مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

دارالمجانین

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۰ ب.ظ

 

پرده اول :

شب قبل حسابی بحثمان شده بود و با اوقات تلخی خوابیدیم و صبح هم خواب ماندم و چون دیرم شده بود با استرس از خانه زدم بیرون ، تو خودم بودم و داشتم به حرفای دیشب علی فکر می کردم که صدای گرمپ برخورد یک چیزی به ماشین مثل یک پتک خورد تو سرم .

تو حالت گیج و ویجی و شوک برخورد بودم و قلبم داشت می آمد تو دهنم که از آیینه دیدم یک پژو از پشت زده به من تا آمدم به خودم بجنبم و کمربند ایمنی را باز کنم و بیام پایین ببینم چی شده دیدم راننده پژو آر دی نقره ای با چابکی خاصی و کمی هم دست پاچگی دنده عقب گرفت و با سرعت زیادی گاز داد و رفت !!

من ماندم گیج و مبهوت و صدای بوق ماشین هایی که تازه به صحنه رسیده بودند و بد و بیراهش را به من می دادند که چرا راه را بسته ام !

یکی هم شیشه را داد پایین و گفت : " شما ها را چه به رانندگی !! "

پرده دوم :

امروز با بدبختی و کلی التماس و خواهش مرخصی گرفتم تا به چند تا از کارهای عقب افتاده برسم شکر خدا هرجا رفتم یک سنگی انداختن جلو پام و کارهایم اصلا انجام نشد .

 

پرده سوم :

گفتم حداقل همراه بانک ملّتم را فعال کنم پس از کلی معطلی و واستادن تو صف رسیدم جلو باجه الکترونیک از قبل فرم را پر کرده بودم و آماده بود با کارت ملی تحویل متصدی دادم پس از چند دقیقه که کارهای دیگه ای انجام داد و یکنفر را هم با عزت و احترام تا بیرون در بانک همراهی کرد آمد و گفت :

" مهرتان کو ؟ " گفتم کدام مهر ؟؟ گفتش: " خودتان دستور دادید !! " گفتم: " آقای محترم آن مهر مربوط به دسته چِک حقوقی من هست ، چه ربطی به در خواست فعال سازی همراه بانک و رمز پویا دارد ! "

خلاصه سرتان را درد نیاورم انجام نداد که نداد ، آخرش بهش گفتم : " بگید نمی خواهم کارِت را انجام بدهم دیگه چرا بهانه بیخودی می گیرید ."

 

با کلی خستگی و سردرد و از همه مهمتر دست از پا درازتر برگشتم خانه و تو را برگشت همش به این فکر می کردم که عجب دیوانه خانه ای هست این شهر ...

 

پ.ن :

من هم کارمندم اما همیشه سعی می کنم مردم را اذیت نکنم اما نمی دانم بعضی ها چرا  ؟؟

( آن جمله را ببخشید بکار نمی برم چون خیلی عصبانی هستم ؛ خودتان هرچی دوست داشتید جای خالی را پر کنید )

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۸
سارا سماواتی منفرد

دل نوشت

روزمرگی های من

نظرات  (۸)

۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۲۳ اشکان ارشادی
سلام
در این مدتی که عمر گرفتم از خدا ، هم کارمند وظیفه شناس دیدم و هم کارمندی که واقعا کار نمیکنه و نانش حلال نیست.
برخی از کارمندها واقعا رفتار خوب و کار عالی دارند ولی برخی متاسفانه.....
در مورد رانندگی هم بگم که متاسفانه سواستفاده کن زیاده ، مردم روس کشور روسیه جلوی ماشینشان دوربین نصب می‌کنند تا بتوانند ثابت کنند که چه شده ؟؟ مطمئنا آنجا هم از این زرنگی ها بوده! که مردم راه را در نصب کردن دوربین دیدند. دوربینی که علاوه بر ضبط بیرون ، محیط درون رو هم فیلمبرداری میکنه ، دوربین گرد و دواری جلوی داشبورد ماشین وصل می‌کنند.
مردم ما هم اصلا به عمق ماجرا توجهی نمی کنند و متاسفانه فقط دهان رو باز می‌کنند.
خودتان رو نگران نکنید ، چون برای زندگی باید اعصاب پولادین داشته باشید ، برای ما هم زیاد پیش میاد ، فردوسی میگه : زندگی جنگست جانا ، بهر جنگ آماده شو!!!
پاسخ:
سلام

ممنون از نظرتون

اما فکر کنم اون جنگی که فردوسی گفته سر چیزای مهم و اصولی بوده نه سر چیزای الکی و بی خود.

گرچه شاید پر بی راه هم نباشه
۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۲۴ سیّد محمّد جعاوله
قلم خوبی دارید
پاسخ:
سلام

ممنون از شما نظر لطفتون هست .
۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۲:۲۵ جناب منزوی
ظاهراً روز خوبی نبود
پاسخ:
سلام
همه روزها خوبند 😊 حتما ما متوجه اش نیستیم 🙄
۲۹ آذر ۹۸ ، ۰۱:۲۰ سارا سماواتی منفرد
بعضی روزها دقت کردید کارها رو روال نیست و این از همان روزهای خاص بود البته بگم این باعث نشد که من بقول آقای ارشادی نگران بشم یا اینکه بقیه روز را هم با دست خودم به تلخی بگذرانم به هر حال زندگی در جریان است و باید زندگی کرد .
۲۹ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۳ کارمند مجرد
ان شالله روبراه باشید
پاسخ:
سلام
ممنون .

۰۷ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۳ حسن مجیدیان
عجب. بله روزهای خدا هیچ کدوم بد نیستن. لاتسبوا الدهر...
خدا صبر بده.
پاسخ:
سلام

بله شاید تو همان حوادث هم خیری نهفته باشد.
خدا بد بنده اش را نمی خواهد .

ممنون
۱۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۹ بانو رضوی
سلام عزیز بدو خوب زیاده آره قبول دارم بدا اونقدر زیادن که خوبا بچشم نمیان ولی نمبشه گفت اصلا نیست چه میشه کرد باید ساخت بالاخره کار بانکیتون راه افتاد آجی؟؟راستی قلمتون پربرکت جذاب بود فقط انتهای هر سه پلانو خوبه که تو بخش آخرش جمع بندی کنید که هر سه قسمت نتیجش چی شد
پاسخ:
سلام عزیزم

مرسی ...

آره چند روز بعد رفتم یک بانک دیگه اونجا کارم را انجام دادند و رفتارشان واقعا متفاوت بود .

شک نمی کنم که آدم های خوب هم هستند و از بدها تعدادشون خیلی خیلی بیشتره اما بعضی روزا شاید برات اتفاق افتاده اون روز روزت نیست همه جا جلوت چراغ قرمز هست.

نتیجه اش را گذاشتم به عهده خواننده که اونا بگن   ((-:
۱۴ دی ۹۸ ، ۱۷:۱۰ بانو رضوی
موافقم فقط باید صبر کنیم پشت چراغ قرمز تا سبز بشه به همین سادگی😉😉فقط اینطور میتونیم ببینیم که همچیز هر چقدر هم بد و سخت باشه یه صبر کردنی اگر باشه که دایمی هم باشه چراغ سبز شدنی هم هست که هر ازگاهی سبز میشه فان الله مع العسر یسرا موفق باشی عزیزجان
پاسخ:
سلام
راست می گی واقعا کمی صبر و حوصله نباید عجول بود.
ممنونم ،🤣🌻🌻🌻🌻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">