مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید و حتی اگر دوست نداشتید
و موافق نبودید ممنون می شوم که کمی وقت بگذارید و
نظر بدهید حتی کوتاه ، چون من گوش شنوایی دارم ...


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

 

یک موقع هایی هست که دلت از همه چیز ، از زمین و زمان گرفته و حوصله هیچ چیز را نداری و حال دلت اصلا خوب نیست و خسته و کلافه هستی و راستش را بخواهید اصلا دوست نداری هیچکس را ببینی و حتی حرف بزنی.

خیلی روزها پیش آمده که درگیر همچین احساسی بودم مخصوصا وقتی یک روز سخت کاری را پشت سر گذاشته باشم که با یک ترافیک مزخرف صبحگاهی شروع شده و کلی جر و بحث و استرس تو محل کار را هم پشت سر گذاشته باشم و تازه خسته و بی حوصله رسیدم خانه و در را باز کردم و چشمتان روز بد نبیند با کلی ظرف های نشسته شب قبل که تو سینک آشپزخانه منتظرم بودند رو به رو شدم و هنوز از شرشون خلاص نشدم که این فکر که باید برای شام چی بپزم که ناهار فردامون هم باشه.

حالا این یک طرف قضیه هست و طرف دیگه چیزهایی هست که حالت را یک دفعه از این رو به آن رو می کند و اصلا انگار نه انگار و همه آن کلافگی که داشتی به آنی دود می شود و به آسمان می رود ...

بیشتر وقت ها که وضو می گیرم و نماز عصرم را می خوانم واقعا خیلی آروم و سبک می شم ولی گذشته از این اگر بخواهم به یک چیز ساده اشاره کنم موقعی است که زنگ می زنم به مادرم و باهاش حرف می زنم و همون چند دقیقه حال و احوال و گاهی درددل و شنیدن صدای آرامش بخشش و مهربانش بهترین حال خوب کن دنیا برای من هست.

 

                                          

 


 

پ.ن

 

۱- ممنون از حاج خانم عزیز که من را قابل دانستند و به این چالش دعوت کردند.

۲- اولش نمی خواستم کسی را به این چالش دعوت کنم چون تا حالا این کار را انجام نداده بودم ولی دوست دارم از 

آقای اینجانب

و

آقای مرآت

دعوت کنم که اگر دوست داشتند تو این چالش شرکت کنند.

۳- راستی اگر شرکت کردید حتما تو صفحه اصلی چالش هم نظر بگذارید تا جزو شرکت کنندگان قرار بگیرید.

۴- با پوزش عکس مامانم را هم نمی توانستم بگذارم پس به جایش عکس تلفن که وسیله شنیدن صدای جادویی اش هست را گذاشتم wink

۵- برای سلامتی همه مادر و پدرهای خوبمون همین الان از ته دل از خدا بخواهیم که بزرگترین نعمتش یعنی سلامتی را بهشون هدیه کند

۸ نظر ۲۳ مهر ۰۰ ، ۰۲:۳۶
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد کتاب صوتی ...

 

رمان ایرانی « سال بلوا  » نوشته عباس معروفی (۱) به شیوه تکنیک سیال (۲) ذهن همراه با نثری قوی است.

کتاب مملو از توصیفات زیبا و دلنشین و همراه با نمادهای بسیار است و من کتاب صوتی اش را گوش کردم که راوی آن خانم عاطفه رضوی (۳) بود.

گرچه حکایت داستان تلخ است اما اجرای خوب و شنیدنی خانم رضوی آنرا برای من خاص و شنیدنی کرد.

 

                  

 

داستان ، داستانِ نوش آفرین (نوشا) است ، نوشایی که نویسنده خواسته است آنرا آیینه نماد رنج زنان این سرزمین تصویر کند و می شود گفت که عشق زندگی اش را پر درد کرده است.

زنانی که از یک سو زیر بار سختی های زمانه و از سوی دیگر گرفتار زورگویی های مردانه و در عین حال در زیر نگاه سنگین آنان کاری نکنند که موجب تحریک آنان شوند.

نویسنده کتاب را همانند تکه هایی پازل مانند نوشته که باید این تکه ها را در کنار هم چید تا در آخر به مفهوم اصلی داستان رسید و این خود دلیل جذابیت داستان و دنبال کردنش هست.

نویسنده سال بلوا را بر پایه های عشق ممنوعه ، قدرت طلبی مردان و زن ستیزی بنا نموده است.

کتاب در هفت شب روایت می شود که بعضی شب ها از دید اول شخص یعنی نوشا و دیگر شبها از دید سوم شخص (نویسنده) است.

حوادث کتاب در اواخر دهه ۲۰ شمسی میگذرد که سالهای اشغال و نابسامانی و قحطی بوده است.

عباس معروفی تلخ نویس است و شاید به زعم بعضی سیاه نمایی کرده باشد ولی عده ای هم معتقدند جسارتش در بیان حقایق ستودنی است.

من به شخصه از شنیدنش پشیمان نیستم و ارزش وقت گذاشتن را حتما داشت گرچه پایانش تلخ بود.

 

لذت متن :

 

گفت: مرا یادت هست؟
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه‌ی تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟
 
از یاد برده بودم که دخترم، و در آن لحظه به این فکر نمی کردم که مردها وقتی با آن سبیل سربالا و چشم های براق زل بزنند به آدم، از بالا به پایین و از پایین به بالا، چشم های جستجوگری که انگار به زور می خواهد چادر آدم را پس بزند و سراپای آدم را یکباره ببلعد، آدم از خجالت آب می شود، ذوب می شود، لای دست های یک نفر فشرده می شود و به قدر قطره ای فرو می افتد، چِک.
 
وقتی خدا بخواهد مورچه ای را نابود کند ، دو بال به او می دهد تا پرواز کند آن وقت پرندگان شکارش می کنند !!
 

 

(۱)
عباس معروفی، زاده ی 27 اردیبهشت 1336 شمسی، رمان نویس، نمایشنامه نویس، شاعر، ناشر و روزنامه نگار ایرانی مقیم آلمان است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه ی 1360 با انتشار رمان «سمفونی مردگان» در ادبیات ایران به شهرت رسید.
 
 
(۲)
جریان سیال ذهن، یکی از تکنیک های مدرن داستان نویسی است.جریان سیال ذهن، شیوه و سبکی در روایت است که به موجب آن، عمق و ژرفای جریان ذهن یک شخصیت که با ادراکات حسی و افکار آگاه و نیمه آگاه، خاطرات، احساسات و تداعی های تصادفی آمیخته شده، به همان صورت بیان می شود. این شیوه ی روایت بر اساس مفاهیمی استوار است که ایجاد تداعی معانی می کند.
 
 
(۳)
عاطفه رضوی بازیگر ایرانی متولد ۱۳۴۷ در تهران .
۸ نظر ۱۶ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۲
سارا سماواتی منفرد

 

... پیشنهاد کتاب ...

 

این رمان داستان زن و شوهری جوان است. داستان پریسا ایده آل گرا ، رویایی و خیال پرداز و علیرضایی که ظاهر جذابی ندارد با موهایی کم پشت و قدی نسبتا کوتاه که زندگی کلیشه ای دارد و مدام در حال سیگار کشیدن می باشد.

دنیای درون رمان از آمیختگی رئالیسم(۱) و فانتزی شکل گرفته است.

پریسا خود به دنبال تغییر در ظاهر و زندگی خویش است و در این راه می خواهد علیرضا را نیز مطابق میل و سلیقه خویش بازتولید کند!!

در این راه چاره ای جز تکثیر علیرضا در نسخه های دلخواه خودش ندارد تا به آرزوی خودش برسد!

داستان از نثری ساده و روان برخوردار است و در آن امید و ناامیدی و همچنین رنج و شادی موج می زند.

نویسنده آفریننده پریسا است و پریسا علیرضاهای دیگر را بوجود می آورد و علیرضایی هم پریسا های دیگر را ...

شاید نویسنده می خواسته بگوید: " کمال معشوق در بینش و شکوه نگاه عاشق است. "

نویسنده (۲) در جایی در مورد نام رمانش می گوید :

 

مطمئن هستم این بهترین نامی است که برای کتابم انتخاب کرده ام فقط گاهی وسوسه می‌شدم نام کتاب را بگذارم:اسم تمام زن‌های تهران علیرضاست. اما بعد به کل پشیمان شدم و همین نام را به طور قطع انتخاب کردم.

 

و در جایی دیگر در مورد رمان می گوید :

 

این کتاب بازتاب دهنده نگاه من به زندگی و روابط انسانی است. ارتباط ما با هر انسانی خواه ‌ناخواه بر زندگی او و خود ما تاثیر می‌گذارد. ما بی‌آن‌که بدانیم از افکار و اعمال دیگران ساخته شده‌ایم و بر مسیر زندگی انسان‌های بی‌شمار دیگری تاثیر می‌گذاریم. زندگی شباهت زیادی به یک میز بیلیارد بسیار بزرگ دارد. ضربه‌ای که به یک توپ وارد می‌شود ممکن است مستقیم به توپ دیگری نخورد اما غیر مستقیم مسیر حرکت او را تغییر می‌دهد. در این رمان تلاش کرده‌ام پیچیدگی روابط انسانی و بازتاب‌های آن را بر دنیای پنهان و درونی آدم‌ها نشان دهم.

 

به هر حال اگه دوست داشتید بخوانیدش رمان کم حجم و خوش خوانی از کتاب های قفسه آبی نشر چشمه و در ۱۴۵ صفحه  می باشد.

در فیدیبو هم می توانید پیدایش کنید.

 

                                         

 

 

(۱) واقع گرایی

(۲) علیرضا محمودی ایرانمهر متولد ۱۳۵۳ در مشهد منتقد و داستانویس و فیلنامه نویس می باشد از آثارش در زمینه فیلم نامه نویسی به فیلم های دل خون و دلداده می توان اشاره کرد.

 

پ.ن

(۱) این علیرضا با آقای شوهر جان این ضعیفه خدای ناکرده اشتباه نشود (((-:

(۲) این روزها همزمان کتاب صوتی " سال بلوا " و " دوباره فکر کن"  را هم دارم گوش می دهم که ان شاالله هر وقت تمام شد در موردشان خواهم نوشت.

۹ نظر ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۹
سارا سماواتی منفرد

امروز مصادف با سوم شهریور و حمله متفقین به ایران در سال ۱۳۲۰ یعنی حدود ۸۰ سال پیش است.

این ماجرا ابعاد جالب و زوایای قابل بررسی زیادی دارد.

همه کم و بیش از غافلگیری کشور از حمله متفقین و سپس مرخص نمودن پرسنل نظامی و دستور عدم مقاومت به سربازان توسط سرلشکر احمد نخجوان که از طرف اینگلیسی ها هماهنگ شده بود اطلاع داریم ولی بودند ایرانیانی که در همان بدو حمله بیگانگان از خود وظیفه شناسی و شایدم عشق به میهن قابل تحسینی به یادگار گذاشته اند.

پل جلفا یکی از نقاط مرزی بین ایران و شوروی سابق بود که در آن تاریخ خاص سه ژاندارم ایرانی بی خبر از طوفانی که در راه است از این نقطه مرزی کشور نگهبانی می کردند.

نقل است که این سه تن وقتی با حمله روسها مواجه می شوند با توجه به موقعیت جغرافیایی ۴۸ ساعت در برابر آنان مقاومت می کنند شاید در مورد این قضیه غلو شده باشد اما اینکه پس از شهادتشان فرمانده مغرور لشکر روسی ژنرال نوویکف مامور به عبور از پل جلفا وقتی می فهمد در مقابلش تنها سه نفر ایستادگی نموده بودند و لشگر او را برای مدتی در پشت این پل زمین گیر کرده اند دستور می دهد این سه تن یعنی سر جوخه ملک محمدی و سربازان سید محمد راثی هاشمی و عبدالله شهریاری را با احترام و به شیوه مسلمانان در کنار پل آهنی به واسطه چوپانان ایرانی در آن ناحیه دفن نمایند و هنوز هم با گذشت این همه سال مزارشان در کنار پل رودخانه ارس وجود دارد.

 

                                     

 

تاریخ ایران آکنده از این دلیری ها است و نمونه های زیادی می توان یافت.

۱۶ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۲۵
سارا سماواتی منفرد

 

آقای قاسم صرافان شعری دارند که درد دل ام المصائب زینب کبری سلام الله علیه با حضرت عباس علیه السلام است و خودش یک روضه کامل روز عاشورا است.

 

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی

عباس من ! دیدی اما مانند خواهر ندیدی

 

آن صورت مهربان را ، محبوب هر دو جهان را

وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی

 

آری در آوردن تیر ، بی دست ، از دیده سخت است

اما درآوردن تیر از نای اصغر ندیدی

 

حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست

یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی

 

شد پیش تو ناامید تیر نشسته بر مشکت

مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی

 

بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد

چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی ...

 

پ.ن

شاعر این شعر عاشورایی آقای قاسم صرافان

۳ نظر ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۶

 

این روزها بیشتر از هر زمانی جای خالی فرمانده احمد شاه مسعود احساس می شود.

شیر دره پنجشیر که او و نیروهایش با ایمان قوی و با کمترین امکانات مدت ها از شمال افغانستان در مقابل عفریت طالبان حفاظت کردند.

پیشروی های سریع گروهک طالبان و جا خالی کردن های عجیب ارتش افغانستان در مقابل آنها بیشتر شبیه به یک توطئه است تا پیروزی های نظامی.

من فرقی بین طالبان و داعش نمی بینم چرا که اینان هم قبلا امتحانشان را پس داده اند و اینکه حالا چرا تبدیل به امارت اسلامی برای ما شده اند باز هم برایم جای سوال است !

اصلا چرا آمریکایی ها رفتند؟

امروز در خبرها آمده بود که طالبان از ورود دانشجویان زن در هرات به دانشگاه ممانعت کرده اند و کارمندان زن ادارات را به خانه بازگردانده اند!!

راستی محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی که روز شهادتش را روز خبرنگار نامیده اند به دست همین طالبان در مرداد ماه سال ۱۳۷۷ در مزارشریف به همراه هشت دیپلمات ایرانی دیگر به شهادت رسیدند، مزارشریفی که همین ساعاتی پیش سقوط کرد.

به هر حال فراموش کرده ایم و سوالات زیادی هم وجود دارد.

پ.ن:

شاید بعضی ها بگویند بابا افغانستان به ما چه ؟؟  ما الان خودمان گرفتار انواع مشکلات و روزگار سیاه کرونایی هستیم! اما من می گویم جدا از تقسیمات استعماری که مرزبندی های ۱۵۰ سال اخیر را ایجاد کرده اند زبان و دین مشترک ما را با آنها پیوند می دهد. آنها بخشی از خراسان ایران بوده اند.

 

 

۶ نظر ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۵
سارا سماواتی منفرد