آقای شوهر
آقای شوهر چند وقتی هست که رفته تو نخ سیگار و سیگاری هست که پشت سیگار روشن می کند.
حتی چند باری هم که تو خانه تنها بودیم از من خواست که گاهی باهاش همراهی کنم!! من هم برای اینکه ناراحت نشه و از آنجا که دوست داشتم یکبار هم که شده امتحان کنم ببینم این همه سر و دست شکستن برای چی هست یکبار یکی از نصفه سیگارهایش را گرفتم و پُکی زدم و بعدش کلی سرفه و این حرفا .
راستش درست نمی دانم از کی سیگار کشیدنش این قدر زیاد شده ؟!
اما مطمئنم که چند ماهی بیشتر نیست و قبل ترها تفنّنی چی میشد که دری به تخته بخوره تا سیگاری روشن کند.
من هم هر وقت پاکت سیگارش را در می آره که روشن کنه حسابی سرش غرغر می کنم ، بوی سیگار برام غیرقابل تحمل هست و بدتر اینکه به عطسه می افتم و پی در پی عطسه می کنم و نسبت بهش حساسیت شدید دارم.
چند روزی احساسم این بود که سیگار کشیدنش لااقل جلوی من و توی خانه خیلی کمتر شده حالا سرکار و بیرون را نمی دانم؟
تا اینکه پنج شنبه زودتر آمد خانه و رفت دوش گرفت و سعی کرد حال و هوای همیشگیش را نداشته باشد و کمی سرحال تر باشه.
از صبح خانه بودم و کلی کارهای عقب مانده ام را تو خونه انجام دادم و ظرف ها را شستم ... عصری رفتم حمام قبل از آمدنش به خودم رسیدم و حسابی آرایش کردم و تاپ و دامن مورد علاقه اش را پوشیدم ...
وقتی آمد روی مبل راحتی جلوی تلویزیون نشسته بودم و سریال می دیدم ... دوشش را که گرفت آمد و کنارم نشست و صورتش را آورد سمت من ... یک دفعه ای بوی تند سیگار از دهانش بهم خورد و خودم را کشیدم عقب و بینی ام را گرفتم.
گفتم : وای علی خفه شدم ... بازهم که دهنت بوی گند سیگار میده مگه نمی دانی حالم بهم می خوره و حساسیت دارم .
انتظار چنین برخوردی را نداشت حرفی نزد و کمی چهره اش تو هم شد از رو میز جلویمان پاکت سیگار و فندکش را برداشت و یک نخ سیگار روشن کرد و صورتش را آورد سمت من و دودش را به سمت من بیرون داد ...
حالت نیم خیز گرفتم که بلند بشم ولی بلند نشدم و داد زدم: " عهههه ... علی خفه شدم !! خیلی بیشعور و لوسی ...
خُب پاشو برو تو بالکن دیگه ... مگه قرارمون نبود توی خانه سیگار نکشی ! "
هنوز جمله ام تمام نشده بود که از کنارم بلند شد و کمی از من فاصله گرفت و سپس برگشت سمت من و روبروم طوری که دیگه صفحه تلویزیون را نمی توانستم ببینم وایستاد فکر کردم چیزی می خواد بگه اما حرفی نزد و چند ثانیه بعد دستش بالا رفت و سپس صدای برخورد دستش به صورتم ... درد و سوزش بلافاصله دوید تو صورتم ... صورتم داغ شده بود و خودم گر گرفته بودم و همزمان تمام وجودم می لرزید ...
سرم از ضربه ای که خورده بودم منگ منگ شده بود و احساس می کردم برای لحظه ای چشمام تار می بینه ... می خواستم همانجا بالا بیارم.
تا ربعی از ساعت کاملا تو شوک بودم و متوّجه اطراف نبودم ... روی مبل راحتی خشکم زده بود پاهامو آورده بودم بالا و تو خودم جمعشون کرده بودم و صورتم را با دستهام پوشانده بودم .
اون لحظه گریه هم نکردم ...
بعدش پاشدم رفتم تو اتاق و در را از پشت بستم . افتادم رو تخت و بغضم ترکید.
نیم ساعت بعد آمد پشت در خواست بیاد داخل ... در زد ... گفت : سارا بزار بیام تو !! مجدد در زد و دستگیره را چرخاند ... گفت : جواب بده کارت دارم ... جواب ندادم ... دیگه چیزی نگفت و چند دقیقه بعد صدای درب واحد آمد ...
پ.ن ۱
شاید نباید این موضوع و این اتفاق خصوصی را حالا که چند روزی از روش گذشته اینجا می نوشتم و شاید فکر کنید مایه آبروریزی و حتی شرمساری باشد که آدم از شوهرش سیلی بخورد یا شاید هم باید مخفی اش می کردم اما باور کنید تا نمی نوشتم آرام نمی شدم و بُغضم خالی خالی نمی شد.
از این دست مشاجرات تو زندگی هر زوجی ممکنه کم و بیش اتفاق بیافتد ولی باید مدیریتش کرد اما این به این معنی نیست که پنهانش کنی و بگی چیزی نبود به هر حال یک چیزی این وسط شکست و از بین رفت .
از طرفی هم فکر می کنم برای آرامش خودم و دوام زندگی مشترکمون زیاد نباید این اتفاق را بزرگش کنم.
اولین بار بود بعد از این چند سال زندگی مشترک همچنین اتفاقی بین ما افتاد به هر حال دعوا و مشاجره لفظی گاهی اوقات اجتناب ناپذیر هست اما اینکه حرمت بینمون از بین برود ... نه .
شاید اشتباه از من بود و خیلی رو اعصابش بودم و خواسته اش را درک نکردم ... این روزها حال و روز خوبی به واسطه پاره ای از اتفاقات نداشت ولی کارش را درک نکردم که چرا دست روم بلند کرد ؟
وقتی برگشت دوباره تمام سعی خودش را کرد تا از دلم دربیاره اما من چهل و هشت ساعته که اصلا باهاش حرف نزدم و حتی نگاهش هم نمی کنم .
پ.ن ۲
وقتی رفت اشکامو پاک کردم و رفتم جلوی آیینه اتاق خوابمون وایستادم و خودمو نگاه کردم و با دستم چند باری صورتم را لمس کردم حس می کردم هنوز یک طرف صورتم داغه و رنگ گونه ام به سرخی می زند ... دوباره بُغضم ترکید و برگشتم سمت تختخواب ...
این جور دعواهای زن و شوهری باید با تدبیر و صبر جلو بره
از این تهدید باید فرصت بسازید
این بی قراری و بی اعصابی نشون دهنده یه مشکله که علی آقا بیرون خونه باهاش مواجه شده، حتی تعداد بیشتر سیگارهایی که داره میکشه ...
بدون اینکه تنبیه اون عملش رو کنار بگذارید و بدون هزینه از کنارش بگذرید برید پیدا کنین مشکل اصلی کجاست.