مرا از این همه اندوه تیره راحت کن
کجاست سمت سپیده ؟ مرا هدایت کن
مرا به عشق بکوچان ، به سمت حظ حضور
مرا به جشن بزرگ ظهور دعوت کن !!
شاعر : مرتضی امیری اسفندقه
اللهم عجل لولیک الفرج
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
مرا از این همه اندوه تیره راحت کن
کجاست سمت سپیده ؟ مرا هدایت کن
مرا به عشق بکوچان ، به سمت حظ حضور
مرا به جشن بزرگ ظهور دعوت کن !!
شاعر : مرتضی امیری اسفندقه
اللهم عجل لولیک الفرج
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
برایت زندگی فکر و خیال بهتری دارد
برو ، گاهی نباشی حس و حال بهتری دارد
به چشمت دود خواهد رفت اما یاد می گیری
که هیزم هرچه محکم تر ، زغال بهتری دارد
به دنیا اعتمادی نیست با این ظاهر زیبا
همیشه مار سمی خط و خال بهتری دارد
چه فرقی بین پاییز و بهارش دیده همسایه
که باور می کند امسال ، سال بهتری دارد
بیابانها نمی دانند حال باغبان را
دلش خون است هرکس پرتغال بهتری دارد
کنارم مینشینی اتفاق خوب می افتد
تو نیت می کنی هر بار ، فال بهتری دارد
همین امروز و فردا میروی من خاطرم جمع است
برایت زندگی فکر و خیال بهتری دارد ...
شاعر : حسن توکلی
نقل می کنند روزی که منصور حلاج*را جهت اعدام به پای چوبه دار در میدان شهر می بردند، خواهرش برای آخرین وداع با برادر به آنجا می آید و چون سراسیمه و شتابان بوده سربندش را فراموش می کند .
مردان حاضر در میدان همه بانگش می زنند که حجابت کو ؟؟!!
او پاسخ می دهد که : " در این جمع جز "منصور" مرد دیگری نمی بینم و او هم محرم است ! "
* ابو المغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر معروف به حسین بن منصور حلاج از معروفترین عرفا و شاعران سده سوم (هـ.ق) بوده است.
او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد و به خاطر عقایدش و آموزههای که نشر می داد به کفر گویی متهم شد .
قاضی بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر ، خلیفه وقت عباسی حکم اعدامش را صادر کرد و او را پس از تازیانه مفصل به دار آویختند .
بی تو مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...
آن زمان که پدر تنها قهرمانم بود !
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد ...
شانه های پدر بالاترین نقطه کره خاکی !
تنها درد من ، زخم زانوهایم !
بدترین دشمنم ، دختر عموی حسودم .
تنها چیزی هایی که می شکستند ، اسباب بازیهایم بودند .
آرزوی بزرگم داشتن یک دوچرخه جدید قرمز رنگ !
بزرگترین تجربه ام از استرس دیده نشدن موقع ناخنک زدن به خوراکی های یخچالمان !
و معنای قهرم تا قیامت ... خداحافظ تا فردا بود !!
یک سوال ؟!!
اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شدهاید نگران نمیشوید؟
البته که میشوید ! سراسیمه به بیمارستان تلفن میزنید !
الوو ... اورژانس؟ کمک ... کمک ... من چاق شدهام !
اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد ...
یک کیلو این ماه و یک کیلو ماه آینده و ...
آیا باز هم همین عکس العمل را نشان میدهید؟
نـه! با بیخیالی از کنارش میگذرید.
برای کسانی که ورشکسته میشوند ، اضافه وزن میآورند یا طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط میشوند این حوادث دفعتاً اتفاق نمیافتد !!
یک ذره امروز، یک ذره فردا و سر انجام یک روز هم انفجار و سپس میپرسیم :
چرا این اتفاق افتاد؟
زندگی ماهیّت انبار شوندگی دارد .
هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده میشود ، مثل قطرههای آب که صخرههای سنگی را میفرساید.
اصل قورباغهای به ما هشدار میدهد که مراقب شرایطی که به آن عادت میکنید باشید!
ما باید هر روز این پرسش ها را برای خود مطرح کنیم :
به کجا دارم میروم ؟
آیا من سالمتر ، مناسبتر ، شادتر و ثروتمندتر از سال گذشتهام ؟
و اگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم .
برگرفته از : آخرین راز شاد زیستن
نوشته : آندرو ماتیوس