قرنطینه
چند روزی بود می خواستم بیایم اینجا ولی بدجوری پُشتم باد خورده بود !
بدجوری درگیر خودم ، زندگی و شُغلم بودم ولی کرونا که آمد حداقل تا حدودی از دست شُغلم و مسئولیت بیرون از خانه خلاص شدم.
این هفته آخرِ سالی که گذشت در قرنطینه و تنهایی شیرینم مشغول خانه تکانی و رُفت و روب بودم .
زمانهایی هم که علی نبود با خودم خلوت می کردم و به خیلی چیزها فکر می کردم ...
خیلی چیزها که باید دوباره مرورشان می کردم ...
چیزهایی که باید در موردشان حسابی تجدید نظر کنم ...
به کارهایی که دوست داشتم انجام بدهم و انجام ندادم ...
به سفرهایی که دوست دارم بروم و نرفتم ...
به کتاب هایی که می خواستم بخوانم و نخواندم
به غذاهایی که می خواستم بپزم و نپختم ...
به لبخندهایی که باید می زدم و نزدم ...
این روزها بیرون رفتن ، خرید کردن و در یک کلام عادی بودن خیلی سخت و دشوار شده است.
وسواس دست شستن های پی در پی ، دستکش لاتکس دست کردن و ماسک زدن و مواظب این بودن که دستت به صورت و دهان و چشمت نخورد !
وسواس و استرس ...
همه اینها خیلی عصبیم می کنند ...
عصبی می شوم وقتی مردم را در صف ها و در جاده ها و در خیابان ها بی خیال می بینم.
بی خیالی و سهل انگاری و ناشی گری هم حد و حدودی دارد.
پ.ن :
ببخشید یادم رفت ... سلام ...
سال نو مبارک ...
عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشید.