مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «چشم ها را باید شست» ثبت شده است

 

تو زمان های خیلی دور شبی از شب ها تو همین طهران تو محله ای وسط های شهر دو تا جاهل مست که خیلی هم سرشون گرم گرم بوده و به اصطلاح خودشون پاتیلِ پاتیل بودن و از کاباره ای بر می گشتند آواز خوان و سرخوش وارد کوچه بن بستی می شوند.

القصه وقتی ته کوچه که می رسند می بینند که مسیر بسته است دومی رو میکنه به اولی میگه : « داداش حالش نیست که برگردیم بیا دیوار را هُل بدیم بریم جلو ... ! »

اولی هم میگه : « خوب باشه داداش حرف بدی نیست بزنیم تو کارش » و جفتشون کت هاشون در می آورند و می گذارند کنار دیوار و با تمام زوری که داشتند شروع می کنند به هل دادن دیوار ...

از قضای روزگار دزدی زرنگی هم که از دزدی از خانه ای در کنار دیوار داشته بر می گشته و همانطور که می آید بیرون با کت این دو نفر مواجه می شود و وقتی آنها را مشغول می بیند بقول معروف کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا و کت ها را هم بر می دارد با خودش می برد.

بعد از چند دقیقه مست ها که حالا خسته شده بودند برای رفع خستگی و استراحت دست از هل دادن می کشند و می نشینند که عرقشون را خشک کنند .

اولی که می بیند کت هاشون نیست به دومی میگه : « دادش مثل اینکه خیلی جلو رفتیم بهتره برگردیم عقب و کت هایمان را هم برداریم !! »

 

پ.ن

بی مزه بود ؟ اما من فکر نمی کنم خیلی هم بامزه بود  ((-:

۶ نظر ۰۹ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۵۲
سارا سماواتی منفرد

 

اول

  در میان همه سر و صداهای دیروز از چهلم م ه س ا ام ی ن ی گرفته تا حمله تروریستی ناگهانی داعشیان در حرم حضرت شاهچراغ (ع) در شیراز ، فروریختن متروپل آبادان برای سومین بار و کشته شدن یک نفر دیگر در این حادثه دیگر از آن تراژدی هایی بود که دیگر تراژدی هم نیست و بیشتر به کمدی سیاه شباهت دارد.

کمدی سیاه بی تدبیری و رها شدگی !!

کمدی سیاهی که نگاهی عمیق و متفکرانه به آن نشان از فاجعه ای به مراتب بزرگتر و محتوم دارد.

 

دوم

حضرت حافظ می فرمایند :

 

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهرُوی ، که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خُرام کجا می روی ؟ بایست

غَرِّه مشو که گربه زاهدنماز کرد

 

سوم

نقل قولی از شاعر فلسطینی غسان کنفانی:

 

اتعرفین ما هو الوطن یا صفیة؟

الوطن هو الا یحدث ذالک کله !

 

می دانی وطن چیست صفیه خانم ؟

وطن یعنی این که نباید همه این اتفاقات می افتاد ...

 

چهارم

استاد شفیعی کدکنی هم می فرمایند :

 

 گون از نسیم پرسید

به کجا چنین شتابان؟

دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری ؟

ز غبار این بیابان

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.

سقرت به خیر !

اما ، تو و دوستی خدا را

چو از این کویر به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها

به باران

برسان سلام ما را ...

 

 

۱۰ نظر ۰۵ آبان ۰۱ ، ۲۰:۴۰
سارا سماواتی منفرد

 

دیدید تا حرف از کتاب و رمان میشه یک سری سریع جبهه می گیرند و در جوابت با یک قیافه آنچنانی می گویند : " حیف وقت ... "

( حالا بگذریم اگر همان آدم را کارهای از صبح تا شبش را لیست کنیم نیم ساعت کار مفید هم پیدا نمی کنید )

بگذریم ...

در مورد رمان خواندن چند نکته به ذهن می رسد :

اول اینکه بدون هیچ توضیح و تفسیری خود لذت خواندن هست که به خودی خود ارزشمند است.

 

دوم اینکه وقتی یک رمان را شروع می کنیم ما از دریچه آن زندگی شخصیت های دیگر را که نمی شناسیم زندگی می کنیم ! و از دریچه نگاه آنها به زندگی نگاه می کنیم و داستان این بخت را به ما می دهد که یک تجربه زیستی ارزشمند به دست آوریم.

 

با داستان می توانیم به سرزمین های دور که تا حالا ندیدیم سفر کنیم یا زندگی یک شخصی که مثلا در دوره قاجار یا مغول می زیسته را تجربه کنیم و یا اینکه ببینیم یک آدم مهاجر به لنگه دنیا در بدو ورود به سرزمین های تازه کشف شده چطوری فکر می کرده و هزاران مثال دیگر ...

در مورد تجربه های زیستی هم گفتنی هست که وقتی به مرور غنی و بارورتر شوند به مدد تجربه حاصل از آنها در زندگی واقعی در مواجهه با بزنگاه های سرنوشت ساز و اتفاقات روزمره آدم می تواند تصمیمات بهتری بگیرد و گزینه های بیشتری پیش رو داشته باشد در یک کلام ما بخاطر همین قدرت انتخاب های بیشتر آدم آزادتری هستیم.

 

داستانها از ما آدم های آزادتر و مجرب تری می سازند.

 

و در آخر اینکه این دیدن جهان از زاویه دید آدم های مختلف ما را تبدیل به آدم روادارتری می کند و با تساهل بیشتری به زندگی و جهان پیرامونمان می نگریم چیزی که واقعا دنیای امروز ما و آدم ها بیش از هر چیز دیگری بهش محتاجند و کمبودش در این دنیا احساس می شود.

 

برای تکمیل و حُسن ختام این مطلب بد نیست نوشته ای را که در تازه ترین کتابی که تمامش کردم و خیلی هم از خواندنش لذت بردم و بزودی معرفی اش می کنم را در اینجا عینا بیاورم :

 

گفته بودی رمان نمی خوانی و رمان را تلف کردن وقت می دانی و کتاب های سیاسی - عقیدتی یا شرح حال بزرگان آنهم آدم های بزرگ را می خوانی ...

با تو مخالفم !

من می خوانم ! رمان جهان را از نگاه دیگران به توصیف در می آورد و می فهمی آنچه تو پنداشته بودی نیست.

با خواندن رمان شریک درک دیگران از جهان ، احساسات و اندوه و شادی و بالاتر از همه تجارب دیگران می شوی.

چطور می خواهی این دنیا را در یک مسیر معین با یک نگاه مطمئن دنبال کنی؟

فکر نمی کنی نمی شود جهان را با یک پیش فرض معین و واحد توضیح داد ؟؟

فکر نمی کنی که جهان را ، کائنات را ، بیکرانگی و خوبی و بدی را با هیچ ایدئولوژی نمی توان دریافت.

یک سری مفروضات را روی هم می چینیم و جهان را روی آن بنا می کنیم ...

این همه آدم در طی قرون از ماده و هیولا و ازل و ابد و حادث و محدوث سخن گفته اند و کتابها نوشته اند و بعد کس دیگری پیدا شده و خط بطلان بر همه آنها کشیده و عمارتی نو برپا کرده ...

 


پ.ن بی ربط :

بعضی ها را نگاه می کنی و مطالبشان را که می خوانی برخلاف ادا اطوار های مذهبی شان و خدا و پیغمبر کردن هایشان و ژست های خیرخواهانه گرفتنشان می بینی یک نگاه متکبرانه و فرعونانه از بالا به پایین دارند که فقط زبانم لال از طاغوت های قرون می توان دید !!  بی خیال دوست من  (((-:

( بدون مخاطب خاص )

 

۹ نظر ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۹:۰۶
سارا سماواتی منفرد

 

یک نصیحت قدیمی هست که حالا یکجورایی نقل به مضمون میگه :

« با مردم همانطوری رفتار کن که دوست داری آنها با تو رفتار کنند »

خداییش اگه این جمله نصیحت وار ملاک رفتار آدما میشد خداییش چند درصدد اوضاع و احوال دنیا و جوامع و حتی در مقیاس کوچکتر خانواده ها و حتی روابط فردی بین آدما بهتر میشد؟

دنیا جای بهتری نمی شد؟

شایدم اینجوری بود ...

« هرچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند »

حالا زیاد مهم نیست جمله اش چی بود ! مهم معنای مستتر در آن هست.

یک هشتک میشه ازش در آورد ؟

اصلا خودخواهی ها و خود برتر بینی و غرور و تکبر کاذب و ... وَ وَ وَ ما میزاره کارها درست پیش بره ؟

 

۱۱ نظر ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۲۰
سارا سماواتی منفرد

 

   خوشبختی چیزی نیست که بخواهی آنرا به تملک خود درآوری ...

                خوشبختی کیفیت تفکر است .

                                          حالت روحی است .

                                                     خوشبختی ... وابسته به جهان درون توست  !

۱۲ نظر ۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۷:۰۰

 

چایت را بنوش !

نگران فردایت نباش !

از گندمزار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ...

 

 

نیما یوشیج

۹ نظر ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۴۵