مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

 

... معرفی کتاب ...

 

رمان کوری حکایت یک همه گیری جمعی است ! یک نابینایی دسته جمعی در شهری بی نام و نشان و در میان انسان هایی که حتی نامشان را هم نمی دانیم و آنها را با شغلشان یا علائم ظاهریشان خواهیم شناخت !

چندباری تو سایت های کتاب اسمش توجهم را جلب کرده بود و کنجکاو بودم روزی بخوانمش و تا اینکه آن را بطور اتفاقی دربین کتاب های کتابخانه کوچکِ دوستم دیدم و خواندن مقدمه مترجم باعث شد تا کتاب را برای مطالعه قرض کنم.

با آن چیزی که من در موردش فکر می کردم متفاوت بود و یک مقدار در بعضی از صفحات حوصله سر بر هست شاید هم این احساس ناشی از این باشد که از موضوعات اینچنینی زیاد فیلم دیده ام و در مقایسه با آنها جذابیت چندانی برایم نداشت.

ولی این چیزی از ارزش این کتاب کم نخواهد کرد و یقینا یادآوری اینکه موقعیت انسان بعنوان حاکم مطلق کره زمین که تا چه حد متزلزل و آسیب پذیر است ( همین کرونا که تازه شروعش هست راببینید ) . 

کوری در واقع انتقادی به هنجارهای اجتماعی جهان مدرن است. 

 

                                 ه  

تاکید نویسنده  «  ژوزه ساراماگو » براین حقیقت است که اعمال انسانی در موقعیت معنا می شوند.

کوری یک اثر تمثیلی بیرون از حصار زمان و مکان است که آشفتگی انسان معاصر را به تصویر می کشد و سعی در نقد اطاعت کورکورانه ، خشونت و میلیتاریسم در درون داستانش دارد.

مثل همیشه بهتر است داستان را لو ندهم تا اگر خواستید بخوتنید لذت کشفش کم نشود.

ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی این کتاب متولد ۱۹۲۲ میلادی است و نخستین رمان خود به نام «  کشور گناه » را در سال ۱۹۴۷ نوشت و در دوران دیکتاتوری سالازار او به حزب کمونیست پرتغال پیوست ولی خودش در جایی گفته است :

« که هیچگاه ادبیات را در خدمت ایدئولوژیش بکار نبرده است. »

گفتنی است که این کتاب جایزه ادبی نوبل ۱۹۹۸ را هم نصیب ساراماگو کرده است و بارها در ایران تجدد چاپ شده است.

آخر اینکه پایان کتاب بی شباهت به خیلی از فیلم های ایرانی نیست .

 

 

گزیده ای از متن از کتاب

به پسرک گفت: نخور ! دیگر نخور ! الان همه مان آب تازه می خوریم. به آشپزخانه رفت و با یک بطری برگشت ، نور از ورای بطری می درخشید و باعث می شد محتوای گرانبهایش برق بزند. بهترین لیوانهایشان را هم آورد و گفت حالا دیگر همه باهم بنوشیم ، دست های لرزان کورمال کورمال لیوان ها را سراغ کردند.

 

۱۴ نظر ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۱:۰۵
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

رمان خارجی  " ما تمامش می کنیم "  مارگارت کالین هووِر * ( نویسنده نیویورک تایمز ) که ناشر ایرانی آن هم نشر آموت و ترجمه آرتمیس مسعودی هست را بالاخره تمام کردم.

قصد ندارم کلیت داستان را لو بدهم که اگه خواستید بخوانیدش بهرحال از لذت خوانش کتاب کاسته نشود.

نظر من در مورد ( البته خواننده های دیگه این کتاب ممکنه موافق نباشند ) این کتاب یک رمان عامه پسند با داستانی تک خطی و سرگرم کننده است . کتاب 380 صفحه است و هدف نویسنده نقد انتخاب زنان یک نسل قبل جامعه خودش در موقعیت همسرآزاری و زنان امروزی تر آن جامعه با هدف درس گرفتن از گذشته هست .

نویسنده می خواهد بگوید ما یکبار به دنیا می آییم و یکبار حق زندگی داریم و بهتر است آنرا با فرصت سوزی تباه نکنیم اگر در رابطه یا زندگی از کسی که دوستش داریم آسیب می بینیم باید ادامه ندهیم ، تفکری که شاید خیلی با فرهنگ شرقی و سنتی جامعه ما که میگه زن با چادر سفید میره خانه بخت و با کفن سفید بیرون می آید سازگار نیست . ( الان ممکنه اینجور نباشه اما مادران ما اینچنین بودند )

قصدم نقد نظر نویسنده نیست فقط خواستم بگویم هدف نویسنده را در انتهای کتاب در همین چند جمله میشود خلاصه کرد.

در مورد ویراستاری و جمله بندی کتاب هم باید بگم می توانست بهتر باشد و وقت بیشتری رویش بگذارند.

پشت جلد کتاب در موردش گفته :

" ما تمامش می کنیم یک داستان عاشقانه معمولی نیست این کتاب قلبتان را می شکند و هزمان آنرا از امید لبریز می کند و تا انتهای داستان در میان گریه خواهید خندید!! "

کتاب گرچه زنانه هست اما برای آقایان و اینکه چگونه باید با همسرانشان یا جنس مخالف رفتار کنند هم مفید است.

و این جمله که : فکر می کنم هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد البته به شرطی که وقتش را داشته باشی !!

 

  

 

* مارگارت کالین هوور نویسنده چهل ساله آمریکایی که از پاورقی های داستانیش در نیویرک تایمز هفت کتاب پرفروش به چاپ رسیده است

 

 

   گزیده ای از متن کتاب : 

 

دهانش را به طرف گوشم می آورد و می گوید : « تو زن منی ، قراره من از تو در مقابل هیولا ها مواظبت کنم نه اینکه خودم برات هیولا باشم »

مرا با چنان ناامیدی ای نگه می دارد که شروع به لرزیدن می کند.

هرگز در زندگی ام ندیده ام انسانی چنین رنجی بکشد.

این حالتش مرا دگرگون می کند ، از درون فرو می ریزم فقط می خواهم قلبم را محکم دور قلب او بپیچم .

با وجود تمام حرف هایی که به من زده هنوز برای اینکه او را ببخشم با خودم کلنجار می روم قسم خورده بودم که اگر یکبار دیگر به من صدمه بزند او را ترک خواهم کرد.

۱۱ نظر ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۵
سارا سماواتی منفرد

  سونیا خنده رو بود و بدون توجه به اینکه سرنوشت چه چیزی جلوی پایش می گذاشت همیشه نکات مثبت را می دید و اُوه ... خب ... اُوه بود.

دیگران این حرف را رُک و راست به سونیا می زدند! ظاهراً اخلاق اُوه از اول دبستان مثل پیرمردهای کله خر بوده و سونیا می توانسته شوهری بهتر پیدا کند.

ولی اُوه از نظر سونیا آدمی خسیس و ناجور و بدخلق نبود.

سر اولین شام او را از لای گل های صورتی که برایش خریده بود تماشا می کرد،در کت تنگ قهوه ای پدرش که روی شانه های محزونش کِش می آمد و به عدالت و انسانیت و سخت کوشی شدیداً معتقد بود و به دنیایی که در آن حق باید به حق دار برسد،نه دنیایی که آدم در آن مدال کسب کند یا دیپلم یا هر مدرک دیگری بگیرد،نه ... معتقد بود که همه چیز باید همانطور باشد که می بایست باشد!

سونیا به این نتیجه رسید که چنین مردی در این دوره و زمانه کم پیدا می شود و به همین دلیل تصمیم گرفت اُوه را سفت بچسبد.

شاید اوه برایش شعر نمی نوشت،زیر پنجره اش آوازهای عاشقانه نمی خواند و با هدیه های گرانقیمت به خانه نمی آمد ولی هیچ مردی به خاطر او چند ماه هر روز چندین ساعت در مسیر مخالف خانه اش نمی رفت تنها به این دلیل که سوار قطاری شود که او سوار است و کنارش بنشیند و به حرف هایش گوش دهد.

سونیا نوایی از درونش شنید و تمام آن لحظات فقط متعلق به خودش بود.

 

پ.ن

مردی به نام اُوه اثر فردریک بکمن رمانی هست که دارم می خوانم و البته هنوز تمام نشده !

از این رمان درام گونه خوشم آمد و خواستم با این پست معرفی اش کنم.

۴ نظر ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۸
سارا سماواتی منفرد

 

اما من نمی خواستم باز هم آن زن باشم ، آن زنی که به چشم های همسر آندریاس نگاه کرد و همه چیز را دریافت .

زنی که به من می گفت زندگی ما و حتی کوچکترین جزئیات آن از پیش مقدر شده است ، به دنیا می آیی ، به مدرسه می روی و به دانشگاه تا شوهر پیدا کنی.

ازدواج می کنی ( حتی اگر شوهرت بدترین مرد دنیا باشد ) فقط برای اینکه دیگران نتوانند بگویند هیچکس تو را نخواست .

صاحب فرزند می شوی ، پیر می شوی و آخرین روزهای زندگیت را در حالی سر می کنی که روی یک صندلی در پیاده رو نشسته ای و رهگذران را تماشا می کنی و وانمود می کنی از همه چیز زندگی باخبری ، در حالی که نمی توانی این ندا را در قلبت خاموش کنی که می گوید :

 " می توانستی راه دیگری انتخاب کنی "

 

                       

 

پ .ن :

آخرین کتابی که توانستم به لطف این چند روز تعطیلی بخوانم اسمش " جاسوس " است .

نوشته نویسنده معروف برزیلی پائولو کوئیلو

ترجمه از پرتو شریعتمداری و چاپ سوم از انتشارات جهان کتاب .

رمان " جاسوس " داستان ماتا هاری* است از زبان خودش در قالب آخرین نامه ای که قبل از اعدام به وکیلش می نویسد در میانه برزخ مرگ و بخشودگی .

 

* ماتاهاری رقصنده معروف و بدنامِ  هلندی اصل که در واپسین سالهای جنگ جهانی اول در فرانسه به جرم جاسوسی متهم و سپس دستگیر و در نهایت اعدام گردید.

او زنی بود که بی پروا زندگی کرد و سرانجام بهای سنگینی نیز برای این جسارتش پرداخت .

۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۰۰
سارا سماواتی منفرد