مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید و حتی اگر دوست نداشتید
و موافق نبودید ممنون می شوم که کمی وقت بگذارید و
نظر بدهید حتی کوتاه ، چون من گوش شنوایی دارم ...


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

 

ساعت دوازده شب سوار اتوبوس شدیم و صبح حول و حوش ساعت هفت صبح اصفهان بودیم .

با ترانه معروف میخوام بِرم به اصفهان که از پخش کننده راننده صدایش به گوش می رسید و در حالیکه گردنردیم بخاطر خواب بر روی صندلی اتوبوس کاملا خشک شده بود و حرکت نمی کرد بیدار شدم بالاخره در نصف جهان بودیم!

شاید باورتان نشود ؛ سالها بود که می خواستم به اصفهان بروم و هرگز فرصت و شرایطش پیش نیامده بود.

حالا اگه به حساب خلوتی صبح جمعه ها نگذاریم اولین چیزی که در بدو ورود نظرم را جلب کرد؛ تمیزی شهر بود و بعد از آن دیدن چند خانم و آقای دوچرخه سوار که معلوم بود کاملا حرفه ای هستند.

چند دقیقه بعد متوجه شدم که همچنان دوچرخه های قدیمی معروف اصفهان جزئی جدانشدنی از فرهنگ مردمان این شهر است.

پس از پیدا شدن از اتوبوس در مقابل شهرداری اصفهان بدون معطلی راهی میدان نقش جهان شدیم برای من بی شک اعجاب انگیز و مسحور کننده بود و غرق زیبایی خیره کننده اش در آن صبح آفتابی شدم .

۵ نظر ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۵
سارا سماواتی منفرد

نمی دانم سریال هیولا را می بینید یا نه ؟!!

این پست در مورد تایید و تکذیب سریال یا مهران مدیری و اینها نیست.

یک جمله بگویم و بروم سر اصل مطلب :

یک بار دیدنش (سریال ) می تواند جالب باشد اگه به کارهای مدیری علاقه دارید و دنبال می کنید و در ضمن وقت و حوصله کافی هم دارید wink

 

جایی از سریال کامران کامروا ( مدیری ) به فلور ( شیلا خداداد در نقش همسر کامروا ) می گوید :

 

 " کسی که با گرگ ها می رقصد باید انتظار دریده شدن هم داشته باشد. "

 

این جمله کامروا بدجوری رفت تو کلّه ام و مطمئنا حالا حالا ها از یادم نمی رود آخه این روزها خیلی حافظه ام بد شده crying

آدم ها باید تبعات تصمیماتشان را در نظر داشته باشند و هزینه و فایده انتخاب هایشان را در نظر بگیرند.

همین ...

 

 

 

۵ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۹
سارا سماواتی منفرد

 

من از خیلی چیزها می ترسیدم ...

از مادیان سپید پدر بزرگ

از مدیر مدرسه

از قیافه عبوس شنبه

چقدر از شنبه ها بیزار بودم

خوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز می شد

عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود

شب که می شد در دورترین خواب هایم

طعم صبح جمعه را می چشیدم !

 

 

سهراب سپهری

۴ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۶:۳۰

 

و زندگی

مرا تکرار می کند به سانِ بهار

که آسمان را و علف را .

و پاکی آسمان

در رگِ من ادامه می یابد ...

 

 

احمد شاملو

۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۱

 

شیطان بر آن گردیده تا از تو بگیرد

با اسم روشن فکر ، فکر روشنت را

با تیغٍ تبلیغ آمده صَد پاره سازد

چادُر که نه ! بهتر بگویم جوشنت را

ترسانده حزبِ بادها اهتزازَش

این پرچمی که ذلّه کَرده دشمنت را

تو سرزمین حُجبی و این پرچم ناب

داده نمایش اقتدار میهنت را

این سر به زیری سر بلندت کرد و دشمن

طاقت ندارد نحوه جنگیدنت را

چادر عزیزت کرده و خوب است این که

با حُسنِ یوسف بافتی پیراهنت را ...


 

پ.ن :

یک : شاعر این شعر آقای محسن کاویانی است.

دو : به سکه دو روی حجاب اجباری و نیز ولنگاری و نادیده انگاشتن مبانی فرهنگی و اخلاقی جامعه اعتقادی ندارم .

سه : حجاب فقط چادر نیست .

 

۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۹

تصور من از آینده چیزی گنگ و نامفهوم است،چیزی ترسناک و در عین حال کاملا مبهم ...

مثل این می ماند که در قایقی در میان اقیانوس نشسته باشی و سطح اقیانوس را مه گرفته باشد و تو ندانی در چند متری تو چه چیزی وجود دارد ؟؟ در این وضعیت آیا خبری از افق های دور و ملموس هست تا مسیرت را به آن سوی تنظیم کنی؟؟

هر وقت به آینده فکر می کنم سرم گیج می رود بی درنگ به سوی تخت خواب می روم و چشمهایم را می بندم و سعی می کنم فراموش کنم.

گرچه همیشه سعی می کردم خود را برای آینده مهیا کنم اما دیگر این فضای گنگ و مه آلود که هیچ پرتویی از پرتوهای خورشید قادر نیست آنرا بشکافد رمقی و حوصله ای برایم باقی نگذاشته است.

به هر حال فکر می کنم همین امروز و فردای ملموس بهتر است و آنرا چونان در آغوش می کشم و محکم نگهش می دارم مبادا که بگریزد ولی او هم اهل ماندن نیست پس بهتر آنست با آنکه گریز پا و عجول هست با هر ترفندی که شده بیشتر از حضورش بهره ببرم.

امید همچون کور سویی خیالی در ذهنم وادارم می کند پارو بزنم و نگاهم را به داخل و امواج کنار قایق بدوزم این شاید یگانه داشته من است.

 

پ.ن

الان این فقظ یک نوشته است و حال من هم از همیشه خوبتر هست .

۵ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۸
سارا سماواتی منفرد