بانگ آمد چه میدوی ؟؟ ... بنگر !!
می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟
من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.
نمی دانم سریال هیولا را می بینید یا نه ؟!!
این پست در مورد تایید و تکذیب سریال یا مهران مدیری و اینها نیست.
یک جمله بگویم و بروم سر اصل مطلب :
یک بار دیدنش (سریال ) می تواند جالب باشد اگه به کارهای مدیری علاقه دارید و دنبال می کنید و در ضمن وقت و حوصله کافی هم دارید
جایی از سریال کامران کامروا ( مدیری ) به فلور ( شیلا خداداد در نقش همسر کامروا ) می گوید :
" کسی که با گرگ ها می رقصد باید انتظار دریده شدن هم داشته باشد. "
این جمله کامروا بدجوری رفت تو کلّه ام و مطمئنا حالا حالا ها از یادم نمی رود آخه این روزها خیلی حافظه ام بد شده
آدم ها باید تبعات تصمیماتشان را در نظر داشته باشند و هزینه و فایده انتخاب هایشان را در نظر بگیرند.
همین ...
تصور من از آینده چیزی گنگ و نامفهوم است،چیزی ترسناک و در عین حال کاملا مبهم ...
مثل این می ماند که در قایقی در میان اقیانوس نشسته باشی و سطح اقیانوس را مه گرفته باشد و تو ندانی در چند متری تو چه چیزی وجود دارد ؟؟ در این وضعیت آیا خبری از افق های دور و ملموس هست تا مسیرت را به آن سوی تنظیم کنی؟؟
هر وقت به آینده فکر می کنم سرم گیج می رود بی درنگ به سوی تخت خواب می روم و چشمهایم را می بندم و سعی می کنم فراموش کنم.
گرچه همیشه سعی می کردم خود را برای آینده مهیا کنم اما دیگر این فضای گنگ و مه آلود که هیچ پرتویی از پرتوهای خورشید قادر نیست آنرا بشکافد رمقی و حوصله ای برایم باقی نگذاشته است.
به هر حال فکر می کنم همین امروز و فردای ملموس بهتر است و آنرا چونان در آغوش می کشم و محکم نگهش می دارم مبادا که بگریزد ولی او هم اهل ماندن نیست پس بهتر آنست با آنکه گریز پا و عجول هست با هر ترفندی که شده بیشتر از حضورش بهره ببرم.
امید همچون کور سویی خیالی در ذهنم وادارم می کند پارو بزنم و نگاهم را به داخل و امواج کنار قایق بدوزم این شاید یگانه داشته من است.
پ.ن
الان این فقظ یک نوشته است و حال من هم از همیشه خوبتر هست .
آن ساعت طبق برنامه کلاس دوم (ج) دبستان دخترانه مکتب صادق دیکته داشتیم.
من و بقیه همکلاسی هایم در حال نوشتن دیکته لغات بودیم . خانم معلم لغات را تک تک و بصورت شمرده می خواند و در طول و عرض نیمکت ها قدم می زد.
من سر میز کنار پنجره نشسته بودم و سرم بر روی دفتر دیکته ام بود.