشم نیامد ولی به هر حال خواندش خالی از لطف هم نبود. اوایلش یک مقداری کسل کننده بود اما از اواسط که کنجکاو میشی که آخرش چه خواهد شد و نویسنده چی می خواهد بگوید داستان جذاب تر می شود.

در ضمن ترجمه این نسخه که من خواندم روان و خوب بود اما در مورد حذفیات نمی توانم نظری بدهم.

 

لذت متن:

 

آوای دریا اغواگر است ، پیوسته به نجوا ، به غریو و زمزمه ... مُصرانه جان را به غوطه در ورطه تنهایی فرا می خواند.

آوای دریا به جان سخن می گوید. لمس دریا لذت بخش است و تن را در آغوشِ نرم خود تنگ در بر می گیرد.

 

سرش را گذاشت بر روی شانه مادام راتنیوِل ، گُر گرفته بود ، صدای خودش و طعم نامعمول صداقت از خود بی خودش کرده بود

مثل شراب بود که از خود بی خودش می کرد یا مثل اولین نفس آزادی.

 

 

(۱) کیت شوپن نویسنده آمریکایی که ظاهرا در نوشتن این کتاب از تجربه شخصی خودش الهام گرفته است. ( ۱۸۵۰ - ۱۹۰۴ )

 


 

پ.ن

۱- دیروز که ولادت خانم فاطمه زهرا سلام علیها و روز مادر بود ، می خواستم بعد از مدتی که نبودم انتشار این مطلب جدید مصادف با این روز باشد اما دیگه چون از صبح رفتیم خانه مامان هامون و بعدش هم دیر وقت آمدیم موفق نشدم پس با تاخیر روز زن مبارک ((-:

۲- بهترین و ارزانترین و معنوی ترین کادویی که دیروز گرفتم چند شاخه گل نرگس از طرف همسر جان بود که خیلی بهم چسبیدش البته بگم که تنها کادوم هم نبود ((-:

۳- این چند وقت که نبودم واقعا حال و حوصله نوشتن نداشتم و ترجیح می دادم سکوت کنم تا در این فضای غبارآلود هر چیزی را بدون کمی تامل و اندیشه بلافاصله به چیز دیگری تعبیر نکنند.   ««  از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما ...  »»

۴- حتی اگر از کتابی خوشم هم نیاید چون قرارم بر این هست که هر کتابی خواندم در موردش بنویسم پس حتما یک پست بهش اختصاص پیدا می کند.

۲ نظر ۲۳ دی ۰۱ ، ۲۰:۴۷
سارا سماواتی منفرد

 

اول

  در میان همه سر و صداهای دیروز از چهلم م ه س ا ام ی ن ی گرفته تا حمله تروریستی ناگهانی داعشیان در حرم حضرت شاهچراغ (ع) در شیراز ، فروریختن متروپل آبادان برای سومین بار و کشته شدن یک نفر دیگر در این حادثه دیگر از آن تراژدی هایی بود که دیگر تراژدی هم نیست و بیشتر به کمدی سیاه شباهت دارد.

کمدی سیاه بی تدبیری و رها شدگی !!

کمدی سیاهی که نگاهی عمیق و متفکرانه به آن نشان از فاجعه ای به مراتب بزرگتر و محتوم دارد.

 

دوم

حضرت حافظ می فرمایند :

 

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهرُوی ، که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خُرام کجا می روی ؟ بایست

غَرِّه مشو که گربه زاهدنماز کرد

 

سوم

نقل قولی از شاعر فلسطینی غسان کنفانی:

 

اتعرفین ما هو الوطن یا صفیة؟

الوطن هو الا یحدث ذالک کله !

 

می دانی وطن چیست صفیه خانم ؟

وطن یعنی این که نباید همه این اتفاقات می افتاد ...

 

چهارم

استاد شفیعی کدکنی هم می فرمایند :

 

 گون از نسیم پرسید

به کجا چنین شتابان؟

دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری ؟

ز غبار این بیابان

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.

سقرت به خیر !

اما ، تو و دوستی خدا را

چو از این کویر به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها

به باران

برسان سلام ما را ...

 

 

۱۰ نظر ۰۵ آبان ۰۱ ، ۲۰:۴۰
سارا سماواتی منفرد

 

این نوشته چالش برانگیز و بدنبال پاسخ و نگاه های دیگر است.

زن ، زندگی ، آزادی  که امروز فضای شهرهای ایران را در می نوردد شعار نسلی است که من و هم نسل های من یا به کل انکارشان می کنیم و از فرط تعجب و غافلگیری انگشت به دهان می گزیم و یا در سوی دیگر ماجرا سر و دست برایشان می شکنند و تحسینشان می کنند .
ما متفاوت بودیم و معتقد و باورمند به ارزش های دینی و اخلاقی و حالا نسلی آمده که این باورها و اعتقادها را به ترس تفسیر می کنند.

چیزی این وسط فرو ریخته یا در حال فروریختن است .

آیا ما واقعا نسلی هراسان بودیم ؟

من اعتراف می کنم به ترس از ساده ترین و بدیهی ترین و عادی ترین چیزهایی که الان از نگاه بسیاری کاملا مضحک به نظر می رسند و مدت ها است که دیگر برای خیلی ها اصلا ترسناک نیستند ... اصلا مقدس و مهم پنداشته نمی شوند.


ترس و اضطراب همیشگی از احساس خطا و گناه
ترس از اینکه متفاوت باشی و عادی به نظر نرسیم.
ترس از قضاوت شدن های ناعادلانه دیگران
ترس از خنده ناگهانی و لبخند زدن
ترس از جلب توجه و اینکه آیا درست نشسته ایم یا نه ؟

وحشت کم شدن موی پشت لب و برداشتن ابرو
ترس و اضطراب عقب رفتن روسری و نمایان شدن موها
ترس از اینکه لحن صدایمان چگونه است؟
ترس بلند شدن یک شبه ناخن دست ها

ترس از جدی گرفته نشدن و ضعیفه بودن و جنس دوّم بودنت

ترس از هم کلامی و دیده شدن با جنس مخالف غیر آشنا

ترس از بَدنت

ترس از تبیض ها
ترس از خیلی چیزهای دیگر که نمی شود گفت ...

 

جامعه و قوانین و سنت ها هم بی تاثیر نبودند. بخشی از این ترسها بجا و بخشی دیگر نابجا و تحمیلی و بدعت گذاری بودند.

بدعت هایی که معلوم نیست از کدام ناکجا آبادی و توسط چه کسانی به چه قصد و نیتی ترویج داده می شدند ؟


یادم می آید سال اول دبیرستان(۱)روزی را که بخاطر پوشیدن ناخواسته و از روی غفلت جوراب سفید پای تخته و بخاطر چغلی یک همکلاسی حسود به ناظممان درمقابل سایرین تنبیه شدم و بخاطر این توهین و تحقیر مدت ها یک احساس گناه عجیبی داشتم و مدام خودم را نکوهش می کردم و آدم بی ارزشی می دانستم .
بیم از نگاه و قضاوت دیگر بچه های مدرسه تا مدت ها جسم و روحم را می فرسود.
مدت ها گوش گیر بودم و تمایل به حضور در جمع را نداشتم.


این ها را گفتم که فقط به تفاوت نسل کنونی و آزادی ها و آسایشی که الان دارند با آنچه ما تجربه کردیم اشاره کوچکی کرده باشم به همین دلیل نسل های بعدی به مرور اعتماد به نفس و بالطبع عزت نفس بیشتری دارند چون محدودیت های چشمگیر کمتری داشته اند و در مدارس اصلا طعم تنبیه بدنی معلم ها و تحقیرات کلامی و غیر کلامی را نچشیدند و حرفشان همه جا در خانواده و جامعه بویژه مدارس خریدار داشت و نازشان را کشیدند و صد البته زندگی در بستر فضای مجازی و انفجار ارتباطات آنها را در معرض انواع بینش ها ، خرده اندیشه ها و آگاهی ها قرار داد.

 

کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست(۲) ...

 

 

(۱) در دبیرستان ما پوشیدن جوراب نازک و سفید ممنوع بود و در ابتدای سال جزو یکی از تعهداتی بود که پایش را هم ما و هم اولیائمان برای رعایتشان امضا می کردیم !

(۲) مصرعی از خواجه حافظ شیرازی

۹ نظر ۱۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۲۵
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد فیلم ...

 

مجبوریم ساخته رضا دُرمیشیان را دوست داشتم.

فیلم همچون کارگردانش جسور و بی پروا و آگاهی بخش است و تنها فیلمی قصه گو نیست و دغدغه دارد و بیننده اش را درگیر می کند.

فیلم هایی را که بازتاب واقعیت های اجتماعی هستند و بقول معروف عریان به سراغ حقایق می روند و با بیننده لاس نمی زنند و تحمیقش نمی کنند را دوست دارم.

 

                                        

 

بعنوان بیننده بازی نگار جواهریان بعنوان گودمن فیلم دیدنی بود و درست در نقطه مقابل مجتبی پیرزاده مظهر همه رذالت ها و سیاهی ها .

درمیشیان اصلا در فیلمش طرفین داستان را تطهیر نمی کند هرچند که هر دو قربانی شرایط و تقدیر سیاهشان هستند.

بد نیست کوتاه در مورد داستان فیلم  ( البته بصورتیکه موجب لو رفتن کل آن نشود )  هم اشاره کنم که روایت کننده داستان زنی کارتن خواب و بی هویتی ( گل بهار ) است که معشوقش از ۱۲ سالگی استعمارش کرده و او را وسیله بهره کشی جهت فروش بچه قرار داده است و حالا قصد دارد برای خرید آزادیش او را جهت فرزند آوری به مرد میانسالی که می خواهد بچه از آن خودش باشد با بازی آقای بابک کریمی اجاره بدهد و داستان اصلی از همین جا شروع میشود و گل بهار متوجه می شود که دیگر بچه دار نمی شود اما چرا ؟؟؟ این شروع درام پرکشش با سوژه ای متفاوت است .

سه زن فیلم یعنی سارا که یک وکیل جوان و آرمانگراست ، گل بهار و خانم دکترپندار هر کدام نماینده قشری از زنان جامعه هستند.

 

                                        

 

سارا که نماینده زن مستقل و آگاه است و قوانین از دید او جنبه زن ستیزانه اشان بالا است و حامی زیر پوستی مجرمان هستند را بر نمی تابد.

گل بهار نماینده زن فقیر ، قربانی و سر در گــُم که هیچ از حق و حقوقش نمی داند و تحت بهره کشی مردی حیوان صفت است.

خانم دکتر پندار زن فهمیده و آگاهی است که با واقعیت های جامعه کنار آمده و می داند مشکلات همیشه راحل درستی ندارد و با تفکر خاص خود می خواهد مشکلات را پاک کند.

مردان فیلم هم یا کاملا بد و شریر هستند یا در طرف خوب ماجرا  و البته بعضی ها هم بی تفاوت و خاکستری  ((-:

بیشتر چیزی نمی گویم و امیدوارم اگر دیدید بیایید اینجا و در موردش بنویسید .

آخر اینکه مجــبـــوریــم هرچند سیاه اما دیدنی و تامل برانگیز هست.

 

پ.ن

من فیلم زیاد می بینم اما همه را در اینجا پیشنهاد نمی کنم !

 

۵ نظر ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۴۵
سارا سماواتی منفرد