مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۷ مطلب با موضوع «متفرقه های من» ثبت شده است

 

یکی از جلوه های محرّم و عزاداری پسر پیامبر خدا نذری دادن و نذری خوردن بود.

 

سال ها پیش دقیقا یادم نیست چه سالی بود یکی از ظهرهای عاشورا بود و چیزی به ظهر نمانده بود. همراه با زن های دیگر که پشت دسته محلمون حرکت می کردند من هم می رفتم و همراه با نوحه خوان دسته زمزمه می کردم. بیشتر تو دنیای خودم بودم و به مساله ای که تصوّر می کردم به این زودی ها گره اش باز نخواهد شد فکر می کردم . توی دلم به خودم گفتم الان ظهر عاشورایی بهترین وقته که از آقا امام حسین کمک بخواهم که خودش مشکلم را حل کنه.

دیگه ظهر شده بود و وسط میدان چند تا دسته عزاداری بهم رسیده بودند و نوحه خوان ها حسابی شور ورشان داشته بود و مردها بلند بلند یا حسین ... یا حسین می گفتند که رفتم دور از جمع یک گوشه ای خلوت تر کنار خیابان وایسادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و چشمانم را بستم و تو دلم گفتم یا امام حسین ... همان جا با امام کلی درد دل کردم و گفتم که سال دیگه ظهر تاسوعا شله زرد می پزم.

چند ماه بعد حاجت روا شدم اما همیشه آن ظهر عاشورا و حرفایی که زده بودم جلو چشمم بود. یک روز رفته بودیم خانه عمه ام که حرف افتاد و رسید به نذری پختن و عمه جان وقتی فهمید برای ظهر تاسوعا نذر دارم گفت که من هم تا بتوانم و زنده باشم تو نذریت شریکم و از این به بعد صبح های تاسوعا میایی اینجا و وسایلش را که خریدی میاری و کم و کسری هایش هم با من و کمک می کنی باهم دیگ شله زرد را بار می گذاریم.

خلاصه ده سالی این برنامه روزهای عاشورای من بود و می رفتم خانه عمه و شله زرد را عمه جان بار می گذاشت و من هم کمکش می کردم و بعد هم بیشترش را تو در و همسایه و مقدار کمترش را هم بین عزادارها که از کوچه می گذشتند پخش می کردیم اما هیچ وقت درست و حسابی و تو مقیاس زیاد پختنش را یاد نگرفتم ( الان غصّه اش را می خورم و به تنبلی خودم لعنت می فرستم )

تا اینکه رسیدیم به داستان کرونا و محدودیتهایش و از طرفی عمه جان هم دیگه توانایی سابقش را نداشت و نمی توانست طولانی سرپا بایستد. این ها یک طرف و طرف دیگرش هم گرانی مواد غذایی و مخلفات یک شله زرد خوب را بهش اضافه کنید ... نمی دانم چی شد با اینکه به عمه گفتم شما فقط نگاه کن و به من فقط بگو چیکار کنم اما دیگه زیر بار نرفت.

تهش این شد که دیگه شله زرد نپختیم.

نه اینکه نخواهم نشد که بپزم

باز هم میگم محرّم ها بود و نذری هاش و الان دیگه اصلا رنگ و بوی سابق را ندارد و من هم دیگه از آن روز دیگه توی صف برای گرفتن نذری نرفتم.

 

۵ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۵۷
سارا سماواتی منفرد

 

دیدید تا حرف از کتاب و رمان میشه یک سری سریع جبهه می گیرند و در جوابت با یک قیافه آنچنانی می گویند : " حیف وقت ... "

( حالا بگذریم اگر همان آدم را کارهای از صبح تا شبش را لیست کنیم نیم ساعت کار مفید هم پیدا نمی کنید )

بگذریم ...

در مورد رمان خواندن چند نکته به ذهن می رسد :

اول اینکه بدون هیچ توضیح و تفسیری خود لذت خواندن هست که به خودی خود ارزشمند است.

 

دوم اینکه وقتی یک رمان را شروع می کنیم ما از دریچه آن زندگی شخصیت های دیگر را که نمی شناسیم زندگی می کنیم ! و از دریچه نگاه آنها به زندگی نگاه می کنیم و داستان این بخت را به ما می دهد که یک تجربه زیستی ارزشمند به دست آوریم.

 

با داستان می توانیم به سرزمین های دور که تا حالا ندیدیم سفر کنیم یا زندگی یک شخصی که مثلا در دوره قاجار یا مغول می زیسته را تجربه کنیم و یا اینکه ببینیم یک آدم مهاجر به لنگه دنیا در بدو ورود به سرزمین های تازه کشف شده چطوری فکر می کرده و هزاران مثال دیگر ...

در مورد تجربه های زیستی هم گفتنی هست که وقتی به مرور غنی و بارورتر شوند به مدد تجربه حاصل از آنها در زندگی واقعی در مواجهه با بزنگاه های سرنوشت ساز و اتفاقات روزمره آدم می تواند تصمیمات بهتری بگیرد و گزینه های بیشتری پیش رو داشته باشد در یک کلام ما بخاطر همین قدرت انتخاب های بیشتر آدم آزادتری هستیم.

 

داستانها از ما آدم های آزادتر و مجرب تری می سازند.

 

و در آخر اینکه این دیدن جهان از زاویه دید آدم های مختلف ما را تبدیل به آدم روادارتری می کند و با تساهل بیشتری به زندگی و جهان پیرامونمان می نگریم چیزی که واقعا دنیای امروز ما و آدم ها بیش از هر چیز دیگری بهش محتاجند و کمبودش در این دنیا احساس می شود.

 

برای تکمیل و حُسن ختام این مطلب بد نیست نوشته ای را که در تازه ترین کتابی که تمامش کردم و خیلی هم از خواندنش لذت بردم و بزودی معرفی اش می کنم را در اینجا عینا بیاورم :

 

گفته بودی رمان نمی خوانی و رمان را تلف کردن وقت می دانی و کتاب های سیاسی - عقیدتی یا شرح حال بزرگان آنهم آدم های بزرگ را می خوانی ...

با تو مخالفم !

من می خوانم ! رمان جهان را از نگاه دیگران به توصیف در می آورد و می فهمی آنچه تو پنداشته بودی نیست.

با خواندن رمان شریک درک دیگران از جهان ، احساسات و اندوه و شادی و بالاتر از همه تجارب دیگران می شوی.

چطور می خواهی این دنیا را در یک مسیر معین با یک نگاه مطمئن دنبال کنی؟

فکر نمی کنی نمی شود جهان را با یک پیش فرض معین و واحد توضیح داد ؟؟

فکر نمی کنی که جهان را ، کائنات را ، بیکرانگی و خوبی و بدی را با هیچ ایدئولوژی نمی توان دریافت.

یک سری مفروضات را روی هم می چینیم و جهان را روی آن بنا می کنیم ...

این همه آدم در طی قرون از ماده و هیولا و ازل و ابد و حادث و محدوث سخن گفته اند و کتابها نوشته اند و بعد کس دیگری پیدا شده و خط بطلان بر همه آنها کشیده و عمارتی نو برپا کرده ...

 


پ.ن بی ربط :

بعضی ها را نگاه می کنی و مطالبشان را که می خوانی برخلاف ادا اطوار های مذهبی شان و خدا و پیغمبر کردن هایشان و ژست های خیرخواهانه گرفتنشان می بینی یک نگاه متکبرانه و فرعونانه از بالا به پایین دارند که فقط زبانم لال از طاغوت های قرون می توان دید !!  بی خیال دوست من  (((-:

( بدون مخاطب خاص )

 

۹ نظر ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۹:۰۶
سارا سماواتی منفرد

 

این چند روز فرصتی شد تا هم یک کتاب که خوانده بودم معرفی کنم و هم یک روزانه نوشت داشته باشم و هم یک مطلب در مورد مناظره انتخاباتی کار کنم !

حالا اگه گفتید نوبت چیه ؟؟

دعوت خودم به یک چالش smiley

دیدم بعضی وبلاگ ها چالش محتویات کیفشون را به دعوت دوستانشون انجام دادند من هم چون دیدم حالا ممکنه دیگه بعدا وقت نکنم قبل از اینکه منتظر دعوت بشوم برای اولین بار به دعوت خودم تو این چالش شرکت کردم wink

 

این هم محتویات کیفم :

 

 

۶ نظر ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۰
سارا سماواتی منفرد

به حساب لوس بازی که این روزها تو بعضی از وبلاگ ها مد شده نگذارید ولی راستش تصمیم داشتم فعلا نباشم !

خخخخخخ اما هستم 😁

دلیلش هم این هست که خیلی وقت کم می آورم اصلا نمی دانم چرا نیمه دوم سال عقربه های ساعت چهار نعل می تازند و چون هر روز خدا من از همه کارها و برنامه های روزانه ام  عقب هستم راستش ترجیح می دهم آنها را در اولویت داشته باشم .

کارهای خانه هر چه می گذرد برایم سنگین تر می شوند و اصلا به کارها یی که دوست دارم نمی رسم که یکیش همین جا است !

کرونای موذی افسار گسیخته و تهاجمی تر از دیروز در شهر غوغا می کند و جالب اینکه کسانی که دستی بر آمار و ارقام دارند خواهان تعطیلی اجباری و قهری تهران هستند ولی مجریان امر گوششان سنگین و کر هست و از آن بدتر مطالبه عمومی هم وجود ندارد و ظاهرا خیلی ها تصورشان این است که مرگ فقط برای همسایه است !

لحظه هایی هست که می خواهم دست بندازم و ماسک روی صورتم را پاره کنم چون واقعا حالت خفگی بهم دست می دهد و از شانس بد تمام تایم کاری باید ماسک داشته باشیم کاش یکی می گفت کی تمام میشود ؟؟؟

بخاطر این ویروس جهنمی و گرانی هر روز باید هر جوری شده غذا درست کنم قبلا یک موقع هایی می شد از بیرون یک چیزهایی گرفت اما الان هم خیلی گران شده و هم خوب رسیکش بالا است.

بدتر از آن شستن روزانه لباس های بیرون از خانه است که من و همسرم هر روز سر شستن شلوارش بگو مگو داریم و بیچاره ماشین لباسشویمان که ناله اش صدای همه همسایه ها را درآورده!

از همه بدتر این وسواس که  به هرچی دست می زنم  باید بعدش دستام را ضد عفونی کنم...

خیلی از این شاخه به اون شاخه رفتم ... بگذریم ...

در دنیایی که می گویند طوفانی در غربی ترین نقطه ممکن است ناشی از بال زدن پروانه ای در شرقی ترین نقطه اش باشد من چگونه باور کنم که آمدن فلان آقا نمی تواند در وضعیت این روزهایمان بی تاثیر باشد گرچه نقش اعمال و تصمیمات تصمیم گیران و کنشگران داخلی را نیز نمی توان منکر شد.

حرف زیاد است اما بماند ...

 

 

 

 

 

۳ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۹
سارا سماواتی منفرد

 

روز به شب میرسد و شب به روز

احساس خالی می شود از احساس

خشم طغیان نمی کند

اشک فرار نمی کند از کاسه چشم

خنده روی لب نمی نشیند

خاطرات شیرین تلخ می شود

خاطرات تلخ ، شیرین

خواب پر از هواست

مرگ زنده می شود

و زندگی می میرد

و این من ... !

و این سیاه چال من بی من می شود .

 

پ.ن

پس کی از دست کرونا خلاص می شویم ؟ احساس می کنم تیرگی ها و اندوه دلتنگی اطرافم دو چندان شده و قدرت تحرک ندارم .

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۰:۰۹
سارا سماواتی منفرد

 

یکی از تعاریف شهامت غیر از نترس بودن می تواند این باشد که آنچه را امروز حقیقتش می خوانیم، وقتی که فردای زمانه خطا و اشتباه بودنش را آشکار نمود ما جسارت پذیرشش را داشته باشیم.

این جسارت پذیرش اشتباه فکری و معرفتی دست کمی از شجاعت و نترسی رفتاری ندارد ، شجاعتی که مطمئنا به همه نمی دهند !!

۵ نظر ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۵
سارا سماواتی منفرد