مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۲ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

 

 چیزی که الان دارم میگم شاید عمومیت نداشته باشه و هرجایی یا هر محله ای شرایط خودش را داشته باشه اما من بی سر و صداترین و بی روح ترین محرم زندگی ام تا الان را دیدم و تجربه کردم.

نمی دانم دلیلش چی بود ؟؟

مربوط به گرانی ها و سنگین شدن مخارج بود ؟؟ یا خدای نکرده زبانم لال بی تفاوت شدن مردم ؟؟

شاید هم ...

به هرحال این محرمی نبود که هر سال می آمد و می دیدم.

ظهر عاشورا آمد و من نفهمیدم که ظهر شده !!

ظهر تاسوعا رفتم مسجد محلمان که همیشه تو دهه محرم برنامه های مفصلی دارد وقتی می خواستیم بریم داخل به علیرضا گفتم : « چرا اینقدر امروز خلوته انگار نه انگار که تاسوعاست !! » آخه سال های پیش هر وقت می خواستی بری داخل بواسطه جمعیت زیاد راه پیدا نمی کردی اما با کمال تعجب خیلی راحت رفتم داخل و وضو گرفتم برخلاف همیشه نماز ظهر و عصر تاسوعا را به جماعت خواندم.

خلاصه برای من که اینجوری بود ...

شما را نمی دانم ؟؟

۵ نظر ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۱۵
سارا سماواتی منفرد

این رفت و برگشت های زیگ زاگی من به وبلاگ هم برای خودش داستانی هست !

الانم که اینجا هستم نمی دانم آمدم بمانم یا نه !!

باور کنید اصلا مهم نیست و در ضمن ادا و اصول هم نیست.

این مدت واقعا احساس می کردم باید نباشم . ( یک حس کاملا شخصی )

این قدر اوضاع و احوال کشور و جامعه و اصلا همه چیز بد هست که اگر بگویم یک حس انفعال و رخوت و کِرختی تمام ذهن و فکر آدم را اشغال کرده بی راه نگفتم .

سایه سنگین این حس مزخرف و خشونت کلامی و غیر کلامی که یجورایی داره گفتمان غالب در جامعه میشه حال آدم را خراب می کند.

 

۱۰ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۴۹
سارا سماواتی منفرد

  پوزش از اینکه مدتی نبودم و نتوانستم مطالب دیگر وبلاگ ها را که همیشه لطف دارند دنبال کنم.


یک هفته ای به جهت تغییر حال و هوا بعد از مدت ها رفتیم مسافرت و مقصدمان اردکان و یزد بود.

خیلی خوش گذشت و از نکات جالب این سفر دوری از هرگونه فضای مجازی و اخبار و اتفاقات روز و اطراف بود .

بعد از سفر هم به توصیه پزشک مجبور به عمل جراحی شدم که الحمد الله مشکل خاصی نبود و الان هم خدا را شکر رو به راه هستم.

توقیق اجباری این مساله هم استراحت پزشکی و مرخصی استعلاجی دو هفته ای بود.

در این مدت هم سعی کردم از فضای مجازی کاملا دور باشم .

شاید می خواستم خودم را امتحان کنم !

امروز بعد از تقریبا یکماه رفتم سر کار و تصمیم به بازگشت مجدد و از امروز روزه فضای مجازی ام را هم شکستم !!

اما خداییش این یکماه که سر کار نرفتم خیلی بهم حال داد. winklaugh

 

  

                                  

۱۶ نظر ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۳۱
سارا سماواتی منفرد

هر روز برای پیاده روی به پارک می روم این اواخر توجه و رسیدگی چندتا از خانم ها نسبت به گربه های پارک توجهم را خیلی به خودش چلب کرده است.

یکیشون که براشون سفره پهن می کند و برای هرکدامشان یک اسمی گذاشته و به اسم صداشون می کند و جالب اینکه بهشون امر و نهی هم می کند !

خلاصه اینکه عشق و حالی این بندگان خدا با این گربه ها می کنند و الحق و الانصاف کم و کسری هم براشون نمی گذارند و از این رهگذر گربه های پارک همه مثل گالفیلد حسابی خپل و چاق و چله شده اند.

دخترکان سگ به دست هم که بعضی هاشون دو سگ کوچیک و بزرگ به همراه دارند و معمولا شب ها تشریف می آورند که دیگه جای خودشان را دارند !

جالب اینکه روز به روز هم بر تعدادشان افزوده می شود.

حالا علت این همه گرایش به حیوانات در مردم از کجا ناشی می شود واقعا برای من جای سوال دارد؟

پنج شنبه عصر جایی بودیم و اتفاقی برنامه درسهایی از قرآن آقای قرائتی را دیدم اونجا هم آقای قرائتی خاطره ای از شهیدمحراب آیت الله اشرفی اصفهانی گفت و داستان حلالیت خواستن از گربه منزل که به علت گوشت دزدی  با عصا زده بودندش و اینکه از آن به بعد ایشان هر شب ظرف غذایی به آن گربه می داده اند (به نقل از مضمون ) .

البته این داستان را با اوضاع و احوالی که این روزها می بینیم نباید مقایسه کرد . فقط خواستم بگم احسان به حیوانات خوب هست و پسندیده اما این گرایشی که این اواخر در عده ای بوجود آمده از جنس دیگری است.

خلاصه که کم کم داره به گربه ها حسودیم میشه !

 

۱۱ نظر ۲۳ آبان ۹۷ ، ۱۶:۰۵
سارا سماواتی منفرد

 

دیشب از مراسم عزاداری برمی گشتیم و پیاده بودیم که نزدیک محلمان خانه ای نذری می دادند.

علی گفت : بیا نذری بگیریم و بریم خانه و واستادیم تو صف نذری .

بعد از کلی معطلی و اینجور حرفا دیگه دو سه نفر مانده بود که به من برسد یک آقایی آمد جلوی در و گفت: خانم ها نذری تمام شد و چندتایی بیشتر نمانده و وانستین ! 

یک دفعه قیامتی برپا شد و نفرات پشتی به سوی درب خانه هجوم آوردند و صف بهم خورد و دعوای شدیدی هم چند لحظه بعد از این حرکت بین کسانی که نوبتشان رسیده بود و آنهایی که از عقب هجوم آورده بودند در گرفت .

چشمتان روز بد نبیند چه فحش هایی که رد و بدل نشد !!

در این گیر و دار یک خانم نسبتا قوی هیکل یکی از خانم ها را هل داد که خورد به من و بنده خدا تعادلش را از دست داد و غذایش ریخت روی چادرم .

از عصبانیت داشتم منفجر می شدم اما خودم را کنترل کردم.

خلاصه سهم من از ماجرای نذری این بود !

آخرش هم بی خیال شدم و فقط با نذری که علی توانسته بود بگیره برگشتیم خانه!

باز سمت آقایون بهتر بود و آنها با تمام شدن نذری راحت تر کنار آمده بودند !


آدم صحنه هایی می بیند که ... ولش کن فقط می توانم بگویم متاسفم برای خودمان .

 


 

قصه ماه را زیاد شنیده ایم ...

قصه آب که درست مقابل چشمایت بی آبرو شد ...

قصه چشمهایت که نذر چشم های حسین (ع) شد ...

به پایان قصه برادریت که می رسیم دلم از جا کنده می شود

می دانم آخر قصه تو حسین کمر خم می کند ...

آخر قصه تو حسین تنها می شود ...

تنهاترین سردار ...

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۸
سارا سماواتی منفرد

یک همکار دارم که از بخت سیاه چندین سالی هست که عنوان همکار را با من یدک میکشه !

ملغمه ای از رفتارهای متناقض و خدای دورویی و زیر آب زنی هست.

در ظاهر خیلی خیرخواه و مهربان نشان می دهد و متاسفانه این دورویی باعث شده همکارای دیگه کمتر از چهره واقعی و باطنیش خبر داشته باشند .

تو رو باهات خوبه ولی خدا نکنه در موردت چیزی بشنود یا بداند تنها کسی که خبر دار نمی شود همان خواجه شیرازی معروف هست .

بارها دیدمش پشت سر بهترین دوست هایش هم در حال حرافی و غیبت هست.

زیرآب زنی تا دلتان بخواهد ...

خانم خیر سرش چادریه اما وقتی می رسه سرکار چادرش را آویزان جالباسی میکنه ( ولی خداییش همیشه مقنعه اش جلوست ) .

خیلی وقت ها دیدم با همکارای مرد در حال شوخی های زننده و بگو و بخند هست !

دوتا بچه داره که پسرش طفلک فلج نخاعی هست و این طفلک را وسیله سوءاستفاده از مدیران برای دریافت اضافه کاری قرار داده .

بیچاره شوهرش که یک مهندس شرکت .... است از دستش عاصی شده .

شوهرش هرکاری می کنه که این .... خانم قصه ما بماند سر خانه و زندگیش و برای بچه ها مادری کند که تاکنون موفق نبوده .

طفلک بچه ها را از صبح می گذارد مهد کودک تا اینکه غروب که بره دنبالشان.

از نظر مالی هم دستشان به دهنشان می رسد و مشکلی ندارند هین تازگی ها یک خانه سه خوابه خریده اند ولی شوهرش حریفش نمیشه که نمیشه !

اینها به نظر من مهم نیست به هر حال زندگی خودشه ولی اصلا طینت خوبی ندارد .

اینکه ماسک آدم های خوش قلب را به چهره زده خیلی حرصم را در می آورد .

چند روز پیش مادر یکی از همکارامون فوت شد و خانم یک تاج گل به محک سفارش داده و شب جهت تسلیت به منزلشان می رود و تاج گل را هم می برد نکته جالبش اینجاست چون مسئول کارهای اداری هست دیروز دیدم داره از همکارا به خاطر اون تاج گل نفری پانزده هزارتومن دونگ جمع می کند !

سرم داشت سوت می کشید چون رویش نوشته بود از طرف فلانی ...

رفته کلی خود شیرین بازی برای طرف درآورده اون هم به خرج دیگران !

تا دلتان بخواهد از این رفتارهای زشت می توانم برایتان تعریف کنم اما تو خود بخوان حدیث مفصل را پس سرتان را درد نیاورم .

خلاصه خیلی از وجود چنین آدم مزخرفی در کنارم در عذاب به سر می برم و خلاصی هم از شرش وجود ندارد .

دوست دارم نقابش را از چهره اش کنار بزنم اما نمیشه !

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۴
سارا سماواتی منفرد