مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذشته های دور» ثبت شده است

 

یکی از جلوه های محرّم و عزاداری پسر پیامبر خدا نذری دادن و نذری خوردن بود.

 

سال ها پیش دقیقا یادم نیست چه سالی بود یکی از ظهرهای عاشورا بود و چیزی به ظهر نمانده بود. همراه با زن های دیگر که پشت دسته محلمون حرکت می کردند من هم می رفتم و همراه با نوحه خوان دسته زمزمه می کردم. بیشتر تو دنیای خودم بودم و به مساله ای که تصوّر می کردم به این زودی ها گره اش باز نخواهد شد فکر می کردم . توی دلم به خودم گفتم الان ظهر عاشورایی بهترین وقته که از آقا امام حسین کمک بخواهم که خودش مشکلم را حل کنه.

دیگه ظهر شده بود و وسط میدان چند تا دسته عزاداری بهم رسیده بودند و نوحه خوان ها حسابی شور ورشان داشته بود و مردها بلند بلند یا حسین ... یا حسین می گفتند که رفتم دور از جمع یک گوشه ای خلوت تر کنار خیابان وایسادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و چشمانم را بستم و تو دلم گفتم یا امام حسین ... همان جا با امام کلی درد دل کردم و گفتم که سال دیگه ظهر تاسوعا شله زرد می پزم.

چند ماه بعد حاجت روا شدم اما همیشه آن ظهر عاشورا و حرفایی که زده بودم جلو چشمم بود. یک روز رفته بودیم خانه عمه ام که حرف افتاد و رسید به نذری پختن و عمه جان وقتی فهمید برای ظهر تاسوعا نذر دارم گفت که من هم تا بتوانم و زنده باشم تو نذریت شریکم و از این به بعد صبح های تاسوعا میایی اینجا و وسایلش را که خریدی میاری و کم و کسری هایش هم با من و کمک می کنی باهم دیگ شله زرد را بار می گذاریم.

خلاصه ده سالی این برنامه روزهای عاشورای من بود و می رفتم خانه عمه و شله زرد را عمه جان بار می گذاشت و من هم کمکش می کردم و بعد هم بیشترش را تو در و همسایه و مقدار کمترش را هم بین عزادارها که از کوچه می گذشتند پخش می کردیم اما هیچ وقت درست و حسابی و تو مقیاس زیاد پختنش را یاد نگرفتم ( الان غصّه اش را می خورم و به تنبلی خودم لعنت می فرستم )

تا اینکه رسیدیم به داستان کرونا و محدودیتهایش و از طرفی عمه جان هم دیگه توانایی سابقش را نداشت و نمی توانست طولانی سرپا بایستد. این ها یک طرف و طرف دیگرش هم گرانی مواد غذایی و مخلفات یک شله زرد خوب را بهش اضافه کنید ... نمی دانم چی شد با اینکه به عمه گفتم شما فقط نگاه کن و به من فقط بگو چیکار کنم اما دیگه زیر بار نرفت.

تهش این شد که دیگه شله زرد نپختیم.

نه اینکه نخواهم نشد که بپزم

باز هم میگم محرّم ها بود و نذری هاش و الان دیگه اصلا رنگ و بوی سابق را ندارد و من هم دیگه از آن روز دیگه توی صف برای گرفتن نذری نرفتم.

 

۵ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۷
سارا سماواتی منفرد

 

 ... پیشنهاد یک کتاب خوب ...

 

فکر کنم بهتر است همین اول خودم را لو بدهم و بگویم که رمان « یک پرونده کهنه » (۱) نوشته آقای رضا جولایی(۲) نویسنده خوب و صاحب سبک معاصر را دوست داشتم و از خواندنش هم خیلی لذّت بردم و هم به اطلاعات تاریخی و هم آگاهی های خودم اضافه شد.

داستان وقایع این کتاب در تهران سال ۱۳۲۶ می گذرد ، همان سالی که محمد مسعود(۳) ترور شد که مصادف با اوج فعالیت ها و و برو بیای حزب توده بوده است و از زبان سوم شخص محدود به ذهن کاراکترهای داستان روایت می شود. نویسنده تمام تلاشش را جهت کاویدن ذهنیت ها و دلمشغولی های آدم های داستانش می کند و اینکه آیا آنها واقعا نیتی آرمان خواهانه دارند ؟؟؟

جولایی علاقه خاصی در کنکاش در تاریخ و آمیختن شخصیت های واقعی تاریخی معاصر و گاهاً افراد خیالی با هم برای روایت تاریخ و وقایع آن دارد.

رضا جولایی همیشه هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام رُمان هایش را راضی می کند.

او در جایی در پاسخ به این علاقه می گوید :

 

ما همچنان در همان دوران تاریخی داریم درجا می زنیم ، آن دوره منفک از روزگار ما نیست و نگرش ما به جهان هنوز شبیه آن دوران است .

 

نمی خواهم مطلب را بیشتر از این طولانی کنم اما خواندن این کتاب را اگر به کتاب های تاریخی و تاریخ معاصر علاقه مند هستید و هم داستان خوب و خوش روایت و تامل برانگیز دوست دارید و هم داستانی که شاید کمتر در موردش شنیده باشید و براتون تازگی داشته باشد حتما خواندن این کتاب را توصیه می کنم.

 

لذت متن :

 

می گویند کسانی که می خواهند با شتاب بشر را نجات دهند دشمن بشریت خواهند شد.

می گویند تعصب عقیدتی اسارت می آورد و می گویند وقتی اندیشه انسان منزوی شد انسان با خودش هم بیگانه می شود.

 

 

ملت خواب است و دوست دارد خواب باشد و خواب ببیند ، دوست ندارد کسی خوابش را بهم بزند. تازه وقتی بیدار می شود هم هنوز خمار است و درست و حسابی درست و غلط را نمی بیند !

و تازه درست و غلط چیست ؟؟!

 

 

ما زن ها شاید تا به حال درک کمتری از زمانه و جهان خود داشته ایم ، شاید به دلیل آنکه شما مردها می خواهید یک تنه جهان را بچرخانید و شاید به این دلیل که از ازل مادر خلق شده ایم ، و شاید هم شما فرصت دانستن را از ما گرفته اید اما ما حسابگرانه تر از شما به زندگی نگاه می کنیم و این عمق و حسابگری را از آن مادربزرگ هایی که قرن هاست رنج بیشتری از زندگی بر دوش آنها بوده است به ارث برده باشیم.

 

                                                   

 

(۱) رمانی تاریخی - اجتماعی پیرامون ترور محمد مسعود و وقایع منجر به آن و نقش حزب توده و برنده اولین دوره جایزه ادبی احمد محمود.

(۲) آقای رضا جولایی نویسنده صاحب سبک کشورمان و متولد ۱۳۲۹ که آثار چاپ شده اش  به غیر از کتاب یک پرونده کهنه عبارتند از « حکایت سلسله پشت کمانان »، « جامه به خوناب »، « شب ظلمانی یلدا »، « حدیث دردکشان »، « تالار طرب‌خانه »، « جاودانگان »، « نسترن‌های صورتی »، « باران‌های سبز » و « سیماب و کیمیای جان » ، « پاییز ۳۲ » .

(۳) محمد مسعود روزنامه نگار ایرانی متولد ۱۲۸۰ ه.ش در شهر قم و مدیر روزنامه  مرد امروز   که بیان صریحی داشت و مقالات انتقادی و افشاگرانه تند و تیزی در روزنامه اش منتشر می کرد.

 

پ.ن

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۳:۳۳
سارا سماواتی منفرد

امروز مصادف با سوم شهریور و حمله متفقین به ایران در سال ۱۳۲۰ یعنی حدود ۸۰ سال پیش است.

این ماجرا ابعاد جالب و زوایای قابل بررسی زیادی دارد.

همه کم و بیش از غافلگیری کشور از حمله متفقین و سپس مرخص نمودن پرسنل نظامی و دستور عدم مقاومت به سربازان توسط سرلشکر احمد نخجوان که از طرف اینگلیسی ها هماهنگ شده بود اطلاع داریم ولی بودند ایرانیانی که در همان بدو حمله بیگانگان از خود وظیفه شناسی و شایدم عشق به میهن قابل تحسینی به یادگار گذاشته اند.

پل جلفا یکی از نقاط مرزی بین ایران و شوروی سابق بود که در آن تاریخ خاص سه ژاندارم ایرانی بی خبر از طوفانی که در راه است از این نقطه مرزی کشور نگهبانی می کردند.

نقل است که این سه تن وقتی با حمله روسها مواجه می شوند با توجه به موقعیت جغرافیایی ۴۸ ساعت در برابر آنان مقاومت می کنند شاید در مورد این قضیه غلو شده باشد اما اینکه پس از شهادتشان فرمانده مغرور لشکر روسی ژنرال نوویکف مامور به عبور از پل جلفا وقتی می فهمد در مقابلش تنها سه نفر ایستادگی نموده بودند و لشگر او را برای مدتی در پشت این پل زمین گیر کرده اند دستور می دهد این سه تن یعنی سر جوخه ملک محمدی و سربازان سید محمد راثی هاشمی و عبدالله شهریاری را با احترام و به شیوه مسلمانان در کنار پل آهنی به واسطه چوپانان ایرانی در آن ناحیه دفن نمایند و هنوز هم با گذشت این همه سال مزارشان در کنار پل رودخانه ارس وجود دارد.

 

                                     

 

تاریخ ایران آکنده از این دلیری ها است و نمونه های زیادی می توان یافت.

۱۶ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۲۵
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

عاشق تاریخ و روایت های تاریخی هستم اما راستش تا حالا تجربه خواندن کتابها و داستانهایی را نداشتم که با دستکاری در رویدادهای گذشته آنرا طور دیگر روایت می کنند .

رمان  شاه   ۱۲۹۸ تهران ، ۱۳۵۰ شیراز  اولین اثر حنانه سلطانی حرکت جسورانه ای در تغییر رویدادهای تاریخی و ساختن قصه ای جدید از آن بود.

حنانه سلطانی به شکل جذابی علیه تاریخ دست به کار شده است و داستانش از تعلیق و کشش خوبی برخوردار است.

این کتاب هم از مجموعه کتابهای قفسه آبی ( قصه گو و جریان محور ) نشر چشمه و نسبتا کم حجم در حدود ۱۴۷ صفحه است.

در مورد داستانش فقط اشاره کنم که در این کتاب در طی جشن های دو هزار و پانصد ساله شاه ترور می شود !

راوی داستان در واقع تصویربردار فیلم مستندی است که قرار است راوی این جشن ها باشد.

ناگهان هم چیز بهم می ریزد و شاه به قتل می رسد و لذت کشف ماجرا باشد در فضایی توطئه آمیز همراه با نام هایی آشنا و خیالی اگر کتاب را خواندید.

 

                                      

 

کتاب را با اینکه اولین اثر نویسنده اش بود دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم در آخر با اینکه روایتی ضد تاریخی داشت اما کنایه ای به واقعیت هم در آن وجود داشت.

۳ نظر ۱۳ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۰
سارا سماواتی منفرد

 

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم

که اگر زود اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود

دلم از هرچه و هرکس که بگویی سیر است

سایه ای مانده ز من بی تو که آینه هم

طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است

کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی

که چگونه نفسم با غم تو در گیر است

تارهای نفسم را به زمان می بافم

که تو شاید برسی ، حیف که بی تاثیر است ...

 

شاعر : سوگل مشایخی

 

 

۴ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۰۸:۴۷
سارا سماواتی منفرد

می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟

من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.

۱۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۵۰
سارا سماواتی منفرد