نامه ای به گذشته
می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟
من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.
می دانی که مرز بین عشق و نفرت خیلی باریک هست و رابطه بین من و تو دقیقا در همان مرز قرار گرفته است.
مطمئنا اگه می شد ای گذشته عزیز توفیق دیدار مجدد تو نصیبم گردد و همدیگر را دوباره ببینیم برخورد دیگری با تو داشتم و تصمیم های دیگری می گرفتم!
از رفتاری که با تو داشتم پشیمان و نادمم و ای کاش می شد مرا می بخشیدی و می خواهم این را خوب بفهمی !
می دانم از من دلخور هستی و حق هم داری که از من نارحت باشی ! آری وقت هایی بود که بیهوده هدر دادیم و زمان هایی که به باطل گذشت !
البته زمان های خوب هم داشتیم از آنهایی که دیگر تکرار نشدند و این چه طنز تلخی هست که تو را هم بخاطر ایام خوبی که داشتیم دوست دارم و هم برای اینکه ای کاش فلان کار را به جای بهمان کار کرده بودیم ! مگر می شود چنین احساسی را به کسی داشت ؟؟ در لحظه دوستش داشته باشی و در همان لحظه احساس تنفر جای آن عشق را بگیرد!
اما اینها همه حرف هست !
می دانم که تو رفته ای و دیگر باز نخواهی گشت ولی این را هم می دانم که الان من ، فردا دوباره گذشته خواهد شد ! بهتر نیست بجای تو به الان فکر کنم تا حصرتش را فردا نخورم !
بیشتر از هم دلگیر هستیم تا راضی و خشنود ولی بهتر است که دیگر رهایت کنم گرچه می دانم از تو گریزی نیست !!
پ.ن
* این مطلب را به دعوت الِف نوشتم در پاسخ به چالش نامه ای به گذشته .
** از اینکه نمی توانم کسی را به این چالش دعوت کنم عذر خواهی می کنم !
*** حالا خود چالش :
اگر قرار باشه امروز به گذشته برگردید و یک نامه برایِ خودتون به جا بزارید و مهمترین صحبتها رو با خودتون بکنید دربارۀ چی مینویسید و چه نصیحتهایی به خودتون میکنید؟ وبلاگ سکوت