مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

 

گردش در چین و شکن های گذشته طعم غریبی دارد ، شیرین است و دلتنگ کننده .

گاه خودت را تحسین می کنی و گاه ملامت.

خاطرات مثل عکس های سیاه و سفید است با ته رنگ قهوه ای یا سبز که تو را با قدرت جادویی خود به گذشته می کشاند ، آن سان که آرزو می کنی لحظه ای بتوانی در آن ایام باشی ، حال آن که می دانی زمان هیچگاه به عقب باز نمی گردد و اندوه جانت را در بر می گیرد ...
آن نگاه هایی که از گذشته به تو خیره شده اند ...

آنهایی که دیگر نیستند ...

آن روز سیزده فروردین کنار یونجه زار ...

آن میهمانی ...

مردی که تاری به دست دارد ...

آن یکی که به تو می خندد ...

یکی سال هاست مرده و دیگری گیسوی پر چین و شکن و معطرش سپید شده و سومی هیچ از گذشته به یاد نمی آورد و تو هنوز همه ی آن ها را به یاد داری ...

 

 

از صفحه ۷۹ کتاب « برآمدن آفتاب زمستانی » نوشته استاد رضا جولایی ( نشر چشمه )

 

 

پ.ن

هوا گرفته است و پشت بند آن هوای دل من هم مثل هوای شهر خاکستری و سربی رنگ گرفته است ... همین دیگه ... حرفی نیست  و این شعر ...

 

 هوا بد است ...

 تو با کدام باد می روی ؟

 چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را

 که با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو  وا نمی شود ...

 

شعر از آقای هوشنگ ابتهاج

 

۱ نظر ۱۳ آذر ۰۲ ، ۱۹:۵۲

 

دلم می خواست در عصری بودیم

که بر گلُ شعرُ بوریا وُ زن ، سِتم نبود !

ولی افسوس !

ما دیر رسیدیم !

ما گل عشق را جستجو می کنیم،

در عصری که با عشق بیگانه است !

 

شعر از نزار قبانی (۱)

 

(۱) نزار قبانی شاعر سوری اصل متولد ۱۹۲۳ که در ۷۵ سالگی به دلیل بیماری قلبی چشم از جهان فروبست و به شاعر زن و عشق معروف می باشد.

۵ نظر ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۰

 

دوباره تکرار شد !

این بار بهانه اش ٬ بهانه در بهانه بود ...

 

درد داشت ؟ ... نه !!

قلبم به درد آمد ...

 

سیب سرخ گونه هایم به کبودی زد

قطره اشکی آهسته غلطید ...

 

من هنوزم لبریز چشمهایش

اما او در اندیشه گسستن

 

 

۵ نظر ۰۳ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۵
سارا سماواتی منفرد

 

آقای محترم

باد در گوشتان چه گفته ؟

که تاریخِ چشم هایتان را

به جغرافیای آغوشتان ختم کرده اید

 

از بها تا پاییز

سال هاست دریچه خوشبختی را بسته اید

و

بی هیچ توضیحی رفته اید ...

 

 

پ.ن

این شعر از خانم مژده لواسانی و از کتاب مجموعه شعر ایشان  به نام " به چهل سالگی ات رسیده ام  " است.

۵ نظر ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۵

این سالها

که گفته گذشته ؟

موهایت کو ؟

 

کدام ستاره شوم

خبر از خوشبختی تو و

آرامش من

در همه این سال ها می دهد ؟

 

دخترت را که صدا می زنی

بغض می کنی؟

چرا ؟

 

پ.ن

این شعر از خانم مژده لواسانی و از کتاب مجموعه شعر ایشان  به نام " به چهل سالگی ات رسیده ام  " است.

 

۵ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۷

 

روز به شب میرسد و شب به روز

احساس خالی می شود از احساس

خشم طغیان نمی کند

اشک فرار نمی کند از کاسه چشم

خنده روی لب نمی نشیند

خاطرات شیرین تلخ می شود

خاطرات تلخ ، شیرین

خواب پر از هواست

مرگ زنده می شود

و زندگی می میرد

و این من ... !

و این سیاه چال من بی من می شود .

 

پ.ن

پس کی از دست کرونا خلاص می شویم ؟ احساس می کنم تیرگی ها و اندوه دلتنگی اطرافم دو چندان شده و قدرت تحرک ندارم .

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۰:۰۹
سارا سماواتی منفرد