مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با موضوع «نوشته های دیگران» ثبت شده است

 

در زندان شماره چهار سکوت و فرصت کافی فراهم بود تا در تنهائی خود به روزگاری که بیرون از زندان منتظر من است فکر کنم و با مردان اسطوره واری زندگی کنم که هرکدام دریای دانائی بودند و برای هر پرسش پاسخی محکم و مستدل داشتند که اعتقاد خود به حقانیت آنها را با گذراندن ایام جوانی خود در زندان به اثبات رسانده بودند.

تماشاگه یگانه ای بود و من به آدم ها و سرنوشت آدم های روبروی خودم نگاه می کردم و چیز هایی را می دیدم که کس دیگری نمی دید.

کدامیک از آنها اگر فرصت دوباره ای برای زندگی داشت باز همان را انجام می داد که انجام داده بود ؟

سکوت و فرصت زندان شماره چهار به علاوه رویدادهای چندی از من آدم تازه ای آفرید.

اما بدون تردید مادر تمام تحولات افکار من اندیشیدن در مورد مرگ بود.

من مرگ خود را زندگی کرده بودم و در آن لحظات به زندگی و مرگ خود می نگریستم.

در زندان شماره چهار در مقابل چشمانم مردانی با چهره های چروکیده و موهای سپید می دیدم که تمام روزگار جوانی را به خاطر اعتقادات و رویاهای خود در زندان گذرانده بودند ، همان ها که بعضی از جوان ها آنها را خائن و فسیل شده می نامیدند و همان هایی که برای بعضی های دیگر قدیس و مظهر اعتقادات انقلابی بودند .

باید مرده می بودم و برحسب اتفاق هنوز زنده بودم و دیری نمی پایید که آزاد می شدم و همه چیز مرا بسوی مرگ دعوت می کرد.

مرگی شبیه به امیر پرویز و مهدی ... یا نوعی از زندگی شبیه به اسطوره های زنده مقابل چشمانم.

آیا می خواستم اینگونه زندگی کنم یا آنگونه بمیرم؟

آیا تمام معنای زندگی در همین محدوده خلاصه می شد ؟

آیا ارزش من فقط به همین اندازه بود؟

ارزش آدمی تنها همین است ؟

آیا داستانی که بر سنگ قبر من نوشته خواهد شد همان انتظاری بود که از زندگی داشتم ؟

چرا آدم ها به مرگ فکر نمی کنند ؟

جدا فکر می کنم که اگر آدم ها به مرگشان فکر کنند بهتر زندگی می کنند .

فکر کردن به مرگ ما را به مرگ نزدیک نمی کند ما را به زندگی نزدیک می کند.

 

 

برشی از خاطرات امیر حسین فطانت از کتاب خاطراتش

 


پ.ن

در مورد این کتاب بعدا حتما مفصل خواهم نوشت .

هرکسی می تواند از این حرف ها برداشت آزاد خودش را داشته باشد بدون اینکه از پس و پیش اتفاقاتی که بر گوینده آن گذشته خبر داشته باشد ... بدون پیش داوری  .

 

۱۴ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰

 

اندیشیدن علیه خویشتن اغلب مفید و ثمربخش است.

اما داستان مادر من داستان دیگری بود ...

او علیه خود زندگی کرد !

سرشار از شور و شوق بود اما تمام نیرویش را به کار می بست تا آن را پس بزند.

این ردّ و اِنکار را به زور به خود می قبولاند.

در ایام کودکی ، تن و جان و روحش او را زیر آوار مقدّسات و مَنهیات و مُحترمات مچاله کرده بودند.

به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد.

در درونش زنی خونگرم و آتشین مزاج نفس می کشید اما کج روییده و مُثله شده و بیگانه با خویشتن.

 

 

 

  متن برگرفته از کتاب « مرگی بسیار آرام » نوشته  «‌ سیمون دوبووار » انتشارات ماهی

 

۲ نظر ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۲۷

 

اگر ایران تو را نداشت این همه بغضِ در گلو مانده ، این همه زخمِ بر جان خورده ، این همه داغِ بر دل نشسته ، این همه درد را کجا مرهم می گذاشتیم ؟

در میانِ غربت و نامردمانی ها کجا پناهمان می دادند؟

حضرت آرام و قرار اگر در این سرزمین نبودی ، توکه نه ، اما ما چقدر غریب می ماندیم ...

 

 

پ.ن

نویسنده این متن مژده لواسانی.

داشتم فکر می کردم کاش الان تو مشهد و حرم امام رضا بودم که این متن را دیدم و حالم را خیلی خوب کرد 😊

۵ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۱۵

 

برای کربلایی شدن باید از همه چیزت بگذری حتی از خودت ...

وگرنه هیچوقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی آمد و اگر هم بیایی یا به بیراهه خواهی رفت یا در میانه راه به یزید خواهی پیوست ...
کم نبودند آنها که سینه چاک حسین (ع) می نمودند اما آنجا که باید فریاد بزنند،سکوت کردند و آنجا که باید پا در رکاب کنند،گوشه انزوا برگزیدند و سر در گریبان دنیا فرو بردند.

برای رسیدن به حسین (ع) هم شور می باید و هم شعور ...

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

 

 

پ.ن

متن از من نیست و نویسنده آنرا هم نمی شناسم.

۶ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۸

 

ماه من ! غصه اگر هست ، بگو باشد ...

معنی خوشبختی بودن اندوه است !

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور ...

چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغند !

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ...

که خدا هست و خدا هست هنوز ...

 

 

 مهین رضوانی فر

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۰

 

  

    حقیقت تا بیاید پاشنه کفش هایش را بالا بکشد ٬ دروغ نیمی از جهان را در نوردیده است !

 

 

 

                                                                                                                             مارک تواین

 

   

   
 

۷ نظر ۱۱ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۰