دیدار در سامِراء
پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۳۰ ب.ظ
بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.
به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.
شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.
بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هستم.
عزرائیل به او گفت : بپرس !
بازرگان گفت : صبح که از خانه بیرون آمدم و تو را دیدم چرا با تعجب و حیرت زده مرا نگاه می کردی؟!
عزرائیل گفت : برای اینکه وعده دیدار با تو در سامراء داشتم و هنگامی که تو را در بغداد دیدم متعجب شدم !!
آنگاه عزرائیل جان بازرگان بگرفت ...
نتیجه این داستان با شما ...
۹۸/۰۶/۲۱
نتیجه اینکه "أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ/ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﻠﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺗﻔﻊ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ، ﻣﺮﮒ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻰ ﻳﺎﺑﺪ . (النسا/٧٨) "