هفته های آخر
این هفته های آخر واقعا حالم زیاد خوب نیست و حسابی سنگین شدم و زیاد حرکت نمی کنم و اضطراب و نگرانی که ذاتا همیشه دارم و بعضی روزها کمردرد و حالت تهوع هم امانم را می برد خدا خیر بده مامان ناهید مادر شوهر جانم که معرف حضورتان هستند و مامانم را که اگر نبودند تا حالا کار دست خودم داده بودم و نمی دانستم با نازنین فاطمه و کلی کارهای خانه و خرده فرمایش های علیرضا باید چیکار کنم خیلی بی حوصله و بهانه گیر شدم و زود از کوره در می روم حتی حوصله سر زدن به اینجا و نظر گذاشتن و یا فیلم دیدن و کتاب را هم زیاد نداشتم.
نمی دانم چرا از شرایطم سوء استفاده می کنم و با علیرضا بعضی موقع ها طوری رفتار می کنم که لجش در بیاد و اون هم همشون را قورت میده ((-:
هنوز نتوانستیم باهم سر یک اسم برای آبجی نازنین به توافق برسیم و هردومان راضی باشیم من می گم نازآفرین و علیرضا میگه نازنین نرگس و مادر شوهرم نظرشون روی نازنین زهرا و مادرم هم میگه نازمهر بزاریم خلاصه این وسط حسابی گیر کردیم ولی به شوهرم گفتم دوست دارم این دفعه اسم را من انتخاب کنم ! بالاخره من هم حق دارم و اصل زحمت را من کشیدم و سختی های این نه ماه را من تحمل کردم نه شوهر جان ... نوبتی هم باشه نوبت منه (((-:
جفت مامانام بخاطر اخبار بد جنگ اخیر حماس و صهیونیست ها و شهادت کودکان بی گناه فلسطینی نمی گذارند سمت اخبار و تلویزیون بروم و میگن دیدن این صحنه های دلخراش تاثیر بد تو روحیه ات می گذارد. امیدوارم هرچه زودتر این جنایات و کشت و کشتار بچه ها و آدم های بی گناه زودتر تمام بشه و خدا خودش به بچه های معصوم و مردم رحم کند و اوضاع از اینی که هست بدتر نشود.
خیلی هوس مسافرت کردم چون مسافرت تو پاییز که جاده ها حسابی رنگی رنگی میشن را بی نهایت دوست دارم ولی کلا باید قیدش را بزنم .
وقتی سر کار نمی ری و تو خانه ای کلی تصمیمات جور واجور برای هفته ها و ماه های آینده ات می گیری ، کلی برنامه شخصی ولی فکر می کنم با دوتا بچه شیرخوار و کوچک بیشترشان عملی نباشند.
چندتا کتاب هستش که تمامشان کردم و دوست دارم در موردشون بنویسم با اینکه می ترسم گرد فراموشی بگیرن ولی فعلا باید باشه بعدا ببینم چی میشه ...
دیگه اینکه بقیه اش هم باشه بعد از زایمانم و امیدوارم برای من و دخترم دعاهای خوب خوب و خیر کنید ... ان شا الله ... و آخر اینکه به تقلید از صالحه جان خدای مهربونم ، ازت ممنونم ... ممنونم برای همه چیز و همه نعمت هایت .
پ.ن
راستی یادم رفت این را هم بگم که ۲۷ شهریور نازنینم پایان یک سالگیش را تو جمع کوچیک خانوادگیمون در کنار من و پدرش و مادر و پدربزرگ هاش و چند تا از دوستامون جشن گرفت و رفتش که دو سالگی را شروع کنه «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» .
مرسی خدای مهربونم
واقعا لحن کلام و نوع تعاملاتتون آموزنده است, امید که باقی عروس ها هم به این درک و شعور برسن
جسارتا یه پیشنهاد در رابطه با اسم دارم و اون اینکه به این فکر کنین که اون بچه تو مدرسه و دانشگاه و بین دوستاش چطور قراره صدا بشه, این یه مساله رو هم مدنظر قرار بدین.
به نظر خوب بودن شما تو همسرتون هم اثر داشته و ایشون هم خیلی بهتر شدن که مایه خوشحالی و دلگرمی
آروزی سعادت و سلامت و عافیت دارم برای همگیتون