تو زمان های خیلی دور شبی از شب ها تو همین طهران تو محله ای وسط های شهر دو تا جاهل مست که خیلی هم سرشون گرم گرم بوده و به اصطلاح خودشون پاتیلِ پاتیل بودن و از کاباره ای بر می گشتند آواز خوان و سرخوش وارد کوچه بن بستی می شوند.
القصه وقتی ته کوچه که می رسند می بینند که مسیر بسته است دومی رو میکنه به اولی میگه : « داداش حالش نیست که برگردیم بیا دیوار را هُل بدیم بریم جلو ... ! »
اولی هم میگه : « خوب باشه داداش حرف بدی نیست بزنیم تو کارش » و جفتشون کت هاشون در می آورند و می گذارند کنار دیوار و با تمام زوری که داشتند شروع می کنند به هل دادن دیوار ...
از قضای روزگار دزدی زرنگی هم که از دزدی از خانه ای در کنار دیوار داشته بر می گشته و همانطور که می آید بیرون با کت این دو نفر مواجه می شود و وقتی آنها را مشغول می بیند بقول معروف کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا و کت ها را هم بر می دارد با خودش می برد.
بعد از چند دقیقه مست ها که حالا خسته شده بودند برای رفع خستگی و استراحت دست از هل دادن می کشند و می نشینند که عرقشون را خشک کنند .
اولی که می بیند کت هاشون نیست به دومی میگه : « دادش مثل اینکه خیلی جلو رفتیم بهتره برگردیم عقب و کت هایمان را هم برداریم !! »
پ.ن
بی مزه بود ؟ اما من فکر نمی کنم خیلی هم بامزه بود ((-: