مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۴ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

 

... معرفی کتاب ...

 

توی روزهایی که کرونا گرفته بودم و در قرنطینه اجباری به سر می بردم فرصت خواندن سریع رمان پلیس حافظه اثر نویسنده ژاپنی خانم یوکو اوگاوا و ترجمه آقای کیهان بهمنی از انتشارات آموت پیش آمد.

داستان کتاب در جزیره ای لا مکان رخ می دهد که تنها راه بقا و زندگی در آن تن دادن به قانون ناپدید شدن ها است.

این ناپدید شدن ها ابتدا از چیزهای کوچک شروع می شود و سرانجام کار به جایی می رسد که افراد به حالت از خود بیگانگی می رسند.

البته در روند روتین این ناپدید شدن ها یک مشکلی وجود دارد و آن این است که حافظه اقلیتی از آدم های آن جزیره خاطراتشان را فراموش نمی کنند و باعث زحمت می شوند !

کتاب تماما بر استعاره بنا شده ولی به نظرم نویسنده هدفش نقد این نوع نگاه تمامیت خواهانه است که همه باید همانند سیستم فکر کنند و هرکس چنین نباشد مطرود است و از حق زیستن محروم ( توتالیتاریسم ).

 

 

                                     

در طول داستان هرچه جلوتر می رویم فضای داستان از گرمی به سردی میل می کند و شاید همین یکی از دلایلی بود که از خواندنش لذت نبردم و راستش انتظار بیشتری از این کتاب داشتم اما نتوانستم باهاش ارتباط برقرار کنم.

آخرش گفتم کاش یک کتاب دیگه که تو لیستم بود خوانده بودم !

البته این نظر من هست و اصرار ندارم که حتما همینطور هست و ممکن خوانندگان دیگه این کتاب با من موافق نباشند.

یکی از بهترین توصیفات نویسنده تو این کتاب این هست که نوشتن را نوعی مقابله و مواجه با مرگ توصیف می کند که فکر کنم کاملا درست باشد.

شاید دوست داشتم تو آن دوران بیماری کتابی با حال و هوای بهتری را می خواندم.

اگر این کتاب را خواندید خوشحال میشم که حتما نظر خودتان را بگویید.

۲ نظر ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۱
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

چند روزی هست که رمان  "چشمهایش" اثر بزرگ علوی * را تمام کرده ام.


وقتی تو کتاب فروشی دیدمش یک وسوسه عجیبی باعث شد برای مطالعه انتخابش کنم و راستش وقتی خریدمش هیچی از بزرگ علوی نمی دانستم !

                                  


کتاب از لحاظ قصه پردازی و داستان گویی خوب است و مطمئنا خواننده را تا پایان با خود همراه می کند.


رمان چشم هایش که در سال هزاز و سیصد سی و یک نوشته شده سبب مطرح شدن نویسنده اش شد در جایی بعدها خواندم جزوه رمان های جریان ساز و تاثیر گذار در زمان خودش بوده است.

 

نگاه چپ گرایانه و تفکرات احتمالا توده ای بزرگ علوی و نگاه سراسر منفی و سیاهنمایی هایش از سال های ابتدایی دهه بیست شمسی را اصلا دوست نداشتم چون ناشی از جهانبینی و تفکرات مارکسیستی دوره جوانی این نویسنده بود.

موضوع کتاب شخصیت خیالی از استاد کمال الملک است که در کتاب داستان دراماتیکش را به نام استاد ماکان پیگیری می کنیم.

مثل همیشه داستان را نمی خواهم لو بدهم که از جذابیت کتاب کم نکند ولی می توانم بگویم کتابی است که باید خوانده شود و ارزشهای نوشتاری و قصه گویی آنرا نباید فراموش کرد و در کل من ازش لذّت بردم.

 

لذت متن

 "  وقتی بازوی مرا با انگشتان بزرگ و نیرومندش گرفت ، گویی ناگهان هزاران سوزن به زخم های دل من زدند ... وقتی چشم به چشم هایش دوختم تمام شور و آتشی را که می گداخت و مرا داشت خاکستر می کرد ، چشیدم. دلم داشت از جا کنده می شد. آرزو می کردم به زبانی ، به نحوی که او بفهمد آنچه را در دل داشتم به او بگویم ...  "

 

 

سخن آخر اینکه این کتاب یک رمان ایرانیست با تمام جوانب خاص آن.

 

 

* بزرگ علوی نویسنده و فعال سیاسی ایرانی (سیزده بهمن هزاردویست هشتاد و پنج )  تا ( بیست و یک بهمن هفتاد و پنج )

برخی دیگر از آثار این نویسنده می توان به " گیله مرد " ، " پنجاه و سه نفر " ، " چمدان " و "موریانه " اشاره کنم .

 
۸ نظر ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۰
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

رمان خارجی  " ما تمامش می کنیم "  مارگارت کالین هووِر * ( نویسنده نیویورک تایمز ) که ناشر ایرانی آن هم نشر آموت و ترجمه آرتمیس مسعودی هست را بالاخره تمام کردم.

قصد ندارم کلیت داستان را لو بدهم که اگه خواستید بخوانیدش بهرحال از لذت خوانش کتاب کاسته نشود.

نظر من در مورد ( البته خواننده های دیگه این کتاب ممکنه موافق نباشند ) این کتاب یک رمان عامه پسند با داستانی تک خطی و سرگرم کننده است . کتاب 380 صفحه است و هدف نویسنده نقد انتخاب زنان یک نسل قبل جامعه خودش در موقعیت همسرآزاری و زنان امروزی تر آن جامعه با هدف درس گرفتن از گذشته هست .

نویسنده می خواهد بگوید ما یکبار به دنیا می آییم و یکبار حق زندگی داریم و بهتر است آنرا با فرصت سوزی تباه نکنیم اگر در رابطه یا زندگی از کسی که دوستش داریم آسیب می بینیم باید ادامه ندهیم ، تفکری که شاید خیلی با فرهنگ شرقی و سنتی جامعه ما که میگه زن با چادر سفید میره خانه بخت و با کفن سفید بیرون می آید سازگار نیست . ( الان ممکنه اینجور نباشه اما مادران ما اینچنین بودند )

قصدم نقد نظر نویسنده نیست فقط خواستم بگویم هدف نویسنده را در انتهای کتاب در همین چند جمله میشود خلاصه کرد.

در مورد ویراستاری و جمله بندی کتاب هم باید بگم می توانست بهتر باشد و وقت بیشتری رویش بگذارند.

پشت جلد کتاب در موردش گفته :

" ما تمامش می کنیم یک داستان عاشقانه معمولی نیست این کتاب قلبتان را می شکند و هزمان آنرا از امید لبریز می کند و تا انتهای داستان در میان گریه خواهید خندید!! "

کتاب گرچه زنانه هست اما برای آقایان و اینکه چگونه باید با همسرانشان یا جنس مخالف رفتار کنند هم مفید است.

و این جمله که : فکر می کنم هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد البته به شرطی که وقتش را داشته باشی !!

 

  

 

* مارگارت کالین هوور نویسنده چهل ساله آمریکایی که از پاورقی های داستانیش در نیویرک تایمز هفت کتاب پرفروش به چاپ رسیده است

 

 

   گزیده ای از متن کتاب : 

 

دهانش را به طرف گوشم می آورد و می گوید : « تو زن منی ، قراره من از تو در مقابل هیولا ها مواظبت کنم نه اینکه خودم برات هیولا باشم »

مرا با چنان ناامیدی ای نگه می دارد که شروع به لرزیدن می کند.

هرگز در زندگی ام ندیده ام انسانی چنین رنجی بکشد.

این حالتش مرا دگرگون می کند ، از درون فرو می ریزم فقط می خواهم قلبم را محکم دور قلب او بپیچم .

با وجود تمام حرف هایی که به من زده هنوز برای اینکه او را ببخشم با خودم کلنجار می روم قسم خورده بودم که اگر یکبار دیگر به من صدمه بزند او را ترک خواهم کرد.

۱۱ نظر ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۵
سارا سماواتی منفرد

  سونیا خنده رو بود و بدون توجه به اینکه سرنوشت چه چیزی جلوی پایش می گذاشت همیشه نکات مثبت را می دید و اُوه ... خب ... اُوه بود.

دیگران این حرف را رُک و راست به سونیا می زدند! ظاهراً اخلاق اُوه از اول دبستان مثل پیرمردهای کله خر بوده و سونیا می توانسته شوهری بهتر پیدا کند.

ولی اُوه از نظر سونیا آدمی خسیس و ناجور و بدخلق نبود.

سر اولین شام او را از لای گل های صورتی که برایش خریده بود تماشا می کرد،در کت تنگ قهوه ای پدرش که روی شانه های محزونش کِش می آمد و به عدالت و انسانیت و سخت کوشی شدیداً معتقد بود و به دنیایی که در آن حق باید به حق دار برسد،نه دنیایی که آدم در آن مدال کسب کند یا دیپلم یا هر مدرک دیگری بگیرد،نه ... معتقد بود که همه چیز باید همانطور باشد که می بایست باشد!

سونیا به این نتیجه رسید که چنین مردی در این دوره و زمانه کم پیدا می شود و به همین دلیل تصمیم گرفت اُوه را سفت بچسبد.

شاید اوه برایش شعر نمی نوشت،زیر پنجره اش آوازهای عاشقانه نمی خواند و با هدیه های گرانقیمت به خانه نمی آمد ولی هیچ مردی به خاطر او چند ماه هر روز چندین ساعت در مسیر مخالف خانه اش نمی رفت تنها به این دلیل که سوار قطاری شود که او سوار است و کنارش بنشیند و به حرف هایش گوش دهد.

سونیا نوایی از درونش شنید و تمام آن لحظات فقط متعلق به خودش بود.

 

پ.ن

مردی به نام اُوه اثر فردریک بکمن رمانی هست که دارم می خوانم و البته هنوز تمام نشده !

از این رمان درام گونه خوشم آمد و خواستم با این پست معرفی اش کنم.

۴ نظر ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۸
سارا سماواتی منفرد