مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

او به کربلا رسید ...

يكشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ

 

   اصلا حالم خوب نبود و کمی هم زیر باران خیس شده بودم ، منتظر مادر شوهرم نشدم تا در را باز کند با کلید خودم در را باز کردم و آمدم داخل و برخلاف همیشه که با حوصله و وسواس چادرم را تا می کردم و داخل کمد جالباسی جلوی در آویزان می کردم آنرا انداختم روی دسته مبل راحتی سالن و خودم را ول کردم روی آن ، بغض عجیبی راه گلویم را بسته بود و کاملا گیج و مات بودم حتی حس درآوردن مقنعه ام را هم نداشتم ... انتظار شنیدن این خبر را اصلا نداشتم ... باورش سخت بود سرم را روی راحتی تکیه دادم و چشمانم را بستم ...

از دیروز عصر همینطور خبرهای بد در مورد بیروت و بمباران‌های هوایی صهیونیست ها می آمد و یک حسی بهم می گفت خبر بدی در راه است و حالا که خبر شهادت سید تایید شد ... 

علاقه و احترام خاصی براشون قائل بودم و صداقت ، صلابت و کاریزمایی که داشتند را می ستودم .

ایشان به مولایش حسین لبیک گفت و به کربلا رسید ... او فرزند این باور بود که راه جهاد است و در نهایت یا پیروزی است یا شهادت ... و چقدر فاصله است بین ما ، من و او و مولایش ...

همینطور که در افکارم غوطه ور بودم در باز شد و نازنین خندان دوید داخل و پشت سرش مادر شوهرم در حالیکه نازآفرین را در بغل داشت وارد شد اصلا متوجه عدم حضورشان نشده بودم ... واقعاً حال غریبی داشتم ...

بعداً نوشت ...

از وقتی رسیدم مشغول بچه ها بودم ... اصلا متوجه گذشت زمان نشدم از کوتاه بودن روزها در نیمه دوم سال اصلا خوشم نمی آید.

نازآفرین را با کلی کلنجار خوابانده بودم ولی نازنین نمی خوابید از علیرضا هم خبری نبود .

ساعت دیواری ۸ شب را نشان می داد ، خودم هم چرتم گرفته بود و کلافه از دست نازنین که گوشیم زنگ خورد ، دوست و همکارم مهشید بود با بی حوصلگی  گفتم : بله ... از آن طرف مهشید با هیجان گفت سارا تلویزیون را روشن کن ببین چه غوغایی است ...
وقتی تلویزیون را روشن کردم نازنین هم آمد و رو پایم نشست .... خواب از سرم پرید ... گاهی وقت ها که هیجان زده می شوم چشمانم ناخودآگاه پر از اشک میشه ، دست خودم نیست ... نازنین گفت : مامان گریه میتونی ؟

گفتم : نه مامان ... زیادی خوشحال شدم ...
جنگ چیز خوبی نیست و من شکی در آن ندارم  اما وقتی یک طرف ماجرا یکساله به هر بهانه ای  کودکان و زنان را قتل عام می کند وقتی می بینی حالا خودش همان حس وحشت را داره تحمل می کند هرچند کوتاه به هر حال آدم دلش خنک می شود ،  همین ...

حالا هرکسی هرچی می خواهد بگوید ...

 

 

۰۳/۰۷/۰۸
سارا سماواتی منفرد

ایران

جنگ

روزمرگی های من

نظرات  (۴)

۱۰ مهر ۰۳ ، ۰۷:۱۷ رامش ‌‌‌‌
همه هنرتون تو این یه سال همین بوده که به کنسرت موسیقی حمله کنید و به زنهاشون تجاوز کنید و براش شیرینی پخش کنید!

بعدش فقط حلوا و خرما و شکر خوردید!
پاسخ:
؟؟؟؟؟؟
🧐🧐🧐🧐🤔🤔
۱۰ مهر ۰۳ ، ۱۴:۱۶ رامش ‌‌‌‌
خیلی راحته که بی عرضگی دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی بیفته گردن کسی که هیچ کاره است!

عاشق حجم تحمل مخالفت شدم بانو!
پاسخ:
سلام
به نظرم ما الان بیش از هر چیز به احترام به همدیگر ،تحمل و مدارا و گفتگو مودبانه نیاز داریم .
☺️☺️☺️☺️
۱۱ مهر ۰۳ ، ۲۳:۳۶ سارا سماواتی منفرد
از وقتی رسیدم مشغول بچه ها بودم ... تقریبا ساعت ۲۰ بود به زور نازآفرین را خواباندم اما نازنین نمی خوابید و خودم هم چرتم گرفته بود که گوشیم زنگ خورد دوست و همکارم مهشید بود کفت سارا تلویزیون را روشن کن ببین چه غوغایی است ...
باز هیجان زده شدم و وقتی این حالت بهم دست میده نمی دانم چرا چشمانم هم پر اشک میشه ، اشکی ناشی از حس خوشحالی بعد از غرور ...
جنگ چیز خوبی نیست اما وقتی یک طرف همه اش کودکان و زنان را در طی این مدت کشته و می بینی حالا خودش حس همان وحشت را داره تحمل می کند به هر حال آدم دلش خنک می شود ، همین ...
۲۶ مهر ۰۳ ، ۱۱:۴۱ سارا سماواتی منفرد
خاک مملکت خودت یعنی جزایر سه گانه رو میخوان بگیرن ولی توی بی وطن تنها دغدغه ات اینه که دو ساعت آژیر تو تل آویو زدن و باعث شده تو ذوق کنی!

خاک بر سر بی وطنت کنن
پاسخ:
این نظر را یک نفر به نام   « رضا »  بصورت خصوصی تو صندوق تماس گذاشته 😡
هرکاری کردم دیدم نمی توانم جوابش را ندهم ...

اولا خاک تو سر بی هویت و بی فرهنگ خودت.
دوماً بی وطن تو هستی که نخوانده و ندانسته میایی همینجوری طوطی وار نظر می دهی.
سوما انسان بودن و انسانی فکر کردن و محکوم کردن جنایات جنایتکاران ربطی ندارد به اینکه من دغدغه وطنم را ندارم .
من دغدغه ایران و ایرانی را مطمئنا از تو بیشتر دارم . (👎)
چهارما شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه اروپایی بیانیه ای داده اند البته در جای خودش مهم است اما از این بیانیه ها ۵۰ ، ۶۰ ساله که می دهند.
دشمنان در کمین کشور هستند و با توجه به وضعیت و شدت و ضعف اوضاع کشور این طمع مثل جزر و مد بالا و پایین می شود .

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.