دیروز صبح که بیدار شدم نازنین و علی خواب خواب بودند، سریع کارهایم را کردم و تند آماده شدم داشتم می رفتم که مامان ناهید ( مادر شوهرم ) هم آمدند سلام کردم و داشتم مِن و مِن می کردم تا بهشون بگم امروز یک برنامه خاصی دارم که مادر شوهرم گفتش : دخترم امروز خیلی به خودت رسیدی مثل اینکه سر کار نمیری ؟!!
گفتم : راستش مامان جون می خواستم در مورد همین مساله باهاتون حرف بزنم و با صدای آروم ادامه دادم که امروز می خواهم بخاطر تولد علی سوپرایزش کنم و خواهشی که ازتون دارم اینه که امروز اگه میشه بیشتر پیش نازنین بمونید.
مامان گفت: خوب چرا توی خانه جشن نمی گیری شما از سر کار که میایی کیک بگیر من هم فسنجون که علی خیلی دوست داره براش درست میکنم و میگیم آقا جون اینا و پدر و مادرت هم بیایند شب همه باهم باشیم .
آروم بهشون گفتم که می خوام امروز یک برنامه دونفری بعد از این همه وقت داشته باشیم ( راستش چه خوب چه بد خیلی ساله که از این سوپرایزهای اینجوری نداشتیم ) فقط شما بهش نگین هاااا ... فردا هم همونی که شما میگین را انجام می دهیم و توی خانه مهمانی کوچیکی می گیریم.
مامان ناهید گفت : باشه دخترم عیبی نداره و وسایلم را برداشتم و رفتم سر کار ...
حول و حوش ساعت یک بود که از سر کار زنگ زدم علیرضا و ازش خواستم که عصری بیاید باهم برویم خرید عید و چند تا کار که مانده انجام بدهیم .
کلی بهانه آورد که خودت برو و من خیلی سرم شلوغه و وقت ندارم و لازم نیست که من باشم ، خودت انجام بدهی بهتره و اگه پول می خواهی بگو برات کارت به کارت میکنم !!
بهش گفتم : که نه نمیشه باید تو هم باشی ... مثل همیشه عصبانی شد و گفت بهت میگم نمی تونم ... بزار یک روز دیگه و گوشی را قطع کرد!
دیدم چاره ای برام نمانده و ممکنه کل برنامه ام خراب بشه مجبور شدم دست به دامن مادر شوهر جان بشم و زنگ زدم بهشون و گفتم : مامان علی نمی آید میشه لطفا باهاش حرف بزنید و راضیش کنید ... آخه شوهرم روی حرف مادرش اصلا حرف نمی زنه !!
دل تو دلم نبود اما ته دلم هم روشن بود ... که نیم ساعت بعد علی خودش تماس گرفت و با دلخوری گفتم : بیا فلان مرکز خرید و پاشدم و خودم هم زودتر مرخصی گرفتم و رفتم تا زودتر اونجا باشم.
این را هم بگم که روز قبل سر راه رفتم تو یک کافه که بارها از جلوش تو همان مجتمع رد شده بودم یک جای دنج و خلوت رزرو کردم و سفارش یک کیک تولد نسکافه ای کوچک دونفره همراه با تعدادی شمع هم دادم و بعدش چندتا جعبه کادوی تو هم دیگه هم گرفتم و دو تا جواب آزمایش ها را هم تو آخرین جعبه گذاشتم و همشون را باهم کادو پیچ کردم !!
علیرضا طبق معمول به موقع نیامد و تا بیاید با اینکه کفش پاشنه بلند پام بود و زیاد راحت نبودم اما وقت کردم یک گشتی تو مغازه ها بزنم تا بالاخره آمد.
دستش را گرفتم و بردمش تو مغازه هایی که نشون کرده بودم و چند تایی چیز که می خواستم خریدیم ... آقا همش غُر می زد که آخه برای خرید چهارتا خِرت و پرت زنانه و خانه و دو تا دونه تی شرت منو از کار و زندگی انداختی که چی بشه ؟؟!!
گفتم: می خواستم بعد از مدت ها دو نفری مثل قبل ترها که خریدهای خانه را باهم انجام می دادیم بیاییم خرید اونم تو حال و هوای سال نو و این روزهای خوب که دیگه مزاحمی به اسم کرونا هم دیگه نیستش ... حالا که اومدی بیا مثل اون موقع ها تو این کافه روبرویی قهوه و کیک بخوریم!
خلاصه راضی شد و من هم بردمش توی کافه مورد نظر و نشستیم و وقتی کیک را آوردند و فهمید که یک تولد دو نفره گرفته ام خیلی خوشحال شد و تشکر کرد و بعدش شمع ها را روشن کردیم و با گوشیم براش آهنگ تولدت مبارک را هم پلی کردم و یکی از گارسون ها هم با دوربینی که بهش داده بودم چندتا عکس ازمون گرفت.
نوبت کادو که رسید و جعبه های کادو پیچ شده را بهش دادم کاغذ کادو را که باز کرد و دید یک جعبه دیگه توش هست اونم باز کرد و یک جعبه دیگه !!
گفتش : سارا امروز خوب سر کارمون گذاشتی ... گفتم نخیر هم بداخلاق خان دیگه آخریش هست چقدر بی حوصله ای ...
وقتی پاکت جواب آزمایش ها را دید گفت: این همه جعبه و کاغذ کادو برای یک نامه تولدت مبارک آخه خانم !! پس جورابم کو ؟؟
گفتم : نخیر هم عزیزم اگه یک نگاه بکنی و بخوانیش خودت می فهمی ...
وقتی خواند دیگه حال خودش را نفهمید و از فرط خوشحالی بلند شد و آمد این سمت میز و یک دفعه ای اون وسط بغلم کرد و گفت قربونت برم و ....
این هم از سوپرایز و کادوی آقای شوهر که خیلی بچه دوست تشریف دارند (((-:
پیشاپیش نوروز و بهار دلهاتون مبارک .