مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

تتو

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ

 

   واقعاً برای رسیدن آخر هفته ها لحظه شماری می کنم نه که قراره اتفاق بزرگی بیفته همین که فرصتی پیش بیاد که هم به کارهای شخصی ام برسم و هم یک کمی فرصت فرار از روزهای کشدارم را داشته باشم.

بخاطر تعطیلی از قبل با رها ( همسایه دیوار به دیوار مون ) برای رفتن به آرایشگاه مجاور کلینیکشان ( رها توی کلینیک زیبایی کار می کند ) هماهنگ کرده بودم خیلی تعریفشان را می کرد ...

بخاطر آقا جون چند وقتی بود که به موهام دستی نزده بودم و می خواستم موهایم را کوتاه کنم و بعدش بلوند تیره همراه با هایلایت کرم نسکافه ای و تو دلم خدا خدا می کردم که کارشان خوب باشد .

این چند ماه اخیر برای من پر از اتفاقات خسته‌کننده بود و زندگیم شبیه یک لیوان چای سرد شده بود و حسم این بود که دلم تغییر می خواست حتی اگر این تغییرات کوچک ظاهری باشند تا کمی هیجان و رنگ به زندگیم برگردد.

هوای داخل آرایشگاه پر بود از بوی رنگ مو، لاک ناخن و اسپری مو که تو هم دیگه ادغام شده بودند ... صدای موزیک ، سشوار و قهقهه خنده‌ دخترهایی که با هم لاس می‌زدند همه‌جا رو پر کرده بود.
گوشه سالن یه صدای «وززززز» می‌اومد. اول فکر کردم دارن بیرون چیزی را می برند ولی بعد دیدم نه بابا، دستگاه تتوئه! یکی داشت رو مچ دستش طرح می‌زد. همینجوری زل زده بودم که رها از آن طرف صدا زد سارا جان فکر کنم اولین باره که تتو زدن را داری از نزدیک می بینی ؟
اومد کنارم و آروم دم گوشم گفت: بیا تو هم بزن.

گفتم: وای نه عزیزم ... فکر کنم کار درستی نباشه در ضمن ممکنه علیرضا هم خوشش نیاد.

با شیطنت خاصی گفت مگه رو پیشونیت می زنند که همه ببینن! من قول می دهم بهت آسیبی نرسه و خوب این یعنی حله دیگه و نهایت مکروهه ... مطمئن باش شوهرت هم عاشقش میشه و سورپرایز ((-:

یکی از آرایشگرها که داشت گوش می داد اومد وسط و درحالیکه چشمک می زد گفت که جایی بزن که تو دید نباشه ... خودت و شوهرت ببینید و جلب توجه نکند همون موقع تلفنش زنگ و خورد و دیگه نتوانست ادامه بدهد ...
یجورایی وسوسه شده بودم راستش چیزی ته قلبم را قلقلک می داد ولی مغزم می گفت اگه گناه باشه و شرعا درست نباشه چی؟

اگه مامان بفهمه بگه کارت در شأن زن متاهل با دو تا بچه نیست چی ؟ اگه علیرضا خوشش نیاید چی؟

از همه بدتر مامان ناهید بفهمه که وسط اربعینی زحمت بچه ها را انداختم رو دستش و رفتم دنبال تتو و رنگ کردن موهام چی بهش بگم آخه ؟

خدای نکرده یک وقت خط قرمز های خودم را رد نکرده باشم ؟ 

این وسط یه صدای توی سرم آمد و گفت: بی خیال ، بدن خودته ... دختر !! تو فقط یه تغییر کوچیک می‌خواهی واسه خودت ...
تغییر که مثل یک نسیم خنک صبحگاهی وقتی از پنجره میاد تو و پرده ها را کنار می زند و نور میفته روی خودی که مدتی هست فراموشش کردی ...

تو همین فکرها بودم که رها زد روی شانه هایم و گفت: بــــــبینش چه رفته تو فکر ، سارا زندگی خیلی کوتاهه ... ولش کن یچیزی میشه دیگه اصلا بیا رو ران پات بزن فکر کنم جای خوبیه ... ؟

بی اختیار و بی اراده گفتم وای نـــــه … اونجا نـــــه بالای مچ پام بهتره ... کوچیک ولی قشنگ باشه .

کلی عکس نشانم دادند و یک گل رز کوچک و ظریف و مینیمالیستی را انتخاب کردم (((-:
نشستم رو صندلی مخصوص و دستگاه که روشن شد دوباره  ززززززز ....

یک دفعه یاد حرف های حاج خانم سر کلاس اخلاق افتادم که در جواب سوالی گفته بود تغییر در بدن مثل نوشتن روی کتابی می مونه که خدا نوشته !!!

اولین تماس سوزن رو پوستم با سوزش و مورمور همراه بود و من را از همه این فکرها جدا کرد  ...

نه دردش زیاد بود و نه راحت می‌شد بیخیالش شد.

رها کنارم ایستاده بود گفت: دیدی گفتم ترسش بیشتر از درده؟ گفتم آره ... ولی این صداش ... چندشه و ادامه دادم دردش مهم نیست مهم اینه که واقعاً نمی دانم کار درستیه ؟ نباید عجله می کردم بعداً هم می شد ... 
تقریبا نیم ساعت بعد، رو مچ پام یه گل سرخ کوچیک و ظریف با برگ های نازک دقیقاً همانی که می‌خواستم جا خوش کرده بود. رها گفت دختر عالی شد اصلا نگران نباش شوهرت هم عاشقش میشه.
وقتی برگشتم خانه از گرما داشتم از حال می رفتم ولی حس هیجان عجیبی داشتم که تو تمام بدنم حسش می کردم کلید انداختم و در را باز کردم و در همان دست انداختم بند صندل هایم را آزاد کردم ، وارد شدم چادرم را آویزان جا لباسی کردم و دیدم کولر روشنه و علیرضا هم آمده سلام دادم ... چشمش که بهم افتاد لبخندی زد و گفت کجا بودی ؟ گفتم رفتم موهامو کوتاه کنم و در حالیکه داشت نگاهم می کرد روسری ام را باز کردم تا موهایم را ببیند ، سری به نشانه تایید تکان داد و با لبخند از روی رضایت گفت مبارکه خیلی بهت می آد ... می دانستم که این رنگ موهامو خیلی دوست داره ...

گفتش چایی را تازه دم گذاشتم ... می خوری ؟

گفتم با اینکه تشنمه دستت درد نکنه واقعاً نیاز دارم ، نشستم روی مبل و پامو انداختم روی پام با دو تا لیوان چایی تو دست آمد همانطور که می خواست چایی را بگذارد رو میز چشمش افتاد به پانسمان روی تتوام که قسمتی اش از زیر شلوارم بیرون افتاده بود ... گفت پات چی شده ؟

 گفتم خورد به لبه در زخم شد بزار الان بازش می کنم هوا بخوره ...

چایی را که خوردیم و کمی که گذشت با استرس پانسمان را برداشتم ... 

چشمش که به تتو افتاد برای لحظه ای بی حرکت ماند نگاهش رفت از گل کوچک رز روی پایم تا چشمهایم و همان جا ماند مکثی کرد و گفت وای این چیه ... واقعیه ؟ 

گفتم یک کار کوچولو و دلبرانه برای خودم و شما ... 

آمد جلو و کنارم نشست و رویش را به آرامی لمس کرد و گفت: چه ظریف و خوشگله بعد لبخندی متفاوت زد و افزود اما چرا بهم نگفتی؟ می‌تونستی قبلش بهم بگی ...

گفتم: خیلی یهویی شد ، اصلا درباره اش فکر نکرده بودم و خودم هم غافلگیر شدم ...

خندید و گفت من هم در تعجبم که همچین کاری کردی ... 

گفتم همش تو راه فکر می کردم شاید ناراحت بشی و خوشت نیاد بگی این چه کاریه ؟ خجالت بکش ...

آهی کشید و گفت حالا که اونجاست ... اگر خوشحالت می کنه چیز دیگه ای مهم نیست همین مهمه .

این تغییر کوچک مثل یک نسیم خنک تو روزمرگی هایم بود یک حس خوشحالی غریب بعد از یک شیطنت کودکانه برای کودک درونم ...

جای تتو هنوز می خارید و مورمور می شد و نمی توانستم روش دست بزنم ولی وقتی هر دفعه نگاهم به گل کوچکی که بالای مچ پایم جا خوش کرده تلاقی می کند یک حس لذت بخش همزمان توی وجودم شروع به دویدن می کند.

 یک احساس غیرقابل توصیف از یک تغییر ...

از اینکه یادم می افته هنوز هم می توانم گاهی خودم را غافلگیر کنم حتی به اندازه یک گل کوچک ناخواسته که فقط یک تتو نیست یک نشانه از تازگی است ...

امروز نگاه همسر دوباره از اون نگاه ها شده بود که دلم را می لرزاند و ضربان قلبم را تغییر می داد یه گرمای آشنایی داشت که مدتی رفته بود ...

 

... ادامه دارد ... 

نظرات  (۶)

۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۰۲ نـــرگــــس ⠀
وای خدایا :)) تهِ داستان باورم نمیشد هنوز!

حالا تتو به خودیِ خود گناه نداره! اگر نامحرم نبینه. مانع وضو هم نیست.
ولی چقدر خوبه که می‌تونی انقدر سریع و در لحظه تصمیم بگیری!
من برای همچین چیزهایی باید مدت‌ها فکر کرده باشم :)
پاسخ:
سلام عزیزم توی خرید کردن معمولا مشکل پسند و زیاد سخت گیری نیستم ولی تو تصمیمات شخصیت محافظه کاری دارم ولی این دفعه باور کن یک چیزی حولم می داد که کنترلش را نداشتم (((-:
به هرحال جایی هست که مطمئنم نامحرم نمی‌بینه مگه شلوار لگ بپوشم که زیاد بپره بالا آنهم حواسم بهش هست 🫣😅🤐😉
خوشحالم که دعوام نکردی 😘
الان همش حواسم باید باشه مادر شوهر جان فعلا امروز نبینه اون هم چون فکر می کنم بچه ها را نگه نداره و بگه تو وقت خودت زیاد داری .
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۲ نـــرگــــس ⠀
وای سارا جان... فقط اون جمله آخرت!
می‌بینی!؟ ما مامان‌ها همش نگرانیم که اونی که کمک‌مون بچه نگه‌ می‌داره، با خودش فکر کنه ماها وقت‌مون زیادی کرده و داریم وقت و انرژی اونا رو تلف می‌کنیم. انگار که داریم بهشون خیانت می‌کنیم 😭
پاسخ:
به خدا این حس گناهی که همراهمونه باعث شده وقتی هم نیستند یک کم عصبی و دست پاچه باشم از طرفی هم دلم هزار راه میره برای بچه ها ولی خوب دیگه چی میشه کرد مادر بودنه دیگه (((-:
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۵ نـــرگــــس ⠀
بعدشم چرا باید دعوات کنم؟
چی تو من دیدی که فکر کردی اینجوری‌ام؟ 🥺
پاسخ:
دعوا از اون دعواها که نه ... اینکه بگی وای چقدر دیوانه ای تو ...
اصلا اونجوری در مورد شما فکر نمی کنم شاید خوب منظورم را نرساندم (((-:
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۵۳ الینا تیزرو
اخیی هم موهات مبارکه هم اون تتوی ظریف😍
خوشحالم که همسر خوشش اومده و نگاه های قشنگی داشته🥹
پایدار باشین🩷
پاسخ:
ممنون عزیزم لطف داری
خوشحالم که خواندی خوشت آمد.
۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۱۶ الینا تیزرو
قربونت😍😍🩷
پاسخ:
🙏🙏🙏💐💐💐😘😘😘🥰🥰🥰
لطف داری .
سلام
مبارکت باشه. گفتن چیزی که فایده نداره، سودی هم نداره.
پیشنهاد می‌کنم اگر خواستی بازم بکنی، برو سراغ طرح حنا
هم قشنگ و ظریفه، هم بعد از مدتی پاک میشه و ماندگار نیست و هر بار میشه طرح جدیدی زد، بدون اینکه تغییری توی بدن ایجاد بشه.
پاسخ:
سلام خدمت شما
می گم خیلی یهویی شد و از قبل هم من دنبال همچین کاری نبودم .
ممنون از راهنمایی و پیشنهاد که هم بقول شما  می تواند تنوع داشته باشه و هم تغییر نیست و فعلا فکر نکنم و اگر دوباره بخوانم همچین کاری کنم حتما تحقیق بیشتری می کنم و حنا را هم حتما درنظر می گیرم.

تشکر از نگاهتان و راهنمایی مفید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">