ترسی که همزاد من شد
آن ساعت طبق برنامه کلاس دوم (ج) دبستان دخترانه مکتب صادق دیکته داشتیم.
من و بقیه همکلاسی هایم در حال نوشتن دیکته لغات بودیم . خانم معلم لغات را تک تک و بصورت شمرده می خواند و در طول و عرض نیمکت ها قدم می زد.
من سر میز کنار پنجره نشسته بودم و سرم بر روی دفتر دیکته ام بود.
خانم طباطبایی از کنارم رد شد و پس از چند ثانیه ناگهان صورتم داغ شد و سوزشی بر روی صورتم حس کردم ؛ در همان حالت گیجی و ضربه ناشی از سیلی که به صورتم خورده بود صدای خانم طباطبایی را می شنیدم که می گفت :
" احمق !! مگه نگفتم ستونی بنویسید !! "
وقتی زنگ خورد رفتم دستشویی و صورتم را شستم ولی هنوز حس می کردم صورتم داغ است و همش تصورم این بود که جای انگشتان خانم بر روی صورتم مانده است !!
چند روز پیش که خبر تنبیه دانش آموزی توسط معملش در رسانه ها منتشر شد ناخودآگاه خاطرات یک دوره خاص از دوران تحصیلم مانند یک فیلم سینمایی کوتاه از پیش چشمانم گذشت.
بی شک خانم طباطبایی را می توانم بعنوان خشن ترین معلم دوران تحصیلم به وضوح بیاد بیاورم.
البته برداشت من از خشونت معلممان مربوط به تلقی او از مقوله آموزش و تربیت بچه ها بود که زمین تا آسمان با شرایط کنونی بچه های امروزی متفاوت است . خانم طباطبایی برعکس آنچه که ممکن است تصور شود جوان بود !
حالا هم که خاطرات آن سال خاص ولی تاثیرگذار در زندگی و آینده ام را به یاد می آورم و مرور می کنم ترسی مرموز را در اعماق وجودم حس می کنم !
این ترس تا الان هم همزاد من است. ترسی که شاید در خیلی جاها در سال های بعد همانند یک ترمز برای من بود.
آن سال چند باری بخاطر پاسخ غلط به سوال های درسی طعم کشیده های گاه و بی گاه خانم طباطبایی را چشیدم و گاهی به خاطر خطاهای هر چند کوچک با خط کش چوبی که همیشه همراهش بود تنبیه شدم.
هر روز صحنه های کتک خوردن همکلاسی هایم را می دیدم و استرس اینکه شاید نفر بعدی من باشم شرایط عذاب آوری را برایم خلق می کرد.
خانم طباطبایی هر شیطنت , بی انضباطی و تنبلی را با تنبیه فرد خاطی یا همه بچه های کلاس بصورت دسته جمعی پاسخ می داد !
یکبار کمی با تاخیر سرکلاس آمد و بچه ها مشغول شیطنت و سر و صدا بودند ؛ با ورود ناگهانی ایشان همه ساکت شدند و مبصر برپا داد . خانم که سر و صدای بچه ها را در راهرو شنیده بود به محض ورود به فراخور شناختی که از بچه ها داشت همه را با زدن خط کش چوبی به کف دستشان تنبیه کرد !
بچه های شیطون تر محکم تر و بچه های آرام کلاس آرام تر !
اما خدایش دوره ما با حالا چقدر فرق کرده و چقدر الان بچه ها را عزت تپان می کنند اما آنموقع شکل دیگری از تربیت در بین معلمان قدیمی مرسوم بود.
تکمله :
این مطلب از وبلاگ قبلی ام هست .
( شش دیماه نود و سه )
بچه بی ادب و گستاخ مهمانمان باعث شد این مطلب را دوباره باز نشر کنم
واقعا خسته شده بودم از دستش اصلا خوشم نیامد و پشیمون شدم از دعوتشان و اون ها هم عین خیالشان نبود .