مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت همسر» ثبت شده است

 

اگر یک سرچ تو اینترنت در مورد  برای داشتن یک زندگی موفق باید چکار کنیم؟ بزنیم کلی مقالات جالب و کلی راهکار و کلی جملات قشنگ قشنگ براتون نمایش داده می شود که خوب می توانید امتحانش کنید و من هم قصد تکرار این جملات کلیشه ای را ندارم که شاید از حوصله این مطلب هم خارج باشد .

ولی من اگر بخواهم بهترین نکته از تجربه زندگی مشترک خودم را در اینجا خیلی کوتاه و خلاصه و جمع و جور بگویم این هست که سعی کنیم با همسرمون « رفیق » باشیم و زندگی خانوادگیمان و مسائلمون در چارچوب خانواده را مبنایش را بر « صداقت و شفافیت » قرار بدهیم حتی اگر دیگرانی باشند که بگویند همه چیز را در نباید به یکدیگر بگویید.

این خود خط بطلانی بر تمام سوءتفاهم ها و اختلاف ها است که حرف بزنیم و درونیات و افکارمون را بصورت واضح و شفاف مطرح کنیم.

در ضمن « ما » باشیم نه « من » یا « او » .

با تمام توان تلاش کنیم « ما » را تحقق ببخشیم و به همدیگر احترام بگذاریم.

 

پ.ن

ممنون از  وبلاگ روزهای تبعید  برای دعوت به نوشتن در ادامه این جمله  « برای داشتن یک زندگی موفق باید چکار کنیم ... » امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم و دیگر دوستان هم اگر دوست داشتند با نظراتشون به کامل شدن یک مطلب کمک کنند.

 

۹ نظر ۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۲
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد کتاب ...

 

این رمان داستان زن و شوهری جوان است. داستان پریسا ایده آل گرا ، رویایی و خیال پرداز و علیرضایی که ظاهر جذابی ندارد با موهایی کم پشت و قدی نسبتا کوتاه که زندگی کلیشه ای دارد و مدام در حال سیگار کشیدن می باشد.

دنیای درون رمان از آمیختگی رئالیسم(۱) و فانتزی شکل گرفته است.

پریسا خود به دنبال تغییر در ظاهر و زندگی خویش است و در این راه می خواهد علیرضا را نیز مطابق میل و سلیقه خویش بازتولید کند!!

در این راه چاره ای جز تکثیر علیرضا در نسخه های دلخواه خودش ندارد تا به آرزوی خودش برسد!

داستان از نثری ساده و روان برخوردار است و در آن امید و ناامیدی و همچنین رنج و شادی موج می زند.

نویسنده آفریننده پریسا است و پریسا علیرضاهای دیگر را بوجود می آورد و علیرضایی هم پریسا های دیگر را ...

شاید نویسنده می خواسته بگوید: " کمال معشوق در بینش و شکوه نگاه عاشق است. "

نویسنده (۲) در جایی در مورد نام رمانش می گوید :

 

مطمئن هستم این بهترین نامی است که برای کتابم انتخاب کرده ام فقط گاهی وسوسه می‌شدم نام کتاب را بگذارم:اسم تمام زن‌های تهران علیرضاست. اما بعد به کل پشیمان شدم و همین نام را به طور قطع انتخاب کردم.

 

و در جایی دیگر در مورد رمان می گوید :

 

این کتاب بازتاب دهنده نگاه من به زندگی و روابط انسانی است. ارتباط ما با هر انسانی خواه ‌ناخواه بر زندگی او و خود ما تاثیر می‌گذارد. ما بی‌آن‌که بدانیم از افکار و اعمال دیگران ساخته شده‌ایم و بر مسیر زندگی انسان‌های بی‌شمار دیگری تاثیر می‌گذاریم. زندگی شباهت زیادی به یک میز بیلیارد بسیار بزرگ دارد. ضربه‌ای که به یک توپ وارد می‌شود ممکن است مستقیم به توپ دیگری نخورد اما غیر مستقیم مسیر حرکت او را تغییر می‌دهد. در این رمان تلاش کرده‌ام پیچیدگی روابط انسانی و بازتاب‌های آن را بر دنیای پنهان و درونی آدم‌ها نشان دهم.

 

به هر حال اگه دوست داشتید بخوانیدش رمان کم حجم و خوش خوانی از کتاب های قفسه آبی نشر چشمه و در ۱۴۵ صفحه  می باشد.

در فیدیبو هم می توانید پیدایش کنید.

 

                                         

 

 

(۱) واقع گرایی

(۲) علیرضا محمودی ایرانمهر متولد ۱۳۵۳ در مشهد منتقد و داستانویس و فیلنامه نویس می باشد از آثارش در زمینه فیلم نامه نویسی به فیلم های دل خون و دلداده می توان اشاره کرد.

 

پ.ن

(۱) این علیرضا با آقای شوهر جان این ضعیفه خدای ناکرده اشتباه نشود (((-:

(۲) این روزها همزمان کتاب صوتی " سال بلوا " و " دوباره فکر کن"  را هم دارم گوش می دهم که ان شاالله هر وقت تمام شد در موردشان خواهم نوشت.

۹ نظر ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۹
سارا سماواتی منفرد

تازه از سر کار رسیده بودم و لباس هام را عوض کرده بودم و با اینکه کمی خسته بودم یک راست رفتم سر وقت شستن ظرف های شام دیشب  ، بخاطر صدای آب متوجه  آمدن زود هنگام علیرضا نشدم که دیدم داره روی اوپن می زنه و میگه سارا کارت دارم . شیر آب را بستم و سلام دادم ، گفت : سارا لباس بپوش بریم بیرون کارت دارم.

با اعتراض گفتم : خوب کاش زنگ میزدی و زودتر میگفتی که من دیگه نیام بالا و سر راه خودم می آمدم دنبالت و کار جلوتر می افتاد ... آخه این اواخر علیرضا ماشین را داده به من که تو رفت و آمد راحت تر باشم و خودش بدون ماشین میره سرکار و به کارهاش میرسه.

هرچی گفتم کجا می خواهی بری جواب درست و حسابی نداد و گفت: حالا بیا می فهمی می خوام بریم تا همین پاساژ سنتی زیر پُل !!

گفتم به یک شرط که خودت رانندگی کنی چون حوصله ترافیک و کلاچ ، ترمز ندارم .

گفتش باشه و رفت جلوی در واحد منتظرم وایستاد تا من آماده بشم.

غُر غُر کنان لباس پوشیدم و باهم رفتیم پایین و آمدم درب ماشین را باز کنم که گفتش با اون نمی ریم !!

متعجبانه نگاهش کردم و تا خواستم چیزی بگم که سریع گفت چشم هات را ببندش و بازشون نکن و باز بدون اینکه مجال سوال دیگه ای بهم بدهد دستم را گرفت و چند قدمی رفتیم و بعد چند ثانیه گفت : باز کن ببین چی خریدم !

وای خدای من ... علی موتور خریده بود از این موتور توپول گوگولی های رنگی رنگی که هر وقت تو خیابان می دیدم می گفتم علی چقدر رنگاشون شاد و قشنگه ... کاش ماهم داشتیم !

موتوره رنگ زردش دل آدم را می برد و دوتا کلاه کاسکت جمع و جور یکی قرمز و آن یکی سبز که روی دسته و دیگری بالای چراغ جلو خودنمایی می کردند . علیرضا عادت داره روی وسایلی که دوستشون داره اسم می گذارد ... گفتم اسمش چیه ؟؟  گفت : دینو !

روشنش کرد و گفت بیا بالا ، چادرم را جمع و جور کردم و نشستم تَرکِش قبل از حرکت کلاه کاسکت سبز رنگ را داد بهم و من هم روی چادرم گذاشتم روی سرم و حرکت کردیم.

هوای نه گرم و نه سرد عصر خردادماه در حالی که باد ناشی از حرکت موتور نوازشت می کرد حسابی می چسبید رفتیم سمت دریاچه ، چیتگر و آبشار و کلی گشتیم .

قسمت خوشمزه اش هم شام هم رفتیم یک رستوران خیلی خوب و شیرینی دینو خان را مهمان همسر جان که دیگه حال خوشمون را تکمیل کرد.

هیجان این اولین بارها واقعا عالی هست !

هیچی را نمی توان با هیجان بعضی کارها برای اولین بار مقایسه کرد.

موقع برگشت تو راه پیش خودم داشتم فکر میکردم کاش چیز دیگه ای آن روز از خدا خواسته بودم !

بعضی موقع ها خدا چه زود جواب کاش هامون را می دهد و بعضی وقت ها استغفار الله مثل اینکه دوست ندارد که بشنود.

 

۴ نظر ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۴۲
سارا سماواتی منفرد