مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

تفکرات انفرادی

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۰ ب.ظ

 

در زندان شماره چهار سکوت و فرصت کافی فراهم بود تا در تنهائی خود به روزگاری که بیرون از زندان منتظر من است فکر کنم و با مردان اسطوره واری زندگی کنم که هرکدام دریای دانائی بودند و برای هر پرسش پاسخی محکم و مستدل داشتند که اعتقاد خود به حقانیت آنها را با گذراندن ایام جوانی خود در زندان به اثبات رسانده بودند.

تماشاگه یگانه ای بود و من به آدم ها و سرنوشت آدم های روبروی خودم نگاه می کردم و چیز هایی را می دیدم که کس دیگری نمی دید.

کدامیک از آنها اگر فرصت دوباره ای برای زندگی داشت باز همان را انجام می داد که انجام داده بود ؟

سکوت و فرصت زندان شماره چهار به علاوه رویدادهای چندی از من آدم تازه ای آفرید.

اما بدون تردید مادر تمام تحولات افکار من اندیشیدن در مورد مرگ بود.

من مرگ خود را زندگی کرده بودم و در آن لحظات به زندگی و مرگ خود می نگریستم.

در زندان شماره چهار در مقابل چشمانم مردانی با چهره های چروکیده و موهای سپید می دیدم که تمام روزگار جوانی را به خاطر اعتقادات و رویاهای خود در زندان گذرانده بودند ، همان ها که بعضی از جوان ها آنها را خائن و فسیل شده می نامیدند و همان هایی که برای بعضی های دیگر قدیس و مظهر اعتقادات انقلابی بودند .

باید مرده می بودم و برحسب اتفاق هنوز زنده بودم و دیری نمی پایید که آزاد می شدم و همه چیز مرا بسوی مرگ دعوت می کرد.

مرگی شبیه به امیر پرویز و مهدی ... یا نوعی از زندگی شبیه به اسطوره های زنده مقابل چشمانم.

آیا می خواستم اینگونه زندگی کنم یا آنگونه بمیرم؟

آیا تمام معنای زندگی در همین محدوده خلاصه می شد ؟

آیا ارزش من فقط به همین اندازه بود؟

ارزش آدمی تنها همین است ؟

آیا داستانی که بر سنگ قبر من نوشته خواهد شد همان انتظاری بود که از زندگی داشتم ؟

چرا آدم ها به مرگ فکر نمی کنند ؟

جدا فکر می کنم که اگر آدم ها به مرگشان فکر کنند بهتر زندگی می کنند .

فکر کردن به مرگ ما را به مرگ نزدیک نمی کند ما را به زندگی نزدیک می کند.

 

 

برشی از خاطرات امیر حسین فطانت از کتاب خاطراتش

 


پ.ن

در مورد این کتاب بعدا حتما مفصل خواهم نوشت .

هرکسی می تواند از این حرف ها برداشت آزاد خودش را داشته باشد بدون اینکه از پس و پیش اتفاقاتی که بر گوینده آن گذشته خبر داشته باشد ... بدون پیش داوری  .