مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

گزارش یک چالش

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ

 

قبل از هر چیز « عید فطرتون مبارک و مهنا  » laugh

امسال که ماه رمضان همراه با عید نوروز شروع شد و از آنجا که تو تعطیلات بود همین باعث شد که بتوانیم با برنامه ریزی بهتری به استقبالش برویم و خوب شروعش کردیم و یکی از بهترین ماه های رمضان برای من بود و توانستم امسال همه روزه هایم را برخلاف انتظارم البته با اجازه خانم دکتر و کلی شرط و شروط بگیرم و الحمدالله هم اصلا مشکلی نداشتم ( مرخصی هم زیاد گرفتم ) و تفاوت مهمش برای خودم که خیلی حسش کردم و حالم را خوب می کرد و خیلی بهم چسبید این بود که نماز صبح قضا تو این ماه نداشتم wink

رمضان امسال به پیشنهاد وبلاگ آقای مسلمان یاغی قرار شد یک چالش انتخابی با یکی از اعضای خانواده بصورت کاملا زیر پوستی و طوریکه او از موضوع خبر نداشته باشد انجام بدهیم و ببینیم که آن حرکت در طول یکماه به یک عادت خوب روزمره تبدیل می شود یا نه ؟ و در آخر ماه رمضان و روز عید فطر در صورت موفقیت در تبدیل کردنش به یک عادت آن را به نفر انتخابیمون در چالش هدیه کنیم!

چالش انتخابی من این بود که هر روز بعد از افطار همسر را برای پیاده روی دونفری در پارک تشویق کنم .

خوب روز های اول که تعطیلی بود خیلی خوب پیشرفت و بعد از نماز و افطار با نازنین که بغل همسر بود می رفتیم پارک نزدیک خانه و بسته به شرایط ۴۰ تا ۴۵  دقیقه ای باهم پیاده روی بدون توقف داشتیم علی مجبور بود آرام آرام راه برود و مراقب نازنین باشد اما من از فرصت استفاده می کردم و پیاده روی خوب داشتم اما در ادامه دچار بی نظمی شدیم هم بخاطر اینکه علی بیشتر روزها بعد از اذان مغرب و افطار می رسید خانه و خودم هم کار زیاد داشتم و نازنین خانم هم بیشتر وقت ها بدقلقی می کرد و کارها اصلا جفت و جور نمی شد.

اما روزهای تعطیل مشکل برای انجام چالش نداشتیم خلاصه اینکه اونطور که اولش می خواستم نشد اما بد هم نشد به یک عادت روزهای تعطیل تبدیل شد !

فروردین هم که روز تعطیل کم نداشتیم .

امروز هم که عید فطر بود وقتی نماز عید را همراه با تلویزیون خواندیم علی گفت : فلاکس چایی و وسایل صبحانه را آماده کن و خودت هم حاضر باش تا بیایم و خودش رفت تا نان بخرد و وقتی برگشت وسایل را گرفت و گفت بریم پارک صبحانه توی هوای بهاری می چسبد! خداییش هم کلی چسبید و بدش هم تک تک مواظب نازنین فاطمه بودیم و جدا جدا پیاده روی کردیم و آخرش هم من موضوع چالش را بهش گفتم و گفت حداقل یجورایی یک عادت خوب شد ولی باید ادامه اش بدهیم گرچه من زیاد مطمئن نیستم که در ماه های آینده همچنان ادامه بدهیم ولی تجربه خیلی خوبی شد.

       

           

              

این هم هنر نمایی همسرجان

۰۲/۰۲/۰۲
سارا سماواتی منفرد

حال خوب

حضرت همسر

روزمرگی های من

نظرات  (۶)

۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۱۷ حاج‌خانوم ⠀
سلام سارا جان
عیدت مبارک
ان‌شاءالله جمعتون جمع باشه... آخه بارداری!!!روزه چی میگه این وسط؟!
ان‌شاءالله جقله خوب باشه و اتفاقی نیفته. اما کار خطرناکی کردیا.
پاسخ:
سلام
عید شما هم مبارک باشه .
وای راست میگین به خدا راستش خودمم باورم نمیشه امروز فکر می کردم دختر واقعا تو دیوانه ای ((-: اما خدا خیرش بده دکترم را خیلی حواسش بهم بود و هر روز چک ام می کرد و قبلش کلی آزمایش و این ها هم ازم گرفت تا مشروط  راضی شد البته گفت مشکل خاصی مثل دیابت الان ندارم و حواسش به تامین پروتئین مورد نیازم هم بود و مادر شوهر جان هم که همش پیشم بود و خدا هم کمک کرد و این مدت هم بجز دو ، سه مورد استثنا سر کار نرفتم و توی خانه فعالیت آنچنانی نداشتم و روز ها بجای شبها بیشتر خواب بودم.
ان شا الله ...
التماس دعا ...

چه نون بربری خوش آب و رنگی ... نوش جان ...هوس کردم 😀
پاسخ:
((-:
سلام.
عرض ادب.
اعیاد و سال نو مبارک.
چالش بدردبخوری شد ولی خب ماه مبارک اقتضائات خاص خودش رو داره :))
پاسخ:
سلام
خیلی ممنون. همچنین شما

((-:
۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۵۲ مسلمانِ یاغی ...
به به
فقط اون جعبه دستمال کاغذی :)

خیلی خیلی ممنونم که به قرار پایبند بودید. و بی نهایت خوشحال شدم بابت این حال خوبی که به واسطه این چالش نصیبتون شده. مراتب تقدیر و تشکر رو در وبلاگ انجام دادم.
و همچنان امید دارم که اینجا کلی حرفای تاریخی بخونم :)
الوعده وقا
پاسخ:
سلام
تشکر از شما بابت چالش خوبتان ((-:

حتما  ... فعلا این کتاب تاریخی با کلی حکایات شیرین را داشته باشید
سلام
آقا ما یه رسمی نانوشته ای خونه مون داریم, کسی بیاد خونه ما بچه ش رو نیاره, اصلا راهش نمیدیم, تازه وقتی میان به بچه ش بیشتر توجه میکنیم و یه وقتایی افراطی که به توجه به بزرگترهاشون نمیرسیم...

این عسل بانوی ما کجاس, یه عکسی از پر شالش برامون میذاشتین خب .

ما نی نی دوستیم, اونم از نوع افراطیش
پاسخ:
سلام
ما هم از این رسم ها نداریم بچمون را بیاریم تو وبلاگ ((-:

شاید وقتی دیگر
مطالبتون چه حس خوبی دارد داشتم عکس را نگاه می کردم گفتم چه حس و حال نابی کاش من هم آنجا بودم .
راستی یک سوال گرمتون نمیشه با چادر ؟؟
پاسخ:
ممنون
الان هوا یک کمی گرمه آن موقع هوا خنک بود و آفتاب دلچسب  ((-:
با اینکه از آن دسته سوالات تکراری و کلیشه ای هست مثل این که خسته نمی شی و این حرفا اما وقتی آدم چیزی را پذیرفته و باورش دارد و قبول کرده باید سختی هایش را هم باید به جان بخرد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">