مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

 

... معرفی کتاب ...

 

                                         

 

بعد از سال ها این اولین کتابی بود که در سالهای اخیر طی یک روز و یک نفس خواندمش .

باربارا کامینز (۱) به قدری ساده و روان در مورد زندگیش صحبت می کند و خواننده را درگیر می کند که به این راحتی نمی توانی کتاب را رها کنی. یکی از نقاط قوت کتاب به نظرم همین سادگی روایی آن و ورود نکردن نویسنده به حواشی بی مورد است .

اینکه گفتم زندگیش ، داستان در مورد خود باربارا کامینز نیست بلکه در مورد دختری ۲۱ ساله به اسم سوفیا فرکلاف در آغاز زندگی زناشویی و ازدواج است اما نویسنده به قدری توصیفات صریح و جذابی در طول داستان دارد که من مطمئنم آنرا زیسته است و سوفیا داستان همان باربارای نویسنده است.

کامینز خواننده‌اش را در جاهایی واقعاً از بلاهت جوانی ، زن بودن و مسأله فقر غافلگیر می کند .

از فصل های درخشان کتاب فصل بارداری سوفیا است که یک دفعه به خودت می آیی و می بینی که با شخصیت کتاب یکی شده ای ، اینجا از آن همه چیز عالی و خوب بودن ها خبری نیست . معمولا زنی به این راحتی ها حتی در حضور نزدیکان و همسر از درد و رنج بارداری و زایمان چیزی نمی گوید و شاید هم این موضوع با تولد و شادی پس از آن به حاشیه رانده می شود ولی اینجا می توانی این حس مادر شدن ، عمق دردهایش را و جاهایی که شاید دچار شرم شده ای و به رویت نیاوردی را با تک تک سلول هایت حس کنی .

در طول داستان می خواهی وارد کتاب شوی و دق و دلیت را بر سر همسر باربارا که تو را از شدت بی مسئولیتی کلافه کرده در آوری ... 

در جایی هم شاید آنجا که مجبور می شود بخاطر بی مسئولیتی او و فشار خانواده همسر از مادر شدن صرف نظر کند سرت را در آغوش سوفیا بگذاری یک دل سیر اشک بریزی ...

من که این کتاب را دوست داشتم و باهاش یک روز زندگی کردم و لذت بردم و حس و حال خوبی داشتم . امیدوارم اگر دوست داشتید شما هم بخوانید و لذت ببرید.

راستی داشتم فراموش می کردم ترجمه کتاب هم خوب و روان هست .

 

( ۱ )  باربارا ایرانه ورونیکا کامینز نویسنده انگلیسی ( ۱۹۰۷ - ۱۹۹۲ )

۱ نظر ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۱۴
سارا سماواتی منفرد

 

 ... معرفی کتاب صوتی  ...

خانم حمیده جمالی هنجنی در این کتاب ما را به اوایل دهه ۵۰ شمسی می برد و ماجرایی مرموزی را روایت می کند که منجر به مرگ دختری ۲۶ ساله به نام منیژه حجازی می شود .

کتاب بر اساس اتفاقات جلسات دادگاه ، صحبت های وکلا ، شاهدین و اعضای خانواده مقتول و قاتل ، نامه های رد و بدل شده بین منیژه و انوشیروان رزاق منش ( نامزد منیژه ) که در اینجا متهم به قتل او است نگاشته شده است.

در طول کتاب هرچه جلوتر می رویم این حس قوی تر می شود که یک جای کار مشکل دارد و برای خودم این سوال مطرح بود چرا فقط یک شاهد که آن هم در مورد شهادتش شک و شبهه وجود دارد حادثه را دیده است ؟

چرا اینقدر سخنان ضد و نقیض وجود دارد ؟

این روند ادامه دارد تا اینکه در انتهای داستان نویسنده ما را شوکه می کند ...

 

                                      

     

این منیژه خانم دختر ارتشبد عبدالحسین حجازی هست که آخرین سمتش رئیس ستاد ارتش بوده و مدتی پس از برکناری در سال ۴۸ اقدام به خودکشی می کند و انوشیروان رزاق منش هم کارمند عالی رتبه در وزارت خارجه . 

این یعنی خاستگاه خانوادگیشان در سطح مرفه و بی درد جامعه بوده اند.

مرضی داشتیم به اسم درد بی دردی که وقتی آدم از لذایذ زندگی اشباع می شود به سراغ تجربه‌های جدید می رود ...

خواننده در طول داستان حدس هایی می زند که قوی ترین آن معطوف است به حسود بودن و یک آن از کوره در رفتن قاتل با توجه به اینکه منیژه دختر بی قید و بند و بیش از حد آزاد بوده  ولی در پایان پای محافل خاص به میان می آید و ...

داستان را لو نمی دهم که اگر دوست داشتید از لذت کشف ماجرا محرومتان نکنم.

بسیار کوتاه اینکه کتاب نثر ساده و راحتی دارد و خوش خوان است و در کتاب صوتی خانم نینا فراهانی بخوبی از عهده کار بر آمده اند.

 

۱ نظر ۰۳ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۴۳
سارا سماواتی منفرد

 

 به موهای تیره ، صورت رنگ پریده و چشم های آرام دختر که عصبانی اش می کردند نگاه کرد.

اندروز گفت: « شما زن ها همگی مثل هم هستید ، در مقابل ما گارد می گیرد . همیشه فکر می کنید که ما می خواهیم اذیتتان کنیم . اصلأ نمی دانید که یک مرد چه می خواهد ؟ »

دختر پرسید : « چه می خواهی ؟ » و با یک جور اعتماد به نفس که خشم اندروز را بیشتر کرد افزود : « غذا ؟ باز هم نان در گنجه دارم .»

اندروز دستش را به شکل مأیوسانه ای تکان داد که دختر آن را به نشانه ی رد پیشنهادش ( همان غذا ...) تفسیر کرد.

اندروز گفت : « ما از جنس خودمان خسته شدیم ، از این همه خشن بودن و زمختی ... تو نمی فهمی ... گاهی شده به زنان خیابانی پول داده ام تا فقط با آنها حرف بزنم ، اما آنها هم شبیه باقی قماش تو هستند ، آنها نمی فهمند که من تنشان را نمی خواهم . »

زن با تلخی کم رنگی که آرامش ذهنش را به هم زده بود وسط حرف مرد پرید و گفت : « شما یادمان دادید که چطور فکر کنیم ! » 

پ.ن

این متن را از کتاب تازه منتشرشده « مزد ترس » از انتشارات نیماژ اثر گراهام گرین و ترجمه آقای سعید کلاتی انتخاب کردم و خوب این کتاب بعد از سالها ( دهه چهل شمسی البته با نام انسان و درونش ) دوباره ترجمه و منتشر شده است.

نمی دانم قبلا این ترکیب مزد ترس را کجا شنیده بودم ؟ هرچه فکر کردم یادم نیامد ... 

برام جالب بود و فعلا دارم می خوانمش ...

آقای کلاتی سرزمین بی صاحب از همین نویسنده را هم برای اولین بار ترجمه کرده که تصمیم به خواندنش بعد از پایان این کتاب خواهد بود از دیگر آثار گرین به «  آمریکایی آرام »  که البته خودم در کتابخانه دارم و همچنین « مامور ما در هاوانا » ، « جان کلام » و « پایان رابطه » می توانم اشاره کنم.

در مورد گراهام گرین هم مطلب زیاد هست ولی خیلی کوتاه می توانم بگویم که متولد ۱۹۰۴ و تحصیل کرده آکسفورد بوده و از دهه چهل میلادی نویسندگی را حرفه ای شروع کرده و رمان هایش از تجربیات زیسته اش در زندگی نشئت می گرفته و در سال ۱۹۹۱ هم چشم از جهان فروبسته.

در معرفی کتاب در پشت جلدش این جمله هم حسابی جلب توجه می کند :

زن ها معمولاً خود واقعی مان را به ما نشان می دهند و ما به همین دلیل از آن ها متنفریم. فکر می کنم آن مرد عاشق زنی بود که خود واقعی اش را نشانش داده بوده ...

خوب این هم یک جور معرفی کتاب بود دیگه برای خودش ، تا ببینیم ...

ادامه در نظرات 😅

 

                                        

 

    

۴ نظر ۰۴ آبان ۰۳ ، ۱۹:۵۰
سارا سماواتی منفرد

 

 

                                    

 

... معرفی کتاب ...

 

داستان درام و کوتاه در مورد  زنی که زندگی و عمر خود را در زیر سایه سنگین سلطه مادرش وقف او کرده و چیزی جز خدمت و اطاعت از او نمی شناسند.

داستانی که آشکارا در لایه های  درونی اش در نقد و  نکوهش خودکامگی است با طرح این سوال که به ذهن رسوخ  می کند بیداری ذهن های به خواب رفته چگونه و چطور ممکن است ؟ 

اولین سیلی را چه کسی خواهد زد ؟؟

از آن سیلی ها که گاه روزگار و گاه جبر زمانه ( تاریخ ) خواهند زد ...

خانم لودمیلا اولیتسکایا نویسنده معاصر و خوشنام روسی است که آثارش به ۳۲ زبان ترجمه شده و عمده شهرتش بواسطه ۵ رمانش می باشد. این ترجمه از کتاب بوضوح دلچسب و خوش خوان نبود و یک کمی تو ذوق آدم می زد.

۳ نظر ۱۷ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۶
سارا سماواتی منفرد

 

 

                                       

 

... معرفی کتاب صوتی ...

 

رومن گاری در این رمان داستان را از زبان پسر بچه ای به نام مومو ( محمد ) جلو می برد .

مومو در یکی از  محلات قدیمی و آسیایی نشین پاریس همراه تعدادی بچه بی سرپرست و یتیم دیگر که بوسیله پیرزن یهودی معلوم الحالی به نام رزا خانم نگهداری می شوند زندگی می کند.

داستان را محمد از دید خود و نگاه خود به زندگی تعریف می کند که برخلاف آنچه ابتدا ممکن است تصور کنیم حسابی از سن و سال خودش پخته تر و فهمیده تر به نظر می آید.

دنیای او را زندگی رقت بار بچه های یتیم اطرافش ، دوستی های خودش با آدم بزرگ هایی که با آنها مواجه می شود ، کشف تدریجی حقایق زندگی و آنچه بین او و مادام رزا می گذرد را شامل می شود.

کتاب شامل جمله های قشنگ و مفهومی خوبی از زبان مومو ی نوجوان است که گاهی بیش از حد زننده و گزنده هم می شود.

نسخه صوتی کتاب را که من گوش کردم خانم آزاده صمدی روایت می کنند که این موضوع و کشش نسبی داستان ما را تا به آخر همراه محمد به انتهای داستان می برد.

از پایان داستان خوشم نیامد ولی از پایان زندگی گریزی نیست ...

این کتاب را می توانید اگر دوست داشتید در هر دو نسخه الکترونیکی و صوتی در طاقچه یا فیدیبو پیدا کنید .

در مورد رومن گاری هم فقط اشاره کنم که این نویسنده لیتوانی الاصل که در فرانسه زیست ۲۶ رمان با نام خود و یا با نام های مستعار نوشته و تنها نویسنده ای هم است که جایزه ادبی گنکور را دوبار برنده شده یک بار به نام خودش و بار دیگر با نام مستعار !!

پ.ن

بالاخره فرصتی شد یکی از کتاب هایی که قبلا خوانده بودم و فرصت معرفی اش در اینجا پیش نیامده بود را پستش را بگذارم ( خدا را شکر ) 😁😅

 

۲ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۱:۳۶
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد کتاب صوتی ...

  

من کتاب صوتی این اثر را گوش کردم و فکر کنم از این لحاظ انتخاب بسیار خوب و مناسبی است بدون هیچ اغراقی اجرا و خوانش عالی آقای مهبد قناعت پیشه را در پسند نسخه صوتی نمی توانم منکر شوم، حقیقتا من را خیلی خیلی زیاد به یاد قصه های ظهر جمعه رادیو می انداخت و این یک حالت نوستالژیک هم برای من داشت.

 

                                          

 

اما داستان ، داستان عشق هاشم و ریحانه است و تنها پیچیدگی آن تفاوت مذهبی این دو که یکی سنی و دیگری شیعه .

در مورد نقش امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه ) و حالا بعد مهدویت در این کتاب متاسفانه این مسأله بیشتر به شفا دادن بیماران و رساندن عشاق در این کتاب خلاصه شده که به نظر حقیر بسیار ساده انگارانه و تقلیل دهنده شخصیت آن امام بعنوان منجی و نجات دهنده است. 

به نظرم رویای نیمه شب بیشتر کتابی فانتزی است که در کل داستانی ساده و سر راست و بدون هیچ پیچیدگی و تکنیک خاصی دارد انتهای ماجرا کاملا در همان مراحل ابتدایی حدس زدنی است.( البته از بحث ادبیاتی اگر بخواهیم بهش نگاه کنیم )

چرا گفتم فانتزی ؟ فقط در همین حد اشاره کنم که آدمهای بد قصه به یکباره آنچنان خوب می شوند که در هیچ کارتون یا فیلم آبکی مشابه آنرا ندیده ایم یا با مرگشون از داستان حذف می گردند ! که خیال نویسنده از توضیح راحت شود ...

خوشحالم که نسخه متنی این کتاب را نخواندم چون ارزش وقت گذاشتن برای خواندن کتاب را نداشت نمره من ۲ از ۵ به این کتاب هست و یک نظر شخصی می باشد تا حالا هم اینجا به هیچ کتابی نمره نداده بودم به هر حال هر کتابی زحمت و تلاش نویسنده ای هست که آنرا بوجود آورده و نباید منکر این بعد از قضیه شد . با همه این تفاسیر نسخه صوتی آن دو هفته ای همراه دلنشین من در ترافیک های کلافه کننده عصرگاهی پایتخت بود و کاهنده استرس برای رسیدن به مقصد.

راستی داشت یادم می رفت نویسنده این کتاب هم آقای مظفر سالاری هستند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۲ ، ۱۰:۲۸
سارا سماواتی منفرد