مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

روی دیگر زندگی

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

 

اما حس مرگ شاید چیزی بود که آن شب رهایش نکرد.

مردی که مرگ را تا پایان حس کرده بود، مرگ را زیسته بود ، هم در روح و هم در جسم  ....

او دیده بود مرگ پایان زندگی نیست ... تنها روی دیگر زندگی است.

مرگ اگر نسخه ای اغراق شده برای پایان زندگی نبود ، بهانه‌ای بود برای بخشیدن زندگی به آنهایی که هنوز معنای آن را درنیافته‌اند.

او شاید ... فقط شاید ... خود را بدهکار این وظیفه می دانست.

 

پ.ن

۱- این متن را از کتابی که در حال خواندنش هستم بنام سرو ، سپید ... سرخ نوشته آقای جهانگیر شهلایی که رمانی ایرانی است انتخاب کردم و به موقع خودش ان شا الله در موردش خواهم نوشت.

۲- همزمان ابله داستایوفسکی را هم می خوانم و رمان نسبتا پر حجمی هست.

۳- هوا بس ناجوانمردانه گرم است در این گرمترین روزهای سال جای خنکم آرزوست.

 

۰۳/۰۵/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.