خوشبختی چیزی نیست که بخواهی آنرا به تملک خود درآوری ...
خوشبختی کیفیت تفکر است .
حالت روحی است .
خوشبختی ... وابسته به جهان درون توست !
خوشبختی چیزی نیست که بخواهی آنرا به تملک خود درآوری ...
خوشبختی کیفیت تفکر است .
حالت روحی است .
خوشبختی ... وابسته به جهان درون توست !
هر روز برای پیاده روی به پارک می روم این اواخر توجه و رسیدگی چندتا از خانم ها نسبت به گربه های پارک توجهم را خیلی به خودش چلب کرده است.
یکیشون که براشون سفره پهن می کند و برای هرکدامشان یک اسمی گذاشته و به اسم صداشون می کند و جالب اینکه بهشون امر و نهی هم می کند !
خلاصه اینکه عشق و حالی این بندگان خدا با این گربه ها می کنند و الحق و الانصاف کم و کسری هم براشون نمی گذارند و از این رهگذر گربه های پارک همه مثل گالفیلد حسابی خپل و چاق و چله شده اند.
دخترکان سگ به دست هم که بعضی هاشون دو سگ کوچیک و بزرگ به همراه دارند و معمولا شب ها تشریف می آورند که دیگه جای خودشان را دارند !
جالب اینکه روز به روز هم بر تعدادشان افزوده می شود.
حالا علت این همه گرایش به حیوانات در مردم از کجا ناشی می شود واقعا برای من جای سوال دارد؟
پنج شنبه عصر جایی بودیم و اتفاقی برنامه درسهایی از قرآن آقای قرائتی را دیدم اونجا هم آقای قرائتی خاطره ای از شهیدمحراب آیت الله اشرفی اصفهانی گفت و داستان حلالیت خواستن از گربه منزل که به علت گوشت دزدی با عصا زده بودندش و اینکه از آن به بعد ایشان هر شب ظرف غذایی به آن گربه می داده اند (به نقل از مضمون ) .
البته این داستان را با اوضاع و احوالی که این روزها می بینیم نباید مقایسه کرد . فقط خواستم بگم احسان به حیوانات خوب هست و پسندیده اما این گرایشی که این اواخر در عده ای بوجود آمده از جنس دیگری است.
خلاصه که کم کم داره به گربه ها حسودیم میشه !
در این روزگار این سخن شمس تبریزی چه بجا و درست است که مردمان روزگار خویش را چنین نصحیت می کند ...
فی الجمله تو را یک سخن بگویم :
این مردمان به نفاق خوشدل می شوند و به راستی غمگین !
با مردمان به نفاق می باید زیست تا در میان ایشان با خوشی باشی !
همینکه راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون می باید رفت که میان جماعت راه نیست !
دیشب از مراسم عزاداری برمی گشتیم و پیاده بودیم که نزدیک محلمان خانه ای نذری می دادند.
علی گفت : بیا نذری بگیریم و بریم خانه و واستادیم تو صف نذری .
بعد از کلی معطلی و اینجور حرفا دیگه دو سه نفر مانده بود که به من برسد یک آقایی آمد جلوی در و گفت: خانم ها نذری تمام شد و چندتایی بیشتر نمانده و وانستین !
یک دفعه قیامتی برپا شد و نفرات پشتی به سوی درب خانه هجوم آوردند و صف بهم خورد و دعوای شدیدی هم چند لحظه بعد از این حرکت بین کسانی که نوبتشان رسیده بود و آنهایی که از عقب هجوم آورده بودند در گرفت .
چشمتان روز بد نبیند چه فحش هایی که رد و بدل نشد !!
در این گیر و دار یک خانم نسبتا قوی هیکل یکی از خانم ها را هل داد که خورد به من و بنده خدا تعادلش را از دست داد و غذایش ریخت روی چادرم .
از عصبانیت داشتم منفجر می شدم اما خودم را کنترل کردم.
خلاصه سهم من از ماجرای نذری این بود !
آخرش هم بی خیال شدم و فقط با نذری که علی توانسته بود بگیره برگشتیم خانه!
باز سمت آقایون بهتر بود و آنها با تمام شدن نذری راحت تر کنار آمده بودند !
آدم صحنه هایی می بیند که ... ولش کن فقط می توانم بگویم متاسفم برای خودمان .
قصه ماه را زیاد شنیده ایم ...
قصه آب که درست مقابل چشمایت بی آبرو شد ...
قصه چشمهایت که نذر چشم های حسین (ع) شد ...
به پایان قصه برادریت که می رسیم دلم از جا کنده می شود
می دانم آخر قصه تو حسین کمر خم می کند ...
آخر قصه تو حسین تنها می شود ...
تنهاترین سردار ...
چایت را بنوش !
نگران فردایت نباش !
از گندمزار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ...
نیما یوشیج
اگه بخواهیم همه این داستان را به بی کفایتی و ندانم کاری مسئولان ربط دهیم شاید کمی بی انصافی کرده ایم !!
چون این بی کفایتی همیشه بوده و هست و کار امروز و دیروز نیست و هر دوره شکل خودش را داشته است اما اشتباه نشود این به این معنی نیست که سهم آنها را نادیده بگیریم .
طرف دیگه این معادله جامعه یعنی مردم و مصرف کنندگان قرار دارد .
ما چقدر در این نابسامانی و آشفته کردن اوضاع سهم داریم ؟؟
خدا وکیلی هیچ به تاثیر رفتار و عملکردمان در اوضاع احوال به عنوان جزئی از کل فکر کرده ایم.
مقصر بیشتر گرانی ها خوی منفعت طلبی و خودخواهی جامعه هست .