مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با موضوع «نوشته های دیگران» ثبت شده است

 

برای فریب دادن عده ای را  شیر  می کنند و عده ای را  خَر !!

مواظب باشید حیوان صفت نشوید !!

بازنده ، بازنده است چه درنده ، چه چرنده !!

 

خورخه لوئیس بورخس

۱۲ نظر ۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۷:۲۵

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.

سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود!

دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست این چگونه ممکن خواهد شد ؟!

گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت.

گاهی خودش را روی زمینۀ  روشن برگ ها ی درختان می انداخت و گاهی فریاد بر می آورد و می گفت : " من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. "

اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقـهِ زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی  کرد.

دانه از این زندگی خسته بود ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود .

یک روز رو به خدا کرد و گفت : " خدای خوبم این رسمش نیست ، من به چشم هیچ کس نمی آیم . کاشکی کمی بزرگتر مرا می آفریدی ! "

خدا گفت : " اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه فکر می کنی . حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی . رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای عزیزکم! راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی ، دیده نمی شوی ! اما اباید خودت را از چشم ها پنهان کنی تا دیده شوی . "

دانه کوچک معنی حرف های خدای مهربان را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند .

گذشت و گذشت تا اینکه سالها بعد دانه کوچک سپیداری بلند و باشکوه بود که دیگر هیچکس نمی توانست او را  ندیده بگیرد.

سپیداری که به چشم همه می آمد !

۱۲ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۵

 

یک سوال ؟!!

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده‌اید نگران نمی‌شوید؟

البته که می‌شوید ! سراسیمه به بیمارستان تلفن می‌زنید !

الوو ... اورژانس؟ کمک ... کمک ... من چاق شده‌ام‌ !                                                 

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد ...

یک کیلو این ماه و یک کیلو ماه آینده و ...


آیا باز هم همین عکس العمل را نشان می‌دهید؟

نـه! با بی‌خیالی از کنارش می‌گذرید.


برای کسانی که ورشکسته می‌شوند ، اضافه وزن می‌آورند یا طلاق می‌گیرند یا آخر ترم مشروط می‌شوند این حوادث دفعتاً اتفاق نمی‌افتد !!


یک ذره امروز، یک ذره فردا و سر انجام یک روز هم انفجار و سپس می‌پرسیم :

چرا این اتفاق افتاد؟

زندگی ماهیّت انبار شوندگی دارد .

هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می‌شود ، مثل قطره‌های آب که صخره‌های سنگی را می‌فرساید.

اصل قورباغه‌ای به ما هشدار می‌دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می‌کنید باشید!

ما باید هر روز این پرسش ها را برای خود مطرح کنیم :


به کجا دارم می‌روم ؟

آیا من سالم‌تر ، مناسب‌تر ، شادتر و ثروتمندتر از سال گذشته‌ام ؟

 

و اگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم .

 



برگرفته از :     آخرین راز شاد زیستن
نوشته :      آندرو ماتیوس
 

۸ نظر ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۵۴

همیشه همه از دلگیری جمعه ها می گویند  ...

اما اگر از یک زاویه دیگه به جمعه ها نگاه کنیم و کمی منصف باشیم شاید بخشی از دلگیری جمعه ها مربوط به روز بعدش شنبه باشه !

استرس شنبه و شروع هفته و برنامه ها و کارهایی که در طول هفته باید انجام بدهیم !

قول هایی که جمعه ها به خودت می دهی که فلان کار و بهمان کار را  از شنبه انجام می دهم ...

از شنبه رژیم می گیرم !

از شنبه می روم ورزش !

از شنبه فلان کتاب را می خوانم !

از شنبه وقت بیشتری برای کارهای منزل می گذارم !

از شنبه  اضافه کاری نمی مانم !

و خیلی قول های دیگر که جمعه ها بخودمان می دهیم و امان از شنبه ای که هیچوقت نمی رسد !

همه اینها و یادآوریشان جمعه ها را دلگیر می کند که بدون شک مقصر اصلی آن شنبه است !

۸ نظر ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۹
سارا سماواتی منفرد

 

زندگی همچون بادکنکی در دست های کودکی است !!

.

.

.

.

.

که همواره ترس از ترکیدنش لذت داشتن آن را از بین می برد . . .

۴ نظر ۰۹ آذر ۹۶ ، ۲۱:۵۶

 

کودک که بودم گفتند:
کودک است نمی فهمد !
جوان که بودم گفتند :
جوان است نمی فهمد !
پیرکه شدم می گویند :
پیر است ! حالیش نیست ! نمی فهمد !
بعد مرگم همه میگویند :
خدا رحمتش کند !  آدم فهمیده ای بود ...

 

۱ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۹