اصلا حالم خوب نبود و کمی هم زیر باران خیس شده بودم ، منتظر مادر شوهرم نشدم تا در را باز کند با کلید خودم در را باز کردم و آمدم داخل و برخلاف همیشه که با حوصله و وسواس چادرم را تا می کردم و داخل کمد جالباسی جلوی در آویزان می کردم آنرا انداختم روی دسته مبل راحتی سالن و خودم را ول کردم روی آن ، بغض عجیبی راه گلویم را بسته بود و کاملا گیج و مات بودم حتی حس درآوردن مقنعه ام را هم نداشتم ... انتظار شنیدن این خبر را اصلا نداشتم ... باورش سخت بود سرم را روی راحتی تکیه دادم و چشمانم را بستم ...
از دیروز عصر همینطور خبرهای بد در مورد بیروت و بمبارانهای هوایی صهیونیست ها می آمد و یک حسی بهم می گفت خبر بدی در راه است و حالا که خبر شهادت سید تایید شد ...
علاقه و احترام خاصی براشون قائل بودم و صداقت ، صلابت و کاریزمایی که داشتند را می ستودم .
ایشان به مولایش حسین لبیک گفت و به کربلا رسید ... او فرزند این باور بود که راه جهاد است و در نهایت یا پیروزی است یا شهادت ... و چقدر فاصله است بین ما ، من و او و مولایش ...
همینطور که در افکارم غوطه ور بودم در باز شد و نازنین خندان دوید داخل و پشت سرش مادر شوهرم در حالیکه نازآفرین را در بغل داشت وارد شد اصلا متوجه عدم حضورشان نشده بودم ... واقعاً حال غریبی داشتم ...
بعداً نوشت ...
از وقتی رسیدم مشغول بچه ها بودم ... اصلا متوجه گذشت زمان نشدم از کوتاه بودن روزها در نیمه دوم سال اصلا خوشم نمی آید.
نازآفرین را با کلی کلنجار خوابانده بودم ولی نازنین نمی خوابید از علیرضا هم خبری نبود .
ساعت دیواری ۸ شب را نشان می داد ، خودم هم چرتم گرفته بود و کلافه از دست نازنین که گوشیم زنگ خورد ، دوست و همکارم مهشید بود با بی حوصلگی گفتم : بله ... از آن طرف مهشید با هیجان گفت سارا تلویزیون را روشن کن ببین چه غوغایی است ...
وقتی تلویزیون را روشن کردم نازنین هم آمد و رو پایم نشست .... خواب از سرم پرید ... گاهی وقت ها که هیجان زده می شوم چشمانم ناخودآگاه پر از اشک میشه ، دست خودم نیست ... نازنین گفت : مامان گریه میتونی ؟
گفتم : نه مامان ... زیادی خوشحال شدم ...
جنگ چیز خوبی نیست و من شکی در آن ندارم اما وقتی یک طرف ماجرا یکساله به هر بهانه ای کودکان و زنان را قتل عام می کند وقتی می بینی حالا خودش همان حس وحشت را داره تحمل می کند هرچند کوتاه به هر حال آدم دلش خنک می شود ، همین ...
حالا هرکسی هرچی می خواهد بگوید ...