مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

دیدار در سامِراء

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۳۰ ب.ظ

 

بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.

به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.

شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.

بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هستم.

عزرائیل به او گفت : بپرس !

بازرگان گفت : صبح که از خانه بیرون آمدم و تو را دیدم چرا با تعجب و حیرت زده مرا نگاه می کردی؟!

عزرائیل گفت : برای اینکه وعده دیدار با تو در سامراء داشتم و هنگامی که تو را در بغداد دیدم متعجب شدم !!

آنگاه عزرائیل جان بازرگان بگرفت ...

 

نتیجه این داستان با شما ...

 

 

۹۸/۰۶/۲۱

نظرات  (۱)

عجب...شبیه این داستان رو درباره یکی از اصحاب سلیمان نبی شنیده بودم...
نتیجه اینکه "أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ/ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﻠﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺗﻔﻊ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ، ﻣﺮﮒ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻰ ﻳﺎﺑﺪ . (النسا/٧٨) "
پاسخ:
بهترین نتیجه ای که میشد گرفت .
از مرگ و قسمت گریزی نیست.
ممنون بابت حضورتان و یادآوری این آیه از کلام اللهی.