مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

 

اگر یک سرچ تو اینترنت در مورد  برای داشتن یک زندگی موفق باید چکار کنیم؟ بزنیم کلی مقالات جالب و کلی راهکار و کلی جملات قشنگ قشنگ براتون نمایش داده می شود که خوب می توانید امتحانش کنید و من هم قصد تکرار این جملات کلیشه ای را ندارم که شاید از حوصله این مطلب هم خارج باشد .

ولی من اگر بخواهم بهترین نکته از تجربه زندگی مشترک خودم را در اینجا خیلی کوتاه و خلاصه و جمع و جور بگویم این هست که سعی کنیم با همسرمون « رفیق » باشیم و زندگی خانوادگیمان و مسائلمون در چارچوب خانواده را مبنایش را بر « صداقت و شفافیت » قرار بدهیم حتی اگر دیگرانی باشند که بگویند همه چیز را در نباید به یکدیگر بگویید.

این خود خط بطلانی بر تمام سوءتفاهم ها و اختلاف ها است که حرف بزنیم و درونیات و افکارمون را بصورت واضح و شفاف مطرح کنیم.

در ضمن « ما » باشیم نه « من » یا « او » .

با تمام توان تلاش کنیم « ما » را تحقق ببخشیم و به همدیگر احترام بگذاریم.

 

پ.ن

ممنون از  وبلاگ روزهای تبعید  برای دعوت به نوشتن در ادامه این جمله  « برای داشتن یک زندگی موفق باید چکار کنیم ... » امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم و دیگر دوستان هم اگر دوست داشتند با نظراتشون به کامل شدن یک مطلب کمک کنند.

 

۹ نظر ۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۲
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد کتاب ...

 

وقتی شروع به خواندنش کردم تصورم بر این بود که با یک رُمان معمولی مواجه هستم اما کمی که پیش تر رفتم متوجّه شدم که بستن کتاب هرچه جلوتر می روم سخت تر می شود و جدابیت داستان و اینکه قرار هست در ادامه چه اتفاقی بیفتد ذهنم را مشغول کرده بود.

بعد از مدّت ها واقعا از خواندن این رمان جذاب و خواندنی لذت بردم و اگر قرار بر نمره دادن باشد از ۵ نمره حتما امتیاز ۴.۵ را بهش می دهم و حتی با کمی اغماض امتیاز ۵ .

خانم گیل پل(۱) گرچه در ایران نویسنده ای ناشناخته هست و کتاب های زیادی ازش به چاپ نرسیده اما رمان همسر پنهانی اش که به سبک تاریخ جایگزین(۲) نوشته حتما شایسته توجه و دیده شدن است.

 

همسر پنهانی رمانی جذاب عاشقانه ای است که بستر اتفاقات و حوادث آن حول و حوش مهمترین وقایع تاریخی قرن بیستم اروپا می گذرد و اتفاقات منتهی به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه در آن بوضوح پر رنگ است.

یکی از جذابیت های کتاب برای من همین قسمت از داستان و وقایع مربوط به سرنوشت خانواده رومانف ها ، نیکلای دوم آخرین تزار روس و فرزندانش بود (۳).

شخصا معتقدم که این رمان علاوه بر اینکه رمان دلنشین و بی نظیری هستش در کنار سرگرمی اطلاعات تاریخی خوبی هم به خواننده اش منتقل می کند.

در کنار جدابیت و کشش مناسب داستان می توانم به ترجمه خوب و روان و همچنین شخصیت پردازی خوب نویسنده از کارکترهایش بعنوان نکات قابل تامل در این اثر اشاره کنم.

 

 

                                        

 

مثل همیشه امیدوارم اگر خواندید حتما اینجا نظر بدهید و دیگه اینکه داستان را لو ندادم    ((-:

 

 

لذت متن

 

دمیتری گفت : « چون همه عشق ها پایان ناخوش دارند . مثل همه جنگ ها !! »

 

ارتباط صادقانه تنها راه گذر از بن بست عاطفی است.

 

کیتی از هانا پرسید : پدرت نمی خواست ثروتمند باشد ؟

هانا خندید : هرگز !! پول هیچ اهمیتی برای او نداشت . مرد عاقلی بود.

 

 

 

(۱)  نویسنده اهل ایالات متحده که کتاب هایش به ۲۰ زبان ترجمه شده است.

 

(۲)  تاریخ جایگزین را شاید بتوان روایتی ضد تاریخی خواند که با تغییر و دستکاری در بخشی از رویدادهای تاریخی همراه است.

 

(۳) آخرین تزار و خانواده اش شامل همسر و پنچ فرزند دخترش به همراه پزشک خانوادگی و سه خدمتکار در نخستین ساعات روز ۱۷ جولای ۱۹۱۸ در حالیکه ارتش سفید ضد شوروی در حال پیشروی به سمت شهر اکاترینبرگ بودند توسط بلشویک ها به شکل وحشیانه و فجیع ای قتل عام شدند.

 

۴ نظر ۰۷ مهر ۰۱ ، ۲۰:۰۶
سارا سماواتی منفرد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۲
سارا سماواتی منفرد

 

 ... معرفی کتاب ...

 

« منِ او » رُمانی عاشقانه در سبک رئالیسم جادویی (۱) است .

داستان ، داستان خانواده مرفه سنتی - مذهبی حاج فتاح رئیس صنف فخار ( آجرپزان ) است که در واقع از نگاه نویسنده نمایندگی قشر سنتی - بازاری را برعهده دارد که سال های بعد نقش موثری در پشتیبانی از گروه های مبارز اسلامی و در نهایت پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کردند.

رمان با دو زاویه دید که یکی خود نویسنده یا راوی [ فصل های من ] و دیگری علی فتاح نوه حاج فتاح قصّه [ فصل های او ] روایت می شود و زمان وقایع بین گذشته دور و گذشته نزدیک در نوسان است. ( تکنیک سیال ذهن )

فضای داستان کاملا متاثر از واقعه کشف حجاب و در نهایت تاثیراتی است که این واقعه بر زندگی شخصیت های اصلی کتاب می گذارد.

امیرخانی با بیان زندگی روزمره فتاح ها در کلیت بصورت غیرمستقیم در حال بیان آداب و رسوم و ارزش های دینی و اخلاقی طیف سنتی - مذهبی جامعه ایران در دهه ۲۰ و ۳۰ شمسی است.

 

                                             

 

نگاه نویسنده بیش از حد سفید و سیاه است ولی منکر جذابیت های روایی داستان ، کشش داستان و حتی لحن بکار رفته در جاهایی که مربوط به طهران قدیم است نمی توان شد.

این دومین کتابی بود که از آقای رضا امیرخانی می خواندم ولی سفرنامه نویسی ایشان را بیشتر دوست داشتم.

پایان داستان را دوست نداشتم ( نظر شخصی ) و اینکه نویسنده یک جاهایی وسط داستان یک دفعه بقول دوست نویسنده ای در بیان بالای منبر می رود را هم نپسندیدم در ضمن برای من ابهاماتی هم در طول داستان بود که ممکن است من متوجه قضیه نشده باشم ! !

و نکته آخر اینکه عشق افلاطونی بین علی و مهتاب شاید برای جوانان دهه ۵۰ و ۶۰ رگه هایی از نوستالژی را داشته باشد اما برای دهه ۸۰ ها ناآشنا و گنگ و شاید عجیب باشد.

 

تمام سعی ام این بود که شاکله اصلی داستان لو نرود تا اگر دوست داشتید خودتان کتاب را بخوانید. ((-:

 

لذت متن

 

اینها درست ! اما اگر این مهتاب را این گونه دوست بداری ، یکبار که تنگ در آغوشش بگیری ، می فهمی که همه زن ها مه تاب هستند !

یا اینکه حکما خواهی فهمید که هیچ زنی مه تاب نیست . از ازدواج با مه تاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردن با او .

 

چراغی که به خانه رواست ، به مسجد حرام است اما همان چراغ را اگر ایزد برفروزد ، هرآن کس که پف کند ریشش بسوزد !

 

تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود ، دل است !

 

 

(۱) رئالیسم جادویی یکی از شاخه های واقع گرایی یا همان رئالیسم در مکاتب ادبی است که در آن واقعیت دگرگون می شود و دنیای واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می شود .

در این داستان ها همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیر طبیعی وجود دارد.

 

۴ نظر ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۴۶
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد فیلم ...

 

مجبوریم ساخته رضا دُرمیشیان را دوست داشتم.

فیلم همچون کارگردانش جسور و بی پروا و آگاهی بخش است و تنها فیلمی قصه گو نیست و دغدغه دارد و بیننده اش را درگیر می کند.

فیلم هایی را که بازتاب واقعیت های اجتماعی هستند و بقول معروف عریان به سراغ حقایق می روند و با بیننده لاس نمی زنند و تحمیقش نمی کنند را دوست دارم.

 

                                        

 

بعنوان بیننده بازی نگار جواهریان بعنوان گودمن فیلم دیدنی بود و درست در نقطه مقابل مجتبی پیرزاده مظهر همه رذالت ها و سیاهی ها .

درمیشیان اصلا در فیلمش طرفین داستان را تطهیر نمی کند هرچند که هر دو قربانی شرایط و تقدیر سیاهشان هستند.

بد نیست کوتاه در مورد داستان فیلم  ( البته بصورتیکه موجب لو رفتن کل آن نشود )  هم اشاره کنم که روایت کننده داستان زنی کارتن خواب و بی هویتی ( گل بهار ) است که معشوقش از ۱۲ سالگی استعمارش کرده و او را وسیله بهره کشی جهت فروش بچه قرار داده است و حالا قصد دارد برای خرید آزادیش او را جهت فرزند آوری به مرد میانسالی که می خواهد بچه از آن خودش باشد با بازی آقای بابک کریمی اجاره بدهد و داستان اصلی از همین جا شروع میشود و گل بهار متوجه می شود که دیگر بچه دار نمی شود اما چرا ؟؟؟ این شروع درام پرکشش با سوژه ای متفاوت است .

سه زن فیلم یعنی سارا که یک وکیل جوان و آرمانگراست ، گل بهار و خانم دکترپندار هر کدام نماینده قشری از زنان جامعه هستند.

 

                                        

 

سارا که نماینده زن مستقل و آگاه است و قوانین از دید او جنبه زن ستیزانه اشان بالا است و حامی زیر پوستی مجرمان هستند را بر نمی تابد.

گل بهار نماینده زن فقیر ، قربانی و سر در گــُم که هیچ از حق و حقوقش نمی داند و تحت بهره کشی مردی حیوان صفت است.

خانم دکتر پندار زن فهمیده و آگاهی است که با واقعیت های جامعه کنار آمده و می داند مشکلات همیشه راحل درستی ندارد و با تفکر خاص خود می خواهد مشکلات را پاک کند.

مردان فیلم هم یا کاملا بد و شریر هستند یا در طرف خوب ماجرا  و البته بعضی ها هم بی تفاوت و خاکستری  ((-:

بیشتر چیزی نمی گویم و امیدوارم اگر دیدید بیایید اینجا و در موردش بنویسید .

آخر اینکه مجــبـــوریــم هرچند سیاه اما دیدنی و تامل برانگیز هست.

 

پ.ن

من فیلم زیاد می بینم اما همه را در اینجا پیشنهاد نمی کنم !

 

۵ نظر ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۴۵
سارا سماواتی منفرد

 

یکی از جلوه های محرّم و عزاداری پسر پیامبر خدا نذری دادن و نذری خوردن بود.

 

سال ها پیش دقیقا یادم نیست چه سالی بود یکی از ظهرهای عاشورا بود و چیزی به ظهر نمانده بود. همراه با زن های دیگر که پشت دسته محلمون حرکت می کردند من هم می رفتم و همراه با نوحه خوان دسته زمزمه می کردم. بیشتر تو دنیای خودم بودم و به مساله ای که تصوّر می کردم به این زودی ها گره اش باز نخواهد شد فکر می کردم . توی دلم به خودم گفتم الان ظهر عاشورایی بهترین وقته که از آقا امام حسین کمک بخواهم که خودش مشکلم را حل کنه.

دیگه ظهر شده بود و وسط میدان چند تا دسته عزاداری بهم رسیده بودند و نوحه خوان ها حسابی شور ورشان داشته بود و مردها بلند بلند یا حسین ... یا حسین می گفتند که رفتم دور از جمع یک گوشه ای خلوت تر کنار خیابان وایسادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و چشمانم را بستم و تو دلم گفتم یا امام حسین ... همان جا با امام کلی درد دل کردم و گفتم که سال دیگه ظهر تاسوعا شله زرد می پزم.

چند ماه بعد حاجت روا شدم اما همیشه آن ظهر عاشورا و حرفایی که زده بودم جلو چشمم بود. یک روز رفته بودیم خانه عمه ام که حرف افتاد و رسید به نذری پختن و عمه جان وقتی فهمید برای ظهر تاسوعا نذر دارم گفت که من هم تا بتوانم و زنده باشم تو نذریت شریکم و از این به بعد صبح های تاسوعا میایی اینجا و وسایلش را که خریدی میاری و کم و کسری هایش هم با من و کمک می کنی باهم دیگ شله زرد را بار می گذاریم.

خلاصه ده سالی این برنامه روزهای عاشورای من بود و می رفتم خانه عمه و شله زرد را عمه جان بار می گذاشت و من هم کمکش می کردم و بعد هم بیشترش را تو در و همسایه و مقدار کمترش را هم بین عزادارها که از کوچه می گذشتند پخش می کردیم اما هیچ وقت درست و حسابی و تو مقیاس زیاد پختنش را یاد نگرفتم ( الان غصّه اش را می خورم و به تنبلی خودم لعنت می فرستم )

تا اینکه رسیدیم به داستان کرونا و محدودیتهایش و از طرفی عمه جان هم دیگه توانایی سابقش را نداشت و نمی توانست طولانی سرپا بایستد. این ها یک طرف و طرف دیگرش هم گرانی مواد غذایی و مخلفات یک شله زرد خوب را بهش اضافه کنید ... نمی دانم چی شد با اینکه به عمه گفتم شما فقط نگاه کن و به من فقط بگو چیکار کنم اما دیگه زیر بار نرفت.

تهش این شد که دیگه شله زرد نپختیم.

نه اینکه نخواهم نشد که بپزم

باز هم میگم محرّم ها بود و نذری هاش و الان دیگه اصلا رنگ و بوی سابق را ندارد و من هم دیگه از آن روز دیگه توی صف برای گرفتن نذری نرفتم.

 

۵ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۷
سارا سماواتی منفرد