مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذشته های دور» ثبت شده است

 

اولین چادر مشکی من یک هدیه بود !

هدیه ای ویژه به واسطه یک سفر !

چادر تو زندگی من خیلی یک دفعه ای آمد و خیلی آهسته و آرام جایش را برای همیشه در دل من باز کرد و همیشگی شد  ...

این قشنگ ترین تحول ماندگار در زندگی من و ماجرای آن از شیرین ترین خاطراتم هست ...

 

۱۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۰
سارا سماواتی منفرد

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...

آن زمان که پدر تنها قهرمانم بود !

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد ...

شانه های پدر بالاترین نقطه کره خاکی !

تنها درد من ، زخم زانوهایم !

بدترین دشمنم ، دختر عموی حسودم .

تنها چیزی هایی که می شکستند ، اسباب بازیهایم بودند .

آرزوی بزرگم داشتن یک دوچرخه جدید قرمز رنگ !

بزرگترین تجربه ام از استرس دیده نشدن موقع ناخنک زدن به خوراکی های یخچالمان !

و معنای قهرم تا قیامت ... خداحافظ تا فردا بود !!

۸ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۵
سارا سماواتی منفرد

آن ساعت طبق برنامه کلاس دوم (ج) دبستان دخترانه مکتب صادق دیکته داشتیم.

من و بقیه همکلاسی هایم در حال نوشتن دیکته لغات بودیم . خانم معلم لغات را تک تک و بصورت شمرده می خواند و در طول و عرض نیمکت ها قدم می زد.

من سر میز کنار پنجره نشسته بودم و سرم بر روی دفتر دیکته ام بود.

۹ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۴۹
سارا سماواتی منفرد