مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

 

برای فریب دادن عده ای را  شیر  می کنند و عده ای را  خَر !!

مواظب باشید حیوان صفت نشوید !!

بازنده ، بازنده است چه درنده ، چه چرنده !!

 

خورخه لوئیس بورخس

۱۲ نظر ۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۷:۲۵

 

روز شماری مکن !

حتی اگه فکر می کنی در مهلکه افتاده ای روز شماری مکن .

حالا هم لحظه شماری مکن ! شب نمی تواند تمام نشود .

طبیعت شب آن است که به سوی صبح برود ، نمی تواند یگ جا بماند مجبور است بگذرد اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظه ها کنی ، خودت لحظه ها را سنگین و سنگین تر می کنی !

بگذار شب هم راه خودش را برود ...

 

 

متن از :   محمود دولت آبادی

 

پ.ن

این روزها حال همه چیز خراب است از آب و هوا و اقلیم کشور گرفته تا جامعه و اقتصاد و حال و روز مردمان اطراف .

این روزها حس و حال هیچ کاری ندارم حتی نوشتن  ...

فقط نگاه می کنم ...

۱۱ نظر ۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۰۵
سارا سماواتی منفرد

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.

سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود!

دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست این چگونه ممکن خواهد شد ؟!

گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت.

گاهی خودش را روی زمینۀ  روشن برگ ها ی درختان می انداخت و گاهی فریاد بر می آورد و می گفت : " من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. "

اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقـهِ زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی  کرد.

دانه از این زندگی خسته بود ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود .

یک روز رو به خدا کرد و گفت : " خدای خوبم این رسمش نیست ، من به چشم هیچ کس نمی آیم . کاشکی کمی بزرگتر مرا می آفریدی ! "

خدا گفت : " اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه فکر می کنی . حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی . رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای عزیزکم! راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی ، دیده نمی شوی ! اما اباید خودت را از چشم ها پنهان کنی تا دیده شوی . "

دانه کوچک معنی حرف های خدای مهربان را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند .

گذشت و گذشت تا اینکه سالها بعد دانه کوچک سپیداری بلند و باشکوه بود که دیگر هیچکس نمی توانست او را  ندیده بگیرد.

سپیداری که به چشم همه می آمد !

۱۲ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۵

 

یا رفیق من لا رفیق له ...

امشب تو دعای جوشن صدایش زدم !

ای رفیق کسی که رفیقی نداره ...

رفیق از ریشه " رفق " در زبان عرب می آید ؛ یعنی کسی که مدارا می کند و همدمت می ماند.

حضرت رفیق ! مدارا می کنی و من این را می فهمم ...

اما اگر تو مدارا نکنی ، چه کسی در این جهانِ دروغ و در میان آدم های دروغین تَرَش قرار است با من مدارا کند ؟؟

حضرت رفیق ! دلم قرص است به همین معنای رفیق که تا آخرش هستی کنار من ...

تو دستت را رها نمی کنی و خودت نگذار که دست من رها شود .

رفیق من بمان برای من و همه کسانی که رفیقی جز تو ندارند ...

وقتی تو را دارم همه جهان را دارم ...

 

متن از : مژده لواسانی  (با اندکی تغییرات )

۱۲ نظر ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۸

 

آدم ها فکر می کنند اگر یکبار دیگر متولد شوند ، جور دیگری زندگی می کنند !

شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود !

فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند ، محکم و بی نقص !

اما حقیقت ندارد !

اگر ما جسارت طور دیگر زندگی کردن را داشتیم ...

اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم ...

اگر آدم ساختن بودیم ...

از همین جای زندگیمان به بعد را می ساختیم .

 

متن از : آنتوان دوسنت اگزوپری

۱۲ نظر ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۰

 

یک نفر باید این نقطه محض را در مدار شعور عناصر برگرداند

یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید !

 

 

 

شاعر : سهراب سپهری

۱۱ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۰۰