مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

 

بی تو مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

۷ نظر ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...

آن زمان که پدر تنها قهرمانم بود !

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد ...

شانه های پدر بالاترین نقطه کره خاکی !

تنها درد من ، زخم زانوهایم !

بدترین دشمنم ، دختر عموی حسودم .

تنها چیزی هایی که می شکستند ، اسباب بازیهایم بودند .

آرزوی بزرگم داشتن یک دوچرخه جدید قرمز رنگ !

بزرگترین تجربه ام از استرس دیده نشدن موقع ناخنک زدن به خوراکی های یخچالمان !

و معنای قهرم تا قیامت ... خداحافظ تا فردا بود !!

۸ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۵
سارا سماواتی منفرد

 

یک سوال ؟!!

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده‌اید نگران نمی‌شوید؟

البته که می‌شوید ! سراسیمه به بیمارستان تلفن می‌زنید !

الوو ... اورژانس؟ کمک ... کمک ... من چاق شده‌ام‌ !                                                 

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد ...

یک کیلو این ماه و یک کیلو ماه آینده و ...


آیا باز هم همین عکس العمل را نشان می‌دهید؟

نـه! با بی‌خیالی از کنارش می‌گذرید.


برای کسانی که ورشکسته می‌شوند ، اضافه وزن می‌آورند یا طلاق می‌گیرند یا آخر ترم مشروط می‌شوند این حوادث دفعتاً اتفاق نمی‌افتد !!


یک ذره امروز، یک ذره فردا و سر انجام یک روز هم انفجار و سپس می‌پرسیم :

چرا این اتفاق افتاد؟

زندگی ماهیّت انبار شوندگی دارد .

هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می‌شود ، مثل قطره‌های آب که صخره‌های سنگی را می‌فرساید.

اصل قورباغه‌ای به ما هشدار می‌دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می‌کنید باشید!

ما باید هر روز این پرسش ها را برای خود مطرح کنیم :


به کجا دارم می‌روم ؟

آیا من سالم‌تر ، مناسب‌تر ، شادتر و ثروتمندتر از سال گذشته‌ام ؟

 

و اگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم .

 



برگرفته از :     آخرین راز شاد زیستن
نوشته :      آندرو ماتیوس
 

۸ نظر ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۵۴

دیدمت لرزید دستم ، چادر افتاد از سرم !

یک نفر پرسید: خوبی ؟! گفتم : اکنون بهترم !

 

زیر لب با اخم گفتی : چادرت را جمع کن

خنده رو ، آهسته تر گفتم : اطاعت سرورم

 

عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم

عشقِ پاکت مردِ با احساسِ من ! شد باورم

 

عشق تو رنگین کمان پاشیده بر دنیای من

هم تو عشقِ اولم هستی ، هم عشقِ آخرم

 

هرچه در انکار کوشیدم نشد ، ناممکن است !

آخرش هم عشقِ من ! فهمید گویا مادرم

 

کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز

تا نگاهم باز کردی ، چادر افتاد از سرم  !

 

شاعر : طاهره اباذری

۷ نظر ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۹

همیشه همه از دلگیری جمعه ها می گویند  ...

اما اگر از یک زاویه دیگه به جمعه ها نگاه کنیم و کمی منصف باشیم شاید بخشی از دلگیری جمعه ها مربوط به روز بعدش شنبه باشه !

استرس شنبه و شروع هفته و برنامه ها و کارهایی که در طول هفته باید انجام بدهیم !

قول هایی که جمعه ها به خودت می دهی که فلان کار و بهمان کار را  از شنبه انجام می دهم ...

از شنبه رژیم می گیرم !

از شنبه می روم ورزش !

از شنبه فلان کتاب را می خوانم !

از شنبه وقت بیشتری برای کارهای منزل می گذارم !

از شنبه  اضافه کاری نمی مانم !

و خیلی قول های دیگر که جمعه ها بخودمان می دهیم و امان از شنبه ای که هیچوقت نمی رسد !

همه اینها و یادآوریشان جمعه ها را دلگیر می کند که بدون شک مقصر اصلی آن شنبه است !

۸ نظر ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۹
سارا سماواتی منفرد

 

 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست

چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

۴ نظر ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۲۳