مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشت» ثبت شده است

 

برای کربلایی شدن باید از همه چیزت بگذری حتی از خودت ...

وگرنه هیچوقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی آمد و اگر هم بیایی یا به بیراهه خواهی رفت یا در میانه راه به یزید خواهی پیوست ...
کم نبودند آنها که سینه چاک حسین (ع) می نمودند اما آنجا که باید فریاد بزنند،سکوت کردند و آنجا که باید پا در رکاب کنند،گوشه انزوا برگزیدند و سر در گریبان دنیا فرو بردند.

برای رسیدن به حسین (ع) هم شور می باید و هم شعور ...

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

 

 

پ.ن

متن از من نیست و نویسنده آنرا هم نمی شناسم.

۶ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۸

تصور من از آینده چیزی گنگ و نامفهوم است،چیزی ترسناک و در عین حال کاملا مبهم ...

مثل این می ماند که در قایقی در میان اقیانوس نشسته باشی و سطح اقیانوس را مه گرفته باشد و تو ندانی در چند متری تو چه چیزی وجود دارد ؟؟ در این وضعیت آیا خبری از افق های دور و ملموس هست تا مسیرت را به آن سوی تنظیم کنی؟؟

هر وقت به آینده فکر می کنم سرم گیج می رود بی درنگ به سوی تخت خواب می روم و چشمهایم را می بندم و سعی می کنم فراموش کنم.

گرچه همیشه سعی می کردم خود را برای آینده مهیا کنم اما دیگر این فضای گنگ و مه آلود که هیچ پرتویی از پرتوهای خورشید قادر نیست آنرا بشکافد رمقی و حوصله ای برایم باقی نگذاشته است.

به هر حال فکر می کنم همین امروز و فردای ملموس بهتر است و آنرا چونان در آغوش می کشم و محکم نگهش می دارم مبادا که بگریزد ولی او هم اهل ماندن نیست پس بهتر آنست با آنکه گریز پا و عجول هست با هر ترفندی که شده بیشتر از حضورش بهره ببرم.

امید همچون کور سویی خیالی در ذهنم وادارم می کند پارو بزنم و نگاهم را به داخل و امواج کنار قایق بدوزم این شاید یگانه داشته من است.

 

پ.ن

الان این فقظ یک نوشته است و حال من هم از همیشه خوبتر هست .

۵ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۸
سارا سماواتی منفرد

 

دردم نهفته به زٍ طبیبان مدعی    

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند ...

۱۲ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۰

یک همکار دارم که از بخت سیاه چندین سالی هست که عنوان همکار را با من یدک میکشه !

ملغمه ای از رفتارهای متناقض و خدای دورویی و زیر آب زنی هست.

در ظاهر خیلی خیرخواه و مهربان نشان می دهد و متاسفانه این دورویی باعث شده همکارای دیگه کمتر از چهره واقعی و باطنیش خبر داشته باشند .

تو رو باهات خوبه ولی خدا نکنه در موردت چیزی بشنود یا بداند تنها کسی که خبر دار نمی شود همان خواجه شیرازی معروف هست .

بارها دیدمش پشت سر بهترین دوست هایش هم در حال حرافی و غیبت هست.

زیرآب زنی تا دلتان بخواهد ...

خانم خیر سرش چادریه اما وقتی می رسه سرکار چادرش را آویزان جالباسی میکنه ( ولی خداییش همیشه مقنعه اش جلوست ) .

خیلی وقت ها دیدم با همکارای مرد در حال شوخی های زننده و بگو و بخند هست !

دوتا بچه داره که پسرش طفلک فلج نخاعی هست و این طفلک را وسیله سوءاستفاده از مدیران برای دریافت اضافه کاری قرار داده .

بیچاره شوهرش که یک مهندس شرکت .... است از دستش عاصی شده .

شوهرش هرکاری می کنه که این .... خانم قصه ما بماند سر خانه و زندگیش و برای بچه ها مادری کند که تاکنون موفق نبوده .

طفلک بچه ها را از صبح می گذارد مهد کودک تا اینکه غروب که بره دنبالشان.

از نظر مالی هم دستشان به دهنشان می رسد و مشکلی ندارند هین تازگی ها یک خانه سه خوابه خریده اند ولی شوهرش حریفش نمیشه که نمیشه !

اینها به نظر من مهم نیست به هر حال زندگی خودشه ولی اصلا طینت خوبی ندارد .

اینکه ماسک آدم های خوش قلب را به چهره زده خیلی حرصم را در می آورد .

چند روز پیش مادر یکی از همکارامون فوت شد و خانم یک تاج گل به محک سفارش داده و شب جهت تسلیت به منزلشان می رود و تاج گل را هم می برد نکته جالبش اینجاست چون مسئول کارهای اداری هست دیروز دیدم داره از همکارا به خاطر اون تاج گل نفری پانزده هزارتومن دونگ جمع می کند !

سرم داشت سوت می کشید چون رویش نوشته بود از طرف فلانی ...

رفته کلی خود شیرین بازی برای طرف درآورده اون هم به خرج دیگران !

تا دلتان بخواهد از این رفتارهای زشت می توانم برایتان تعریف کنم اما تو خود بخوان حدیث مفصل را پس سرتان را درد نیاورم .

خلاصه خیلی از وجود چنین آدم مزخرفی در کنارم در عذاب به سر می برم و خلاصی هم از شرش وجود ندارد .

دوست دارم نقابش را از چهره اش کنار بزنم اما نمیشه !

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۴
سارا سماواتی منفرد

 

روز شماری مکن !

حتی اگه فکر می کنی در مهلکه افتاده ای روز شماری مکن .

حالا هم لحظه شماری مکن ! شب نمی تواند تمام نشود .

طبیعت شب آن است که به سوی صبح برود ، نمی تواند یگ جا بماند مجبور است بگذرد اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظه ها کنی ، خودت لحظه ها را سنگین و سنگین تر می کنی !

بگذار شب هم راه خودش را برود ...

 

 

متن از :   محمود دولت آبادی

 

پ.ن

این روزها حال همه چیز خراب است از آب و هوا و اقلیم کشور گرفته تا جامعه و اقتصاد و حال و روز مردمان اطراف .

این روزها حس و حال هیچ کاری ندارم حتی نوشتن  ...

فقط نگاه می کنم ...

۱۱ نظر ۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۰۵
سارا سماواتی منفرد

 

یا رفیق من لا رفیق له ...

امشب تو دعای جوشن صدایش زدم !

ای رفیق کسی که رفیقی نداره ...

رفیق از ریشه " رفق " در زبان عرب می آید ؛ یعنی کسی که مدارا می کند و همدمت می ماند.

حضرت رفیق ! مدارا می کنی و من این را می فهمم ...

اما اگر تو مدارا نکنی ، چه کسی در این جهانِ دروغ و در میان آدم های دروغین تَرَش قرار است با من مدارا کند ؟؟

حضرت رفیق ! دلم قرص است به همین معنای رفیق که تا آخرش هستی کنار من ...

تو دستت را رها نمی کنی و خودت نگذار که دست من رها شود .

رفیق من بمان برای من و همه کسانی که رفیقی جز تو ندارند ...

وقتی تو را دارم همه جهان را دارم ...

 

متن از : مژده لواسانی  (با اندکی تغییرات )

۱۲ نظر ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۸