مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تحجر و واپسگرایی» ثبت شده است

 

این نوشته چالش برانگیز و بدنبال پاسخ و نگاه های دیگر است.

زن ، زندگی ، آزادی  که امروز فضای شهرهای ایران را در می نوردد شعار نسلی است که من و هم نسل های من یا به کل انکارشان می کنیم و از فرط تعجب و غافلگیری انگشت به دهان می گزیم و یا در سوی دیگر ماجرا سر و دست برایشان می شکنند و تحسینشان می کنند .
ما متفاوت بودیم و معتقد و باورمند به ارزش های دینی و اخلاقی و حالا نسلی آمده که این باورها و اعتقادها را به ترس تفسیر می کنند.

چیزی این وسط فرو ریخته یا در حال فروریختن است .

آیا ما واقعا نسلی هراسان بودیم ؟

من اعتراف می کنم به ترس از ساده ترین و بدیهی ترین و عادی ترین چیزهایی که الان از نگاه بسیاری کاملا مضحک به نظر می رسند و مدت ها است که دیگر برای خیلی ها اصلا ترسناک نیستند ... اصلا مقدس و مهم پنداشته نمی شوند.


ترس و اضطراب همیشگی از احساس خطا و گناه
ترس از اینکه متفاوت باشی و عادی به نظر نرسیم.
ترس از قضاوت شدن های ناعادلانه دیگران
ترس از خنده ناگهانی و لبخند زدن
ترس از جلب توجه و اینکه آیا درست نشسته ایم یا نه ؟

وحشت کم شدن موی پشت لب و برداشتن ابرو
ترس و اضطراب عقب رفتن روسری و نمایان شدن موها
ترس از اینکه لحن صدایمان چگونه است؟
ترس بلند شدن یک شبه ناخن دست ها

ترس از جدی گرفته نشدن و ضعیفه بودن و جنس دوّم بودنت

ترس از هم کلامی و دیده شدن با جنس مخالف غیر آشنا

ترس از بَدنت

ترس از تبیض ها
ترس از خیلی چیزهای دیگر که نمی شود گفت ...

 

جامعه و قوانین و سنت ها هم بی تاثیر نبودند. بخشی از این ترسها بجا و بخشی دیگر نابجا و تحمیلی و بدعت گذاری بودند.

بدعت هایی که معلوم نیست از کدام ناکجا آبادی و توسط چه کسانی به چه قصد و نیتی ترویج داده می شدند ؟


یادم می آید سال اول دبیرستان(۱)روزی را که بخاطر پوشیدن ناخواسته و از روی غفلت جوراب سفید پای تخته و بخاطر چغلی یک همکلاسی حسود به ناظممان درمقابل سایرین تنبیه شدم و بخاطر این توهین و تحقیر مدت ها یک احساس گناه عجیبی داشتم و مدام خودم را نکوهش می کردم و آدم بی ارزشی می دانستم .
بیم از نگاه و قضاوت دیگر بچه های مدرسه تا مدت ها جسم و روحم را می فرسود.
مدت ها گوش گیر بودم و تمایل به حضور در جمع را نداشتم.


این ها را گفتم که فقط به تفاوت نسل کنونی و آزادی ها و آسایشی که الان دارند با آنچه ما تجربه کردیم اشاره کوچکی کرده باشم به همین دلیل نسل های بعدی به مرور اعتماد به نفس و بالطبع عزت نفس بیشتری دارند چون محدودیت های چشمگیر کمتری داشته اند و در مدارس اصلا طعم تنبیه بدنی معلم ها و تحقیرات کلامی و غیر کلامی را نچشیدند و حرفشان همه جا در خانواده و جامعه بویژه مدارس خریدار داشت و نازشان را کشیدند و صد البته زندگی در بستر فضای مجازی و انفجار ارتباطات آنها را در معرض انواع بینش ها ، خرده اندیشه ها و آگاهی ها قرار داد.

 

کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست(۲) ...

 

 

(۱) در دبیرستان ما پوشیدن جوراب نازک و سفید ممنوع بود و در ابتدای سال جزو یکی از تعهداتی بود که پایش را هم ما و هم اولیائمان برای رعایتشان امضا می کردیم !

(۲) مصرعی از خواجه حافظ شیرازی

۹ نظر ۱۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۲۵
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی فیلم ...

 

                                         

 

فیلم عنکبوت به کارگردانی ابراهیم ایرج زاد و نویسندگی اکتای براهنی درباره سعید حنایی (۱) خفاش شب مشهد و یکی از قاتلین زنجیره ای ایران است.

آقای ایراج زاد قصد ساختن یک تریلر از این اتفاق ناخوشایند و دهشتناک اجتماعی تاریخ ایران را داشته است اما حالا این ضعف فیلم نامه بوده است یا تیغ سانسور من نمی دانم اما به نظرم چندان موفق نبوده است .

به جز نقطه عطف اولیه فیلم جایی که یک مسافرکش شخصی برای زن سعید حنایی ( با بازی محسن تنابنده ) با نقش آفرینی ساره بیات مزاحمت ایجاد می کند دیگر هیچ هیجانی و احساس تعلیقی در فیلم احساس نمی شود از این به بعد فیلم روایت کننده است .

روایتی ضعیف و گذرا از پرونده سعید حنایی.

به نظر از این داستان جنایی و عبرت آموز می شد اگر ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم نمی دادند فیلم چشمگیر و دیدنی عرضه کرد (۲) .

 

                                          

 

سکانس آخر فیلم صحنه برخورد سعید حنایی با زنش در زندان هم به نظرم صحنه برتر این فیلم بود.

اگر دیدید و دوست داشتید حتما نظرتون را با دیگران به اشتراک بگذارید .

      

                                          

 

 

(۱) قاتل زنجیره ای ایرانی که مرتکب قتل ۱۶ زن در شهر مشهد گردید و هدف خود از این قتل ها را پاکسازی جامعه و خیرخواهانه می دانست اما بنا بر شواهد قضایی ۱۳ نفر از این زنان مورد تجاوز قرار گرفته بودند  ( ۱۳۴۱- ۱۳۸۱ )

 

(۲) اخیرا فیلمی به کارگردانی علی عباسی و بازی زهرا امیر ابراهیمی از این موضوع در اردن ساخته شده که در جشنواره کن حضور داشته است ( من این فیلم را ندیدم ).

 

پ.ن

حالا چرا به سعید حنایی لقب قاتل عنکبوتی دادند ؟

چون طعمه های خودش را به خانه اش ( در غیاب زن و فرزندانش ) می کشاند و آنها را در آنجا به قتل می رساند.

۱۲ نظر ۰۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۴۱
سارا سماواتی منفرد

 

دقیقا ۸۳ سال پیش (۱) در چنین روزی دستوری آمرانه در فضای اجتماعی ایران دنیای زن ایرانی را که تا آن زمان خود را بدون چادر و چارقد و روبنده در دنیای بیرون از اندرونی خانه اش نمی توانست تصور کند در هم ریخت .

تجددی عامرانه که چادر را از سر زن ها کشید و سال ها بعد در روی دیگرش با اجباری عامرانه و با شعار توسری یا روسری همان داستان را به گونه ای دیگر باز تولید کرد و عجبا در این میان متاسفانه قربانی اصلی که می توانست باشد؟؟

شاید در آن زمان همه ابعاد این رخداد تاریخی پیدا نبود اما تاریخ بی پرده نشان داد که این قربانی چیزی نیست جز شخصیت عفیف زن ایرانی و صد البته خود حجاب مظلوم و حیا که امری فطری و مورد تاکید دین و ریشه دار در ذات همه انسان ها است .

معتقدم تاریخ معاصر صحنه مظلومانه ذبح حجاب و برباد دادن حیای مظلوم و لگد مال کردن شخصیت زنان ایرانی در بین دو تیغه افراط و تفریط است و از همه مهمتر اینکه دوستی های خاله خرسگان در این رنج و محنت موثرتر و تاثیر گذارتر بوده است تا دوستداران فرهنگ برهنگی .

امید اینکه روزی به دور از این فضاهای آلوده و مخدوش به کج اندیشی و کج فهمی انتخابگر فطرت انسانی خود باشیم.

 

 

(۱)

     ۱۷ دیماه مصادف است با دستور کشف حجاب زنان در سال ۱۳۱۷ شمسی مصادف با ۱۶ ذی القعده ۱۳۵۷ قمری

 

۵ نظر ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۹:۰۰
سارا سماواتی منفرد

 

این روزها بیشتر از هر زمانی جای خالی فرمانده احمد شاه مسعود احساس می شود.

شیر دره پنجشیر که او و نیروهایش با ایمان قوی و با کمترین امکانات مدت ها از شمال افغانستان در مقابل عفریت طالبان حفاظت کردند.

پیشروی های سریع گروهک طالبان و جا خالی کردن های عجیب ارتش افغانستان در مقابل آنها بیشتر شبیه به یک توطئه است تا پیروزی های نظامی.

من فرقی بین طالبان و داعش نمی بینم چرا که اینان هم قبلا امتحانشان را پس داده اند و اینکه حالا چرا تبدیل به امارت اسلامی برای ما شده اند باز هم برایم جای سوال است !

اصلا چرا آمریکایی ها رفتند؟

امروز در خبرها آمده بود که طالبان از ورود دانشجویان زن در هرات به دانشگاه ممانعت کرده اند و کارمندان زن ادارات را به خانه بازگردانده اند!!

راستی محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی که روز شهادتش را روز خبرنگار نامیده اند به دست همین طالبان در مرداد ماه سال ۱۳۷۷ در مزارشریف به همراه هشت دیپلمات ایرانی دیگر به شهادت رسیدند، مزارشریفی که همین ساعاتی پیش سقوط کرد.

به هر حال فراموش کرده ایم و سوالات زیادی هم وجود دارد.

پ.ن:

شاید بعضی ها بگویند بابا افغانستان به ما چه ؟؟  ما الان خودمان گرفتار انواع مشکلات و روزگار سیاه کرونایی هستیم! اما من می گویم جدا از تقسیمات استعماری که مرزبندی های ۱۵۰ سال اخیر را ایجاد کرده اند زبان و دین مشترک ما را با آنها پیوند می دهد. آنها بخشی از خراسان ایران بوده اند.

 

 

۶ نظر ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۵
سارا سماواتی منفرد