مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

زندگی را باید نوشید قبل از اینکه خیلی دیر شود

مــخــــروطـ نـاقـص مشــــکـی مــن

اینجا برای من

همچون فانوس کوچک نقره ای

خانه مادربزرگ است !

فانوسی که شاید کم نور باشد !

اما روشن می کند !

تا شاید که بتوانم پیش پایم را ببینم ...

-----------------------------------

استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است.

اگر مطلبی را دوست داشتید و حتی اگر دوست نداشتید
و موافق نبودید ممنون می شوم که کمی وقت بگذارید و
نظر بدهید حتی کوتاه ، چون من گوش شنوایی دارم ...


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

مناظره اول کاندیداهای ریاست جمهوری امسال هم پخش شد.

از تهمت زدن ها و تخریب ها که بگذریم که فکر کنم دیگه مثل سابق در تغییر وضعیت و دیدگاه های افراد موثر و تعیین کننده نباشد برویم سر اصل مطلب و اینکه اوضاع خوب نیست را همه می دانند و اینکه مشکلات هم چه چیزهایی هست باز تقریبا همه می دانند.

بالطبع در پس این دانستن ها یک سری راهکارها هم برای رفع آن مشکلات از سوی نامزدهای محترم ریاست جمهوری بیان می شود.

خوب تا اینجا همه چیز درست و منطقی است و از این به بعد هست که مهمه و کسی جواب درستی بهش نداد !!

چگونه قرار هست فلان کار و بهمان کار انجام شود؟

این چگونه انجام دادن هست که مهمه و حتی قاطعیت و پیگیری هم در اینجا بحث فرعی هست.

 

چگونه انجام دادن وقتی مطرح شود تازه می شود در مورد اجرایی بودنش کارشناسان نظر بدهند وگرنه به قول آقایان در وعده و وعید دولت های پیشین اصلا کم نگذاشته اند؟

مثلا وعده افزایش تولید از طریق صادرات ؟!

این در چه بستری قرار هست اتفاق بیافتد؟ پول صادرات قرار هست برگردد یا قرار هست تهاتری کار کتیم؟

تحریم ها چه می شوند؟

قرار است فقط به همسایگان صادر کنیم ؟

نقش سیاست در اقتصاد چیست ؟

و خیلی سوالات دیگه ...

وعده پانصد میلیون وام ازدواج آیا با تورم پنج درصدی همخوان و شدنی هست !  (((-:

این ها مشت نمونه خروار بود و هنوز یک علامت سوال بزرگ وجود دارد که بدون کلی گویی گفته شود : چگونه ؟؟

راستش من قانع نشدم اما از صلابت و قاطعیت آیت الله رئیسی خوشم آمد.

آقای زاکانی حاضر جواب و مسلط ظاهر شد.

از تحریک آذری زبان ها اصلا خوشم نیامد.

استفاده ابزاری از خانم ها هم خوب نیست به خدا !

و اما تا بعد ...

 

۷ نظر ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۰
سارا سماواتی منفرد

 

... معرفی کتاب ...

 

توی روزهایی که کرونا گرفته بودم و در قرنطینه اجباری به سر می بردم فرصت خواندن سریع رمان پلیس حافظه اثر نویسنده ژاپنی خانم یوکو اوگاوا و ترجمه آقای کیهان بهمنی از انتشارات آموت پیش آمد.

داستان کتاب در جزیره ای لا مکان رخ می دهد که تنها راه بقا و زندگی در آن تن دادن به قانون ناپدید شدن ها است.

این ناپدید شدن ها ابتدا از چیزهای کوچک شروع می شود و سرانجام کار به جایی می رسد که افراد به حالت از خود بیگانگی می رسند.

البته در روند روتین این ناپدید شدن ها یک مشکلی وجود دارد و آن این است که حافظه اقلیتی از آدم های آن جزیره خاطراتشان را فراموش نمی کنند و باعث زحمت می شوند !

کتاب تماما بر استعاره بنا شده ولی به نظرم نویسنده هدفش نقد این نوع نگاه تمامیت خواهانه است که همه باید همانند سیستم فکر کنند و هرکس چنین نباشد مطرود است و از حق زیستن محروم ( توتالیتاریسم ).

 

 

                                     

در طول داستان هرچه جلوتر می رویم فضای داستان از گرمی به سردی میل می کند و شاید همین یکی از دلایلی بود که از خواندنش لذت نبردم و راستش انتظار بیشتری از این کتاب داشتم اما نتوانستم باهاش ارتباط برقرار کنم.

آخرش گفتم کاش یک کتاب دیگه که تو لیستم بود خوانده بودم !

البته این نظر من هست و اصرار ندارم که حتما همینطور هست و ممکن خوانندگان دیگه این کتاب با من موافق نباشند.

یکی از بهترین توصیفات نویسنده تو این کتاب این هست که نوشتن را نوعی مقابله و مواجه با مرگ توصیف می کند که فکر کنم کاملا درست باشد.

شاید دوست داشتم تو آن دوران بیماری کتابی با حال و هوای بهتری را می خواندم.

اگر این کتاب را خواندید خوشحال میشم که حتما نظر خودتان را بگویید.

۲ نظر ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۱
سارا سماواتی منفرد

تازه از سر کار رسیده بودم و لباس هام را عوض کرده بودم و با اینکه کمی خسته بودم یک راست رفتم سر وقت شستن ظرف های شام دیشب  ، بخاطر صدای آب متوجه  آمدن زود هنگام علیرضا نشدم که دیدم داره روی اوپن می زنه و میگه سارا کارت دارم . شیر آب را بستم و سلام دادم ، گفت : سارا لباس بپوش بریم بیرون کارت دارم.

با اعتراض گفتم : خوب کاش زنگ میزدی و زودتر میگفتی که من دیگه نیام بالا و سر راه خودم می آمدم دنبالت و کار جلوتر می افتاد ... آخه این اواخر علیرضا ماشین را داده به من که تو رفت و آمد راحت تر باشم و خودش بدون ماشین میره سرکار و به کارهاش میرسه.

هرچی گفتم کجا می خواهی بری جواب درست و حسابی نداد و گفت: حالا بیا می فهمی می خوام بریم تا همین پاساژ سنتی زیر پُل !!

گفتم به یک شرط که خودت رانندگی کنی چون حوصله ترافیک و کلاچ ، ترمز ندارم .

گفتش باشه و رفت جلوی در واحد منتظرم وایستاد تا من آماده بشم.

غُر غُر کنان لباس پوشیدم و باهم رفتیم پایین و آمدم درب ماشین را باز کنم که گفتش با اون نمی ریم !!

متعجبانه نگاهش کردم و تا خواستم چیزی بگم که سریع گفت چشم هات را ببندش و بازشون نکن و باز بدون اینکه مجال سوال دیگه ای بهم بدهد دستم را گرفت و چند قدمی رفتیم و بعد چند ثانیه گفت : باز کن ببین چی خریدم !

وای خدای من ... علی موتور خریده بود از این موتور توپول گوگولی های رنگی رنگی که هر وقت تو خیابان می دیدم می گفتم علی چقدر رنگاشون شاد و قشنگه ... کاش ماهم داشتیم !

موتوره رنگ زردش دل آدم را می برد و دوتا کلاه کاسکت جمع و جور یکی قرمز و آن یکی سبز که روی دسته و دیگری بالای چراغ جلو خودنمایی می کردند . علیرضا عادت داره روی وسایلی که دوستشون داره اسم می گذارد ... گفتم اسمش چیه ؟؟  گفت : دینو !

روشنش کرد و گفت بیا بالا ، چادرم را جمع و جور کردم و نشستم تَرکِش قبل از حرکت کلاه کاسکت سبز رنگ را داد بهم و من هم روی چادرم گذاشتم روی سرم و حرکت کردیم.

هوای نه گرم و نه سرد عصر خردادماه در حالی که باد ناشی از حرکت موتور نوازشت می کرد حسابی می چسبید رفتیم سمت دریاچه ، چیتگر و آبشار و کلی گشتیم .

قسمت خوشمزه اش هم شام هم رفتیم یک رستوران خیلی خوب و شیرینی دینو خان را مهمان همسر جان که دیگه حال خوشمون را تکمیل کرد.

هیجان این اولین بارها واقعا عالی هست !

هیچی را نمی توان با هیجان بعضی کارها برای اولین بار مقایسه کرد.

موقع برگشت تو راه پیش خودم داشتم فکر میکردم کاش چیز دیگه ای آن روز از خدا خواسته بودم !

بعضی موقع ها خدا چه زود جواب کاش هامون را می دهد و بعضی وقت ها استغفار الله مثل اینکه دوست ندارد که بشنود.

 

۴ نظر ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۴۲
سارا سماواتی منفرد

 

آقای محترم

باد در گوشتان چه گفته ؟

که تاریخِ چشم هایتان را

به جغرافیای آغوشتان ختم کرده اید

 

از بها تا پاییز

سال هاست دریچه خوشبختی را بسته اید

و

بی هیچ توضیحی رفته اید ...

 

 

پ.ن

این شعر از خانم مژده لواسانی و از کتاب مجموعه شعر ایشان  به نام " به چهل سالگی ات رسیده ام  " است.

۵ نظر ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۵

این سالها

که گفته گذشته ؟

موهایت کو ؟

 

کدام ستاره شوم

خبر از خوشبختی تو و

آرامش من

در همه این سال ها می دهد ؟

 

دخترت را که صدا می زنی

بغض می کنی؟

چرا ؟

 

پ.ن

این شعر از خانم مژده لواسانی و از کتاب مجموعه شعر ایشان  به نام " به چهل سالگی ات رسیده ام  " است.

 

۵ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۷

 

... معرفی فیلم ...

 

تیرماه شصت و یک احمد متوسلیان در جایی از تاریخ گم شد.

 

اول فکر می کردم با یک فیلم سینمایی طرف هستم اما همان ابتدا متوجه شدم فیلم سینمایی هست اما از نوع مستند - روایتی.

بر خلاف انتظارم تا پایان مرا همراه خود برد چراکه می خواستم داستان این مرد گم شده را ببینم و بدانم که او که بود و چرا گم شد ؟؟

آخر کار یک جورایی عاشق شخصیتش و عملگرایش شدم و تحسینش کردم.

مردی که شاید سابقه مبارزاتی آنچنانی نداشت اما خوب ظاهر شد.

فکر نمی کردم از چنین شخصیتی خوشم بیاید ولی بازی خوب هادی حجازی فر خیلی شخصیت توسلیان را تو فیلم باور پذیر کرده بود.

این فیلم تولید سال نود و چهار به کارگردانی محمد حسن مهدویان هست و در جشنواره فیلم فجر هم به نمایش در آمد.

نظرم و برداشت شخصی ام در مورد اینکه چه اتفاقی برای احمد متوسلیان افتاد را نمی گویم ... شاید وقتی دیگر !

ولی به روایت شاهدان عینی ایشان به دست شبه نظامیان مسیحی تندروی لبنانی مورد حمایت اسرائیل موسوم به فالانژها ربوده شدند و هنوز با گذشت بیش از سه دهه همچنان سرنوشتشان در هاله ای از ابهام است و شاید برای همیشه هم در ابهام باقی بماند.

اگر به فیلم های تاریخی و روایی علاقه دارید حتما ببینید .

 

پ.ن

هم دانلود می توانید بکنید و هم از فیلمیو می توانید ببینیدش )

 

                                     

۳ نظر ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۳
سارا سماواتی منفرد