مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

آدمی به کلمه زنده است ...
مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید حتما نظر بدهید.

ممنون می شوم که وقت می گذارید.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

خیلی خوشحالم

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۱۰ ب.ظ

 

بدون هیچ مقدمه و توضیح اضافی می روم سر اصل موضوع و اینکه دو هفته پیش بعد از مدت ها لکه بینی خفیفی داشتم و بعدش مثل همیشه پریود نشدم البته زیاد جدی نگرفتم و فکر کردم شاید بخاطر نامنظم شدنش باشه و یجورایی هم بخاطر مشغله ای که داشتم یادم رفت !

عصر سه شنبه بود که تو ترافیک سنگین در مسیر برگشت به خانه کلافه شده بودم که یکدفعه ای یادم افتاد که ای وای من چرا نشدم ؟؟!

وقتی رسیدم خانه رفتم سراغ کشو دنبال بی بی چک که دیدم که دو تا دارم اما یک کم قدیمی هست با این حال استفاده کردم و وقتی رفتم سراغش وای دو خط پر رنگ نشان می داد! راستش را بخواهید باورم نشد و آن یکی دیگه را هم استفاده کردم و آن هم دو خط مثبت نشان داد.

باز هم احتمال خطا دادم و زیاد جدی نگرفتم ساعت را نگاه کردم و دیدم تا آمدن علیرضا دو ساعتی وقت دارم ( نمی خواستم که بداند ) تندُ تند مانتوم را تنم کردم و چادرم را برداشتم و با عجله رفتم آزمایشگاه نزدیک خانه خیلی وقت بود همچنین هیجان و استرسی را توامان باهم تجربه نکرده بودم و خوشبختانه آزمایشگاه هنوز باز بود و آزمایش بارداری دادم.

تو راه با خودم می گفتم :

یعنی میشه ؟ خداجون یعنی همونیه که فکرش را می کنم یا این دفعه هم می خوای بعد چند روز دلسرد و کِنفم کنی؟

دیروز هنگام غروب باد سرد و نسبتا تندی می وزید برای گرفتن جواب می ترسیدم و تو دلم می گفتم ولش کن بزار یکی دو هفته دیگه !! اما بالاخره با هزار ترس و لرز و کلی دعا خواندن رفتم و جواب آزمایش را گرفتم ، نتوانستم صبر کنم تا برسم خانه و همانجا بازش کردم دیدمش و برای اطمینان بیشتر هم از متصدی آزمایشگاه پرسیدم !

با یک لبخند نصفه نیمه و با کمی بی حوصلگی در حالیکه داشت صفحه گوشیش را نگاه می کرد گفتش :

عزیزم شما بارداری ...! مبارکه ...! اگه می خواهی صبح ها فقط سونو داریم تو هفته دیگه بیا یک سونو هم بده !

نمی دانستم باید چیکار کنم بی اختیار جیغ کشیدم و می خواستم بپرم ماچش کنم اما جلوی خودم را گرفتم آخه بدجوری داشت نگاهم می کرد.

آنقدر هیجان زده شدم که داشتم بال در می آوردم و روی هوا راه می رفتم ، حال خودم را نمی فهمیدم اصلا نفهمیدم کی از آزمایشگاه بیرون آمدم و کی رسیدم خانه .

وای خداجون شکرت ... شکرت ... اصلا نمی توانم حِسم را بعد از این همه مدت بیان کنم و بنویسم.

اصلا گفتنی نیست و باید تجربه اش کنید و بهترین حس دنیاست مادر شدن و وقتی می فهمی یک موجود کوچولو در درونت شکل گرفته و ذره ذره و آرام آرام دارد رشد می کند و بزرگ می شود و قرار است تو مادرش باشی.

همانجا با خودم عهد کردم اگه بی حرف پیش همه چیز درست پیش رفت و خدا نعمتش را تکمیل کرد به مناسبت اینکه این اتفاق تو ایام فاطمیه و شهادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها افتاده اگر بچه ام دختر شد حتما اسمش را «  نازنین فاطمه » و اگر پسر شد «  امیر علی » بگذارم.

هنوز به علیرضا نگفتم و میخواهم از این خبر خوب طی مراسم دونفره ویژه و بصورت سوپرایز و خیلی شیک و رسمی و طی چند روز آینده خدمت حضرتشان رونمایی کنم.

هنوز شاید برای خوشحالی و حتی گفتن این خبر زود باشه ... شاید شبیه یک خواب و رویای نفسگیر سحرگاهی و شاید هم یک خیال تب آلود باشد ... نمی دانم اما این هیجان و شادی آنرا حتی اگر زودگذر و کوتاه هم که باشد دوست دارم ...

محتاج دعای خیر همگی هستیم .

 

پ.ن ( یک کم بی ربط !! ) :

امروز هم با علیرضا رفتیم و بعد از کلی این پا و اون پا کردن در نبود آسترازنکا واکسن ایرانی پاستو کووک پلاس (۱) را که می گویند مخصوص دوز سوم یا همان دوز بوستر طراحی و ساخته شده را تزریق کردیم.

 

(۱) ساخت انیستو پاستور ایران و یک شرکت کوبایی

 

۰۰/۱۰/۱۶
سارا سماواتی منفرد

نظرات  (۱۱)

۱۶ دی ۰۰ ، ۲۰:۴۷ محسن رحمانی
سلام
ممنون بابت رمز .خواهش میکنم .
مبارکهههههههه ان شاالله یه دوقولو‌دختر پسر نصیبتون بشه .
پاسخ:
ممنون

خواهش می کنم.

ان شا الله   ((((-:
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۵۰ •𝕾𝖍𝖎𝖓 𝕽𝖞𝖚𝖏𝖎𝖓•
سلام ممنون بابت رمز دادنتون
مبارکه عزیزم
راستش من ۱۶ سالمه اما من از مادر شدن و ازدواج میترسم و اصلا نمیخام ازدواج کنم کلا
پاسخ:
سلام
خواهش می کنم ((-:
 مرسی و مرسی که خواندی.

چه خوب البته حالا حالا که فکر کنم ازدواج یک کم زود باشه اما بالاخره شاید نظرت عوض شد و مادر شدن را دوست داشته باشی.

من یکبار قبلا تجربه کرده بودم  اما تو هفت ماهگی بچه ام زود بدنیا آمد و متاسفانه نماند و حالا بعد از چندین سال دوباره دارم تجربه می کنم.
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۵۹ •𝕾𝖍𝖎𝖓 𝕽𝖞𝖚𝖏𝖎𝖓•
اره میدونم کلا میگم کلا از اول از خواستگاری و ازدواج و مادر شدن میترسیدم خواباش برام مث یه کابوسه
پاسخ:
یک جمله کاملا تکراری

به موقع اش با ترس هات روبرو شو ...

جدی گفتم (((-:
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۰۹ •𝕾𝖍𝖎𝖓 𝕽𝖞𝖚𝖏𝖎𝖓•
یبار از این خوابا دیده بودم یه کابوس ترسناک بود برام بچگیامم از اینکه بزرگ شم میترسیدم اما الان نه شاید راست میگی
بهتر بشم بعدا
پاسخ:
یک اعتراف کنم ، خوش به حالت
تا می تونی از این دوره سنی و حال و هوای خوبش استفاده کن و زندگی کن البته در کنار آموختن دانش کاربردی

موفق باشی ((-:
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۱۴ یاس ارغوانی🌱
سلام.
همون اول که ستاره وبلاگتون رو دیدم حدس زدم. ولی وقتی پست رو خوندن عمیقا خوشحال شدم.
این مدت اینقدر همه توی بیان از تجربه های تلخ و روزمرگی های تکراری و اتفاقات نا خوشایند مینویسند، دیدن پست خوشحالی و خبر خوش واقعا مثل یک نعمته و معجزه.
خیلی خوشحال شدم هم از اینکه شما به مراد دلتون رسیدین و چیزی رو که آرزو داشتین و از خدا طلب میکردین تقریبا بهش دست یافتین. و هم خوندن چنین خبر خوبی که باعث شد روحیم باز بشه.
واقعا خوشحالم و برای نازنین فاطمه/امیر علی عزیز که ان شاءالله به سلامتی و تن خوشی پا به دنیا بگذاره در کنار شما و پدرش، آرزوی بهترین ها و عاقبت بخیری دارم :*)
پاسخ:
سلام

مرسی ازت عزیزم خوشحالم که خوشحال شدی (((-:

ان شا الله در آینده برای شما هم از این اتفاق های خوب باشه

من هم برای شما آرزو می کنم که زندگی برات مملو از اتفاق های خوب و رنگی که دوست داری باشه

البته امیدوارم مشکلات سابق برایم پیش نیاید .



۱۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۲۱ •𝕾𝖍𝖎𝖓 𝕽𝖞𝖚𝖏𝖎𝖓•
مررسی توام همینطور
بچت بدنیا اومد عکسشو بزار :)
پاسخ:
باشه حتما .

مرسی ازت (((-:
۱۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۲۸ یاس ارغوانی🌱
خواهش میکنم :)

تنها کاری که ازم برمیاد آرزو و دعای خوبه :*)
ان شاءالله که جز اتفاقات خوب اتفاق دیگه ای نمیوفته.
متشکرم 🤍
پاسخ:
لطف داری عزیزم

ان شا الله که خیره

ممنون ((-:
۱۷ دی ۰۰ ، ۱۰:۱۵ مسعود علیان
سلام
ممنون بابت ارسال رمز.
انشاا... که این اتفاق قشنگ و خوب در زندگیتون رونق و فراوانی و مهربانی بیشتری رو بهتون عطا کنه .
پاسخ:
سلام آقای علیان

خواهش می کنم.

ان شا الله سلامت باشید و آرزوی خیر و خوبی برای شما و خانواده محترمتان دارم و دیدن نوه های قشنگتون
ان شا الله با دعای خیر شما.

خیلی لطف کردید.
۱۷ دی ۰۰ ، ۲۳:۴۸ لیلا خدایار
ممنون بابت رمز.
خدا رو شکر که یه مادر به آرزوی قشنگش رسید.
مبارک باشه. هر دوتا اسم هم فوق العاده ان.
پاسخ:
سلام

خیلی لطف داری عزیزم ، ممنونم از شما.

ان شا الله شما هم به آرزوهای قشنگت برسی ((-:
۱۸ دی ۰۰ ، ۰۹:۰۱ محسن خطیبی فر
سلام
نمی‌دونم چرا، اما از همون اول حس کردم پست مربوط به خبر مادرشدن شما باشه...
خوش ب حال و خوش ب سعادت شما ک خدا اجازه مادرشدن به شما و پدرشدن رو به آقای همسر عطا کرده. امیدوارم همگی زیر سایه آقا امیرالمومنین برقرار باشید🤲
پاسخ:
سلام

ممنونم از شما ، لطف دارید .   ((-:
 
ان شا الله که لیاقت داشته باشیم و قدر نعمت های الهی را بدانیم .
سلام :)
خیلی خوشحال شدم این خبر رو شنیدم، چند وقت پیش بود که صفحه‌ی درباره‌ی سارا رو می‌خوندم و ماجرای دختر اولت رو فهمیدم و ناراحت شدم واقعاً
و الان این خبر واقعاً خوشحالم کرد...
امیدوارم این دوران رو با آرامش و به سلامت سپری کنی و خاطرات تلخ گذشته براتون جبران بشه :))
التماس دعا...
پاسخ:
سلام عزیزم
خیلی خیلی ازت ممنونم.
ان شا الله و با دعای خیر دوستان

خیلی لطف کردی (((-:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">