مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «متفرقه های من» ثبت شده است

نمی دانم سریال هیولا را می بینید یا نه ؟!!

این پست در مورد تایید و تکذیب سریال یا مهران مدیری و اینها نیست.

یک جمله بگویم و بروم سر اصل مطلب :

یک بار دیدنش (سریال ) می تواند جالب باشد اگه به کارهای مدیری علاقه دارید و دنبال می کنید و در ضمن وقت و حوصله کافی هم دارید wink

 

جایی از سریال کامران کامروا ( مدیری ) به فلور ( شیلا خداداد در نقش همسر کامروا ) می گوید :

 

 " کسی که با گرگ ها می رقصد باید انتظار دریده شدن هم داشته باشد. "

 

این جمله کامروا بدجوری رفت تو کلّه ام و مطمئنا حالا حالا ها از یادم نمی رود آخه این روزها خیلی حافظه ام بد شده crying

آدم ها باید تبعات تصمیماتشان را در نظر داشته باشند و هزینه و فایده انتخاب هایشان را در نظر بگیرند.

همین ...

 

 

 

۵ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۹
سارا سماواتی منفرد

تصور من از آینده چیزی گنگ و نامفهوم است،چیزی ترسناک و در عین حال کاملا مبهم ...

مثل این می ماند که در قایقی در میان اقیانوس نشسته باشی و سطح اقیانوس را مه گرفته باشد و تو ندانی در چند متری تو چه چیزی وجود دارد ؟؟ در این وضعیت آیا خبری از افق های دور و ملموس هست تا مسیرت را به آن سوی تنظیم کنی؟؟

هر وقت به آینده فکر می کنم سرم گیج می رود بی درنگ به سوی تخت خواب می روم و چشمهایم را می بندم و سعی می کنم فراموش کنم.

گرچه همیشه سعی می کردم خود را برای آینده مهیا کنم اما دیگر این فضای گنگ و مه آلود که هیچ پرتویی از پرتوهای خورشید قادر نیست آنرا بشکافد رمقی و حوصله ای برایم باقی نگذاشته است.

به هر حال فکر می کنم همین امروز و فردای ملموس بهتر است و آنرا چونان در آغوش می کشم و محکم نگهش می دارم مبادا که بگریزد ولی او هم اهل ماندن نیست پس بهتر آنست با آنکه گریز پا و عجول هست با هر ترفندی که شده بیشتر از حضورش بهره ببرم.

امید همچون کور سویی خیالی در ذهنم وادارم می کند پارو بزنم و نگاهم را به داخل و امواج کنار قایق بدوزم این شاید یگانه داشته من است.

 

پ.ن

الان این فقظ یک نوشته است و حال من هم از همیشه خوبتر هست .

۵ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۸
سارا سماواتی منفرد

 

                            23

 

  امروز داشتم تو تنهایی آلبومِ عکسای کودکیم را نگاه می کردم یکباره حسرت و دلتنگی همه وجودم را فرا گرفت طوریکه سنگینی آنرا روی قلبم حس کردم .

کاش همه چیز در همان کودکی متوقف می شد آن روزها آدما اینقدر بی رحم و واقعی نبودند !

الان که تو مسیر زمان یک دفعه به خودت میایی می بینی که دردت گرفته و این درد ناشی از سوزش صورتت از سیلی بی هوایِ زمانه است و میخواهی فریاد بزنی و زاز زار گریه کنی اما اشکهایت نمی آیند.

اون موقع ها اگه یکی این دختر بچه معصوم را اذیت می کرد چشمایش بلافاصله پر می شد از اشک و خیلی زود فراموش می کرد و در نهایت می بخشید اما الان دردش که میگیره قلبش میشه پر از کینه و بغض و حواله میکند به آسمان و هرچه که می خواهد ببخشد اما نمی تواند که ببخشد !!

 

پ.ن :  عکس تزئینی است                 

۱۴ نظر ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۳:۱۸
سارا سماواتی منفرد

آن ساعت طبق برنامه کلاس دوم (ج) دبستان دخترانه مکتب صادق دیکته داشتیم.

من و بقیه همکلاسی هایم در حال نوشتن دیکته لغات بودیم . خانم معلم لغات را تک تک و بصورت شمرده می خواند و در طول و عرض نیمکت ها قدم می زد.

من سر میز کنار پنجره نشسته بودم و سرم بر روی دفتر دیکته ام بود.

۹ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۴۹
سارا سماواتی منفرد