مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

سر در گم

جمعه, ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۲۰ ب.ظ

 

  دیروز نازآفرینم یکسالش شد و شب یک جشن تولد ساده و خیلی نقلی و خودمانی طور برای خودمان گرفتیم. مهمان ها به غیر از خودمان ، دونفر بودند که شب هم ماندند !

کیکش را هم خودم پختم که با اینکه شبیه کیک تولد های آماده نبود و بیشتر به کیک صبحانه می مانست و فکر کنم خوشمزه بود ، شاید هم من فکر می کردم خوشمزه شده بود و بقیه هم یا رعایت حالم را کردند و چیزی نگفتند ولی بر خوب بودن مزه و طعمش صحه گذاشتند ...

صبحش که مادر شوهر آمد گفتم امروز سر کار نمی روم ، ناراحت شد و گفت چرا بهم قبلا نگفتی من هم به کارهایم برسم ؟

گفتم ببخشید یادم رفت بهتون بگم ولی حقیقتش داشتم پنهانکاریمو توجیح می کردم ، می خواستم اون هم باشه و من راحت تر به کارهایم برسم و خود خواهیم باعث شده بود راستش را نگم ولی بر خلاف انتظارم مادر شوهر غرغر کنان رفتش و دست به دامن مامان خودم شدم که بعد از کلی خواهش و تمنا استجابت شد.

احساس می کنم بچه ها مخصوصا نازنین بیشتر به مامان ناهیدشون وابسته شده چون زمان هایی که من نیستم آزادی عمل خیلی بیشتری دارد و خلاصه حرفش همجوره برو هست و خیلی لوس شده ولی وقتی با من هست و در مقابل خواسته های بیش از حد و غیر منطقی اش پاسخ مثبت نمی دهم بدجوری بدقلقی می کند و جدیدا خواهرش را هم اذیت می کند و صدای گریه آن را هم در می آورد.

زمان هایی که باید به خواهرش برسم ، پوشکش را عوض کنم و بهش شیر بدهم بیشتر اذیت می کند و هر جوری که سعی می کنم بهش توضیح بدهم و مشارکتش را جلب کنم باز کار خودش را می کند خلاصه زمان هایی میشه که می خواهم سرم را محکم بزنم به دیوار (((-: و باید بگم این روزها خیلی عصبی شده ام  .

این معادله از زمان رفتن مادر شوهرم تا آمدن علیرضا برقرار هست و وقتی علیرضا می آید درسته یک نفس کمی راحت می کشم اما نازنین خانم صبح که قشنگ استراحت هاش را کرده غروب حسابی پر انرژی و سرحال منتظر پذیرایی از ما در خانه هست (((-:

هرچی هم از مامان ناهید می خواهم بعد ظهر نگذارد بخوابد که سر شب زودتر خوابش ببرد فکر کنم اصلا توجهی نمی کند.

علیرضا که می آید اول بدو می‌ره بغل باباش و بعد از کلی ماچ و بوس و قربون صدقه که تحویل می گیرد در مرحله بعدی تازه مشغول بازی باهم می شوند و علیرضا هم چون به سازش بیشتر وقت‌ها می رقصد (((-: رابطه خوبی باهاش دارد و این وسط آدم بد قصه من هستم که سعی و تلاشم این هست که بیشتر نگاه تربیت محور در ارتباط باهاش داشته باشم.

آخرش هم اینقدر هر دوشان بعد از اینکه خسته شدند و باطریشان تمام شد می خوابند و من می مانم یک خانه منهدم شده و بردن نازین خانم به رختخواب خودش (((-:

اعتراف میکنم این وسط ها مقداری هم حسادتم میشه و دیگه فرصتی برای اینکه ما دوتا بشینیم و مقداری باهم حرف بزنیم و من کمی حرف تراپی بشم ، برایمان باقی نمی ماند خوب دوست دارم که علیرضا توجه بیشتری به خواسته ها و ارتباطمون داشته باشه ولی اینقدر خسته میشه واقعا فرصتی جز موارد خیلی خیلی استثنایی که بشه راحت و متمرکز گفتگو کنیم باقی نمی ماند ... 

دیروز وقتی خانم عروسکش را پرت کرد و خورد به لیوان روی اوپن آشپزخانه و لیوان افتاد و شکست کنترلم را از دست دادم و محکم زدم روی دستش و بعد خودتون می دانید کلی عذاب وجدان و پشیمانی ...

خلاصه خیلی باید روی خودم و رفتارم در مورد همه چیز کار کنم ، نمی دانم از پسش بر می‌آیم یا نه ؟؟

 

۰۳/۰۸/۲۵

نظرات  (۹)

۲۵ آبان ۰۳ ، ۱۹:۲۴ سارا سماواتی منفرد
احساس می کنم باید نسبت به بارداری پشت سرهم توجه بیشتری می کردم و راستش انتظارش را هم نداشتم ولی حداقل به نظر خودم باید سه سال فاصله می افتاد ولی امان از ترس هایمان که گاهی نمی گذارند و شرایط خودشان را تحمیل می کنند ..،
پاسخ:
شاید سوال پیش بیاید ... ترسم بر می گشت به اینکه بچه اولم را که بعد از زایمان زود رس از دست دادم مدتی برایمان شاید طولانی و سخت خوب تلاش های خیلی زیاد و ناموفق داشتیم و یک مدتی هم انواع اقسام درمان و دارو جفتمان انجام دادیم و تا رسیدیم الحمدالله به نازنین فاطمه جان و نازنین داشت شش ماهش می شد که برخلاف انتظارو تصورم نازآفرین را باردار شدم 😅☺️
سلام
خدا قوت به شما ، واقعا مدیریت خونه با دو تا بچه کار سختیه

نازنین خانومتون چند ساله ان؟
پاسخ:
سلام 
ممنونم از حس خوبت  ، مخصوصا که هر دو پشت سرهم هم باشند ، نازنین دو سال و دو ماهش هست 😅🥰😍🥳
۲۵ آبان ۰۳ ، ۲۰:۵۸ ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
تولدشون مبارکتون🍃
ان شاءالله صالح و سالم باشن🍃
پاسخ:
سلام
ممنون از حس خوب و نگاهتان 🥰
انه السمیع المجیب الدعاء 
آمین 
اوه پس خیلی بیشتر خدا قوت:) خدا حفظشون کنه
پاسخ:
😁😁😁😉😉
ممنون عزیزم لطف داری ان شا الله دختر کوچولوی شما را هم خدا براتون حفظ کنه راستی قبلا مطلب سوپر مامان ها را که خوانده بودم کلی ازش انرژی مثبت گرفتم مخصوصا کلمه سوپر مامان یک حس قدرت به آدم میده ♥️
۲۵ آبان ۰۳ ، ۲۳:۱۰ نـــرگــــس ⠀
چرا من حس می‌کردم نازنین خانم حداقل ۴ سالش هست؟ 🤔

من فقط یه چیزی بگم. من تمنا می‌کنم عذاب وجدان نداشته باشید! عصبانی شدید، دعوا کردید و هر جوری شد، عذاب وجدان نداشته باشید. فقط توی خودتون نریزید. چون آسیبی که الان به خودتون میزنید سال‌ها بعد خودش رو نشون میده و اون زمان شما دیگه نمی‌تونید با ایده‌آل‌هاتون برید جلو ولی عذاب وجدان باز هم رهاتون نمی‌کنه و این چرخه مخرب داغون می‌کنه آدم‌ رو.
پاسخ:
سلام 
برای اینکه زمان اینقدر سریع می گذرد که زمان اتفاقات از دستمان خارج می شود 😉😅
مطمئنم پشت این حرف شما کلی تجربه نهفته و خیلی خیلی ارزشمند هست و بی چون چرا آنرا حتما بکار می برم شاید چی می گن اولین بار بود این شکلی پیش آمد وقتی در مقابل واکنش من آنجوری گریه کرد داشت قلبم از سینم جدا می شد 🥹 
خلاصه باید یاد بگیرم دیگه 😉
ممنون 🌷
خب نرو‌سر کار
از بارداری پشت هم ترسیدی ولی فکرت نرسید مادر بچه هات باشی نه شاغل جامعه؟؟؟؟
پاسخ:
😏😏
۰۴ آذر ۰۳ ، ۱۲:۳۵ حسن مجیدیان
سلام
ان شاالله بابت این صبر و سر و کله زدن با بچه ها و تمام دردسرها هم ماجور باشید و هم صبور و هم شاکر. تصور کنید همین نازدانه ها کنارتان نیودند، آن وقت خوب بود؟ پس وجودشان با تمام دردسرها و بد قلقی ها نعمت است
یک مظلب هم شاید خصوصی میگفتم بهتر بود ولی خب دیگه نوشتم و اون اینکه تا میتونید از زندگی و شوهر و بچه ها و کلا این دست خصوصی نوشت ها کمتر بنویسید. این مظالب از نظر من نه تنها راهگشا نیست، بلکه شاید مضرات یا نفوس بد و...متوجه زندگی شما کند. این را بر اساس فرمایش معصوم عرض کردم که واستر ذهبک و ذهابک و مذهبک
خلاصه تجربتا عرض میکنم که شخصی نوشت ها شاید سبکتان کند اما نفع چندانی برای شما نداردو البته حدس میزنم که موافق حرف من نباشید و وبلاگ را جای همین حرفها بدانید. ولی خب لازم بود که من این مطلب رو بگم.
پاسخ:
سلام 
یک جاهایی و بعضی روزها شاید کم بیاورم و کمی هم غرغر کنم به هر حال هر آدمی ظرفیتی دارد اما حتما حتما قدر نعمات خدا داده و این دسته گل های زندگی را با تمام وجودم می دانم و وقتی خدا مسئولیتی یا وظیفه ای به اهمیت مادری بهمان می دهد حتما قدرت و تحمل و توانایی انجام آنرا به بنده اش می دهد.
ممنونم از توصیه ای که کردید و چون می دانم از روی تجربه گفتید و همچنین آنرا مزین به حدیث امام صادق (ع) فرمودید و این بسیار ارزشمند هست.
با اینکه ترک عادات سخت هستند و اینگونه روزانه نوشت ها را شخصاً دوست دارم ولی در مقابل سخن درست جز سر تعظیم فرود آوردن را ناصواب می دانم و حتما رعایت می کنم.
لطف کردید .



۰۶ آذر ۰۳ ، ۰۹:۵۲ حاج‌خانوم ⠀
سلام
مبارک باشه تولد دخترک :) ان‌شاءالله سالم وصالح شوند.
یک توصیه بانو جان
بنشینید وسط دو تا دختر و بازی کردن با هم را یادشان بدهید. بچه‌ها ذاتا بلد نیستند با هم بازی کنند... هر چه وقت بگذارید و یاد بدهید، بعداً لذتش را می‌برید. :)
ملتمس دعا
پاسخ:
سلام خدمت شما 
ممنون ، لطف دارید  ... ان شا الله به دعای خیر دوستان.
چه توصیه واقعاً عالی و کاربردی وقتی خواندم احساس کردم چقدر می تواند چه برای حال و چه آینده زندگیشون تاثیرگذار و سازنده باشد.
خیلی از محبت تان و اینکه تجربه تان را باهام به اشتراک گذاشتید ممنونم ، خیلی بهشان نیاز دارم و خوبی اینجور مطالب اینه که می شود  از تجربیات دنبال کنندگان  در زمینه های مشابه استفاده کرد 🥰🥰😁
محتاجم به دعای خیرتون 🌷

بعداً نوشت :
نمی دانم شاید این مطلب را همانطور که گفتید نبینید و نخوانید ...
می دانم تصمیمتان را گرفته اید و تغییر هم نخواهد کرد ولی خیلی ساده و کوتاه کاش بودید و چراغ آنجا همچنان روشن بود ...

۱۷ دی ۰۳ ، ۱۰:۳۸ عباس زاده
سلام
مبارک است
بچه پشت هم، هم خوب است هم سخت است و مشکلات دارد و این طبیعی است
پاسخ:
سلام خدمت شما
ممنون از نگاهتان
بله ... من با وجود همه غرغر های گاه و بی گاهم شاکر هستم و اصلا خدای ناکرده احساس پشیمانی ازش ندارم و فکر می کنم با وجود سختی هایش  شیرینی‌اش بیشتر است  🥰

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.