مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرنطینه کرونا» ثبت شده است

 

یکی از جلوه های محرّم و عزاداری پسر پیامبر خدا نذری دادن و نذری خوردن بود.

 

سال ها پیش دقیقا یادم نیست چه سالی بود یکی از ظهرهای عاشورا بود و چیزی به ظهر نمانده بود. همراه با زن های دیگر که پشت دسته محلمون حرکت می کردند من هم می رفتم و همراه با نوحه خوان دسته زمزمه می کردم. بیشتر تو دنیای خودم بودم و به مساله ای که تصوّر می کردم به این زودی ها گره اش باز نخواهد شد فکر می کردم . توی دلم به خودم گفتم الان ظهر عاشورایی بهترین وقته که از آقا امام حسین کمک بخواهم که خودش مشکلم را حل کنه.

دیگه ظهر شده بود و وسط میدان چند تا دسته عزاداری بهم رسیده بودند و نوحه خوان ها حسابی شور ورشان داشته بود و مردها بلند بلند یا حسین ... یا حسین می گفتند که رفتم دور از جمع یک گوشه ای خلوت تر کنار خیابان وایسادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و چشمانم را بستم و تو دلم گفتم یا امام حسین ... همان جا با امام کلی درد دل کردم و گفتم که سال دیگه ظهر تاسوعا شله زرد می پزم.

چند ماه بعد حاجت روا شدم اما همیشه آن ظهر عاشورا و حرفایی که زده بودم جلو چشمم بود. یک روز رفته بودیم خانه عمه ام که حرف افتاد و رسید به نذری پختن و عمه جان وقتی فهمید برای ظهر تاسوعا نذر دارم گفت که من هم تا بتوانم و زنده باشم تو نذریت شریکم و از این به بعد صبح های تاسوعا میایی اینجا و وسایلش را که خریدی میاری و کم و کسری هایش هم با من و کمک می کنی باهم دیگ شله زرد را بار می گذاریم.

خلاصه ده سالی این برنامه روزهای عاشورای من بود و می رفتم خانه عمه و شله زرد را عمه جان بار می گذاشت و من هم کمکش می کردم و بعد هم بیشترش را تو در و همسایه و مقدار کمترش را هم بین عزادارها که از کوچه می گذشتند پخش می کردیم اما هیچ وقت درست و حسابی و تو مقیاس زیاد پختنش را یاد نگرفتم ( الان غصّه اش را می خورم و به تنبلی خودم لعنت می فرستم )

تا اینکه رسیدیم به داستان کرونا و محدودیتهایش و از طرفی عمه جان هم دیگه توانایی سابقش را نداشت و نمی توانست طولانی سرپا بایستد. این ها یک طرف و طرف دیگرش هم گرانی مواد غذایی و مخلفات یک شله زرد خوب را بهش اضافه کنید ... نمی دانم چی شد با اینکه به عمه گفتم شما فقط نگاه کن و به من فقط بگو چیکار کنم اما دیگه زیر بار نرفت.

تهش این شد که دیگه شله زرد نپختیم.

نه اینکه نخواهم نشد که بپزم

باز هم میگم محرّم ها بود و نذری هاش و الان دیگه اصلا رنگ و بوی سابق را ندارد و من هم دیگه از آن روز دیگه توی صف برای گرفتن نذری نرفتم.

 

۵ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۷
سارا سماواتی منفرد

 

فیلم " یک شب در تهران " که با نام " بعد از تو " بصورت آنلاین اکراین شد به کارگردانی آقای فرهاد نجفی و محصول سال نود و هشت که بازیگر نقش اصلی آن مینا وحید در نقش لیلا است.

اگه بخواهم در مورد داستان فیلم بگویم و از طرفی قصه لو نره و جذابیتش هم کم نشود فیلم داستان زندگی لیلا در یک شب بارانی را روایت می کند.

فیلم نمایش بغض و خشم فرو خورده یک زن است .

زنی که برای گرفتن حقش در تقابل و مبارزه با دنیای پیرامونش هست.

اما به نظرم فیلم در نمایش جنبه انسانی قهرمانش ناکام بود.

                                        بعد از تو 1

فیلم تعلیق خوبی دارد چون کنجکاوی تماشاگر را حسابی برانگیخته و این کنجکاوی تا به انتهای فیلم همراه بیننده است.

در مورد داستان فیلم به نظرم سیر منطقی آنچنانی نداشت اما برای من جالب بود.

از همه مهمتر برای من پایان بندی درست و درمان فیلم بود که اگرچه تلخ بود ولی تکلیفش را با مخاطب در انتها روشن کرد و مانند اغلب فیلم های سالهای اخیر بیننده را با پایانی بی سر و ته و فلسفی گونه به حال خود در میان زمین و آسمان رها نکرد.

دیالوگ های فیلم به نظر من از نقاط قوت فیلم بود و من که خیلی دوستشان داشتم.

در کل من این فیلم را دوست داشتم شاید مقداری واقع گرایانه و ساختارشکانه به نظر می رسید ولی باید بگم به هر حال این موضوع سلیقه ای هست.

 

                                       بعد از تو 2

 

پ.ن

فیلم بعدی شنای پروانه ...

 

۴ نظر ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۷
سارا سماواتی منفرد

 

پنج شنبه شب حالم خیلی خراب بود و هنگام خواب دچار تب و لرز شدم تا صبح نخوابیدم.

جمعه صبح گلوم درد می کرد و گوش سمت راستی ام کبپ شده بود و بینی ام هم گرفته بود.

نشانه های سرماخوردگی داشتم اما علی گفت تو رادیو شنیده که الان دیگه سرماخوردگی نداریم و هرکی علائمی مثل سرماخوردگی داشت حتما کرونا دارد.

هردومان استرس شدیدی داشتیم و سرانجام بعد از کلی این دست و آن دست کردن به پیشنهاد علی رفتیم بیمارستان آتیه و تست پی سی آر دادیم.

تا فرداش که جواب بدهند مردیم و زنده شدیم و شب اصلا نتوانستم بخوابم.

علی سعی می کرد فضا و ذهنم را عوض کنه و دلداریم می داد.

از این بدتر وقتی بود که تو جواب آزمایش هردوتایمون کلمه positive را دیدم ... فقط می توانم بگم کلافگی تا به این حد نداشتم.

ما هم جزوه آمار شدیم sadindecision

آمارها را به سادگی نگاه نکنید همه آنها آدم هایی هستند که زندگی دارند و در حال زندگی کردن با تمام ویژگی های خوب و بدش هستند و فردا ممکنه ...

تو این روزها و ماه عزیز التماس دعا.

۱۳ نظر ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۳۱
سارا سماواتی منفرد

به حساب لوس بازی که این روزها تو بعضی از وبلاگ ها مد شده نگذارید ولی راستش تصمیم داشتم فعلا نباشم !

خخخخخخ اما هستم 😁

دلیلش هم این هست که خیلی وقت کم می آورم اصلا نمی دانم چرا نیمه دوم سال عقربه های ساعت چهار نعل می تازند و چون هر روز خدا من از همه کارها و برنامه های روزانه ام  عقب هستم راستش ترجیح می دهم آنها را در اولویت داشته باشم .

کارهای خانه هر چه می گذرد برایم سنگین تر می شوند و اصلا به کارها یی که دوست دارم نمی رسم که یکیش همین جا است !

کرونای موذی افسار گسیخته و تهاجمی تر از دیروز در شهر غوغا می کند و جالب اینکه کسانی که دستی بر آمار و ارقام دارند خواهان تعطیلی اجباری و قهری تهران هستند ولی مجریان امر گوششان سنگین و کر هست و از آن بدتر مطالبه عمومی هم وجود ندارد و ظاهرا خیلی ها تصورشان این است که مرگ فقط برای همسایه است !

لحظه هایی هست که می خواهم دست بندازم و ماسک روی صورتم را پاره کنم چون واقعا حالت خفگی بهم دست می دهد و از شانس بد تمام تایم کاری باید ماسک داشته باشیم کاش یکی می گفت کی تمام میشود ؟؟؟

بخاطر این ویروس جهنمی و گرانی هر روز باید هر جوری شده غذا درست کنم قبلا یک موقع هایی می شد از بیرون یک چیزهایی گرفت اما الان هم خیلی گران شده و هم خوب رسیکش بالا است.

بدتر از آن شستن روزانه لباس های بیرون از خانه است که من و همسرم هر روز سر شستن شلوارش بگو مگو داریم و بیچاره ماشین لباسشویمان که ناله اش صدای همه همسایه ها را درآورده!

از همه بدتر این وسواس که  به هرچی دست می زنم  باید بعدش دستام را ضد عفونی کنم...

خیلی از این شاخه به اون شاخه رفتم ... بگذریم ...

در دنیایی که می گویند طوفانی در غربی ترین نقطه ممکن است ناشی از بال زدن پروانه ای در شرقی ترین نقطه اش باشد من چگونه باور کنم که آمدن فلان آقا نمی تواند در وضعیت این روزهایمان بی تاثیر باشد گرچه نقش اعمال و تصمیمات تصمیم گیران و کنشگران داخلی را نیز نمی توان منکر شد.

حرف زیاد است اما بماند ...

 

 

 

 

 

۳ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۹
سارا سماواتی منفرد

آقای شوهر چند وقتی بود که رفته تو نخ سیگار و سیگاری بود که پشت سیگار روشن می کرد.

حتی چند باری هم که تو خانه راحت بودیم از من خواست که گاهی باهاش همراهی کنم!! من هم برای اینکه ناراحت نشه و از آنجا که دوست داشتم یکبار هم که شده امتحان کنم ببینم این همه سر و دست شکستن برای چی هست یکبار یکی از نصفه سیگارهایش را گرفتم و پُکی زدم و بعدش کلی سرفه و این حرفا .

راستش درست نمی دانم از کی سیگار کشیدنش زیاد شده بود ؟! اما مطمئنم که چند ماهی بیشتر نیست و قبل ترها تفنّنی چی میشد دری به تخته بخورد تا سیگاری روشن کند.

۱۶ نظر ۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۸
سارا سماواتی منفرد

 

روز به شب میرسد و شب به روز

احساس خالی می شود از احساس

خشم طغیان نمی کند

اشک فرار نمی کند از کاسه چشم

خنده روی لب نمی نشیند

خاطرات شیرین تلخ می شود

خاطرات تلخ ، شیرین

خواب پر از هواست

مرگ زنده می شود

و زندگی می میرد

و این من ... !

و این سیاه چال من بی من می شود .

 

پ.ن

پس کی از دست کرونا خلاص می شویم ؟ احساس می کنم تیرگی ها و اندوه دلتنگی اطرافم دو چندان شده و قدرت تحرک ندارم .

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۰:۰۹
سارا سماواتی منفرد