جای پارک نبود مجبور شدیم چند خیابان مانده به مطب دکتر ماشین را پارک کنیم. از ماشین که پیاده شدیم علیرضا رفت تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد ... چون یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردای هردویمان غذا درست کنم.
من مانده بودم و پیاده روی اجباری که اصلا براش آماده نبودم آن هم با کفش پاشنه بلند.
راه رفتن طولانی با کفش پاشنه بلند برایم راحت نیست ولی پوشیدن پاشنه بلند را همیشه دوست دارم ... این کفشهایم را هم تازگی ها برای عروسی دختر عمه ام فرحناز گرفته بودم ... نمی دانم چرا از کشوم درآوردمشان و پوشیدم و یک شلوار پارچه ای مشکی یک هوا دمپا گشاد هم باهاش ست کردم !!
مثلاً می خواستم جلوی دکتر با کلاس و شیک باشم ! راستش بیشتر دلیلش همین بود ... آخه ترکیب شلوار دمپا گشاد با کفش پاشنه بلند یک ترکیب بی نظیره که آدم را با کلاس و خوش استایل نشان می دهد (((-:
رفتم بالا و وارد اتاق انتظار شدم اطرافم را نگاه کردم سالن چهارگوشی بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی اداری چیده بودند و سمت دیگرش میزی قرار داشت که منشی که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ بود در پشت آن نشسته بود.
وقتی وارد شدم اسمم را پرسید و گفت که وقتتون چه ساعتی بوده ؟ و سرش را پایین انداخت و چیزی تو دفتر مقابلش نوشت.
رفتم رو یکی از صندلی های مقابل نشستم و از آنجا دوباره نگاهی به او انداختم.
از استایلش خوشم آمد مانتوی سفیدی که به نظرم لباس فرمش بود و شلوار لی مشکی پاچه کوتاهی که با کفش های کتانی سفید و جوراب سفید ساق کوتاه ست کرده بود .
کمی آن طرف تر یک ال سی دی بر روی دیوار قرار داشت که در حال پخش مسابقه ای از شبکه نسیم بود که صدایش کم بود .
خودم را سرگرم موبایلم کردم.