روی دیگر زندگی
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ
اما حس مرگ شاید چیزی بود که آن شب رهایش نکرد.
مردی که مرگ را تا پایان حس کرده بود، مرگ را زیسته بود ، هم در روح و هم در جسم ....
او دیده بود مرگ پایان زندگی نیست ... تنها روی دیگر زندگی است.
مرگ اگر نسخه ای اغراق شده برای پایان زندگی نبود ، بهانهای بود برای بخشیدن زندگی به آنهایی که هنوز معنای آن را درنیافتهاند.
او شاید ... فقط شاید ... خود را بدهکار این وظیفه می دانست.
پ.ن
۱- این متن را از کتابی که در حال خواندنش هستم بنام سرو ، سپید ... سرخ نوشته آقای جهانگیر شهلایی که رمانی ایرانی است انتخاب کردم و به موقع خودش ان شا الله در موردش خواهم نوشت.
۲- همزمان ابله داستایوفسکی را هم می خوانم و رمان نسبتا پر حجمی هست.
۳- هوا بس ناجوانمردانه گرم است در این گرمترین روزهای سال جای خنکم آرزوست.
۰۳/۰۵/۰۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.